جدول جو
جدول جو

معنی مضیغه - جستجوی لغت در جدول جو

مضیغه(مَ غَ)
هر گوشت پاره که بر استخوان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). گوشت پاره ای که به استخوان چسبیده باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گوشت پارۀ زیر گوشت بازوی اسب، پی کرانۀ گوشۀ کمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پی خائیده که کمان ساز دارد، تندی زیر بناگوش، پی اندام. ج، مضیغ، مضائغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضیقه
تصویر مضیقه
فقر، تنگ دستی، تهیدستی، ناداری، درویشی، کمبود چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضغه
تصویر مضغه
تکۀ گوشت، پاره ای از گوشت، چیزی که در دهان جویده شود، لقمه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ فَ / مَ یُ فَ)
اندوه و غم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، کاری که از وی ترسیده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَضْ ضا غَ)
گول. (منتهی الارب) (آنندراج). احمق، زیرا وی در هنگام تکلم زبانش را می خاید. (از اقرب الموارد). گول و احمق. (ناظم الاطباء) ، کثیرالمضغ. (از ذیل اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ)
خائیده، و قیل ما یبقی فی الفم مما یمضغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هرچیز خائیده شده و آنچه در دهان پس از خائیدن باقی ماند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مضاغ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
آشی که از شیر ترش سازند و گاهی در آن شیر تازه افزایند. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی آش که از شیر ترش سازند و گاه شیر تازه بر آن افزایند. (ناظم الاطباء). شیروا. (مهذب الاسماء). دوغبا. (دهار). نام طعامی است که از جغرات برنج سازند. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ / مَ یَ عَ)
جای هلاکت. یقال فلان بدار مضیعه، ای بدار ضیاع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). جای هلاکت. (آنندراج). جایی که انسان در وی هلاک میگردد. هو بدار مضیعه، یعنی او در خانه هلاک است که مراد بیابان باشد، هو مقیم بدار مضیعه، یعنی شعار او در کارهای خود سستی و کسالت است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
جای ضیافت. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
تنگنا. ج، مضایق، تنگی. دشواری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ)
تأنیث مضی ٔ. مسفره. مشرقه. درخشان. درفشان. تابان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مضیغه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مضیغه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مضیره
تصویر مضیره
آش شیر ترش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضیعه
تصویر مضیعه
مضیعه در فارسی تباهجای نابود گاه جای تباهی محل هلاکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضیقه
تصویر مضیقه
تنگی، دشواری
فرهنگ لغت هوشیار
مضغه در فارسی جویدنی در خور جویدن، گوشتک (اندیشه های فلسفی ایرانی) : در فرایند رسیدن زه قطعه ای از گوشت که قابل جویدن باشد، طور سوم از ادوار نطفه نطفه بسته: سنگ در اجزای کان زرد شد آنگاه لعل نطفه در ارحام خلق مضغه شد آنگه جنین. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضیقه
تصویر مضیقه
((مَ قِ))
تنگنا، تنگدستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضغه
تصویر مضغه
((مُ غ))
لقمه، گوشت جویده شده، پاره گوشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضیقه
تصویر مضیقه
تنگنا
فرهنگ واژه فارسی سره
تعسر، تنگنا، صعوبت، ضیق، عسرت، کار سخت، سخت گیری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد