جدول جو
جدول جو

معنی مضیاف - جستجوی لغت در جدول جو

مضیاف(مِضْ)
بسیارمیهمان. مهماندوست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضیف
تصویر مضیف
مهماندار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضیاف
تصویر اضیاف
ضیف ها، مهمان ها، جمع واژۀ ضیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضیف
تصویر مضیف
محل ضیافت، جای پذیرایی مهمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضاف
تصویر مضاف
در دستور زبان اسمی که به اسم دیگر اضافه شود یا نسبت داده شود، اضافه شده، زیاد شده، نسبت داده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
از ’ض ی ف’، منسوب. (غیاث) (آنندراج). بازخوانده به دیگری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نسبت داده شده: گویم که حین الابداع بوده است که هر نوعی را که پدید آمدن بود، بر کوکبی پدید آمد و منسوب به کوکبی و مضاف به کوکبی. (شرح قصیدۀ ابوالهیثم ص 3).
بر شعرا نطق شد حرام، به دورت
سحر حلال آنکه با دم تو مضاف است.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 87).
، متعلق. (غیاث) (آنندراج). ضمیمه. وابسته. ج، مضافات: ساحلیات که هم مضاف است به قباد خوره. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 84). و رجوع به مضافات شود، اضافه شده و زیادگشته و افزون شده و ملحق گشته. (از ناظم الاطباء).
- مضاف شدن، اضافه شدن و افزون گردیدن و منضم شدن چیزی به چیزی دیگر: ملک فارس و کرمان با دیگر ممالک بهاءالدوله مضاف شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 315).
- مضاف کردن، اضافه نمودن. اضافه کردن. (از زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). پیوسته نمودن و ملحق کردن و افزودن و زیاده گشتن. (ناظم الاطباء) : این حسنه را به سوابق ایادی و عواطف و سوالف عوائد و عوارف که در مدت عمر از ساحت جلال و سدت انعام و افضال او یافته ام مضاف کردم. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 16) ، آنکه او را در جنگ گرد گرفته باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که گرداگرد او را در جنگ گرفته باشند. (ناظم الاطباء) ، درآمده در قومی و خواهندۀ جنگ. (منتهی الارب) ، آنکه خود را بسوی دشمنان قائم و برپای دارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جای پناه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ملجاء و جای پناه، کسی که خود را به قومی بچسباند و خود را اسناد به قومی دهد که از ایشان نباشد. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، آنکه در نسب خود متهم باشد، پسرخوانده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، (اصطلاح فقه) آب مضاف آبی است که در عرف بطور مطلق نتوان آن را آب گفت مگر آنکه کلمه دیگری بدان اضافه شود چون آب سیب و غیره مقابل آب مطلق. در فقه اسلامی چنین آب ذاتاً پاک است اما پاک کننده نیست، (اصطلاح فلسفه) مضاف یکی از مقولات نه گانه عرض است و از مقولات بزرگ است که بیشتر موجودات را عارض شود و در رسم آن گفته اند مضاف امری باشد که ماهیت آن به قیاس با غیر آن ماهیت معقول باشد و نسبت مکرره است، چون پدر و پسر. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی) ، (اصطلاح نحو) هر اسمی که به اسم دیگر اضافه شود اولی را مضاف و دومی را مضاف الیه خوانند. (از تعریفات جرجانی). در اصطلاح نحویان، نسبت اضافی کلمه ای است به کلمه دیگر که اول را مضاف و دوم را مضاف الیه نامند مانند ’کتاب علی’ و گویند ’المضاف و المضاف الیه ککلمه واحده’. (از فرهنگ علوم نقلی). چیز میل داده شده به چیزی دیگر و خمانیده شده بسوی آن. و منه: المضافات فی اصطلاح النحاه مانند ’غلام زید’ زیرا کلمه اول که غلام باشد منضم شده ومیل کرده به کلمه دوم که زید باشد تا کسب تعریف و تخصیص کند و کلمه اول را مضاف و کلمه دوم را مضاف الیه گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به اضافه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آنکه می خماند و میل میدهد، مهماندار و خداوند مهمانخانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَضْ)
جمع واژۀ ضیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). جمع واژۀ ضیف. مهمانان. (آنندراج). جمع واژۀ ضیف است که بمعنی مهمان باشد. (غیاث). ضیوف. ضیفان. (دهار). اضائف. (اقرب الموارد) : و بر تو محقق باشد که عادت کرام ایّام اکرام اضیاف است. (سندبادنامه ص 167)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مادر فرزندمرده. (منتهی الارب مادۀ س و ف) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
جمع واژۀ مضیفه. وادی وکرانهای آن. (یادداشت مؤلف). رجوع به مضائف شود
لغت نامه دهخدا
(مِضْ)
رجل مضیاع للمال، مرد ضایعکننده و هلاک کننده مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کم کننده. (مهذب الاسماء). مرد ضایعکننده و هلاک نمایندۀ مال و مرد مسرف و مبذر. (ناظم الاطباء). تباه کننده. ضایعکننده:
و عاجزالرأی مضیاع لفرصته
حتی اذا فات امر عاتب القدرا.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِصْ)
زمینی که به دیر گیاه رویاند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زمین باران تابستانی رسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مردی که ازدواج نپذیرد تا دوموی نگردد. (منتهی الارب). مردی که زن نگیرد تا دوموی نگردد. (ناظم الاطباء) ، ناقه مصیاف، ماده شتر بچه دار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِهَْ)
ناقۀ زود تشنه شونده. (منتهی الارب). آن اشتر که زود تشنه شود. (مهذب الاسماء) ، شتر درازگردن، مردم سریعالعطش یا سخت تشنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَیْ یَ)
مهمان. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَیْ یِ)
صاحب منزل. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مضاف
تصویر مضاف
باز خوانده بدیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضیف
تصویر مضیف
میزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضیاف
تصویر اضیاف
جمع ضعیف، مهمانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضیاع
تصویر مضیاع
تباه کننده، آسیب رساننده بسیار ضایع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاف
تصویر مضاف
((مُ))
اضافه شده، زیاد گشته، نسبت داده شده، اسمی است که مقصود اصلی گوینده است، الیه اسم یا ضمیری است که به اسم دیگر می پیوندد تا معنی آن را کامل کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضیف
تصویر مضیف
((مَ))
جای پذیرایی از مهمان، محل ضیافت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضیاف
تصویر اضیاف
جمع ضیف، مهمان ها
فرهنگ فارسی معین
افزوده، اضافه، پیوست، زیادشده، نسبت داده شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مهمان خانه، مهمان سرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد