- مضمر
- لاغر، کم گوشت، اسب لاغرمیان
معنی مضمر - جستجوی لغت در جدول جو
- مضمر
- پوشیده و پنهان، نهان داشته، در ضمیر نگه داشته شده
- مضمر
- نهان داشته، پنهان و پوشیده
- مضمر ((مُ مَ))
- پوشیده، نهان داشته
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مضمره در فارسی مونث مضمر بنگرید به مضمر مونث مضمر، جمع مضمرات
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
از سنگهای آهکی که صیقلی و جلا پذیر است، سنگ مرمر، نوعی سنگ دگرگون شده آهکی که به علت زیبایی در مجسمه سازی و نماسازی ساختمانها به کار می رود
پوست ترنجیدگی
میدان، کنایه از عرصه
بیچاره، ناچار، گرفتار، تنگدست
کسی که عمر دراز کرده، سالخورده
مرد با همت در کار، کوشا، کارآزموده
میوه دهنده، کنایه از نتیجه بخش، بافایده
ویژگی شبی که مهتابی و روشن باشد، ماهتابی
آنکه به شتاب و سرعت وادار شده، آمادۀ کار شده
عاملی که سبب تخمیر شود، تخمیر کننده، خمیرمایه
مخمر آبجو: در علم شیمی، مایعی غلیظ به رنگ زرد روشن یا خرمایی دارای مواد معدنی، پتاس، آهک، منیزی، آهن، گوگرد، اسیدفسفریک و ویتامین های مختلف که که در کارخانه های آبجوسازی تهیه می شود و مصرف دارویی دارد، کفی که از آبجو در هنگام تخمیر گرفته شود، جاندار تک سلولی که قندها در مجاورت آن الکل تولید می کنند
مخمر آبجو: در علم شیمی، مایعی غلیظ به رنگ زرد روشن یا خرمایی دارای مواد معدنی، پتاس، آهک، منیزی، آهن، گوگرد، اسیدفسفریک و ویتامین های مختلف که که در کارخانه های آبجوسازی تهیه می شود و مصرف دارویی دارد، کفی که از آبجو در هنگام تخمیر گرفته شود، جاندار تک سلولی که قندها در مجاورت آن الکل تولید می کنند
ظرفی که در آن آتش می ریزند، آتشدان، عودسوز، بوی سوز
مضرّت ها، ضررها، زیانها، گزندها، جمع واژۀ مضرّت
شعری که شاعر در آن از شاعر دیگر شعری آورده باشد، تضمین شده
آتشدان و منقل و ظرفی که در آن زغال افروخته می ریزد
درخت میوه رسیده، بارور، باردار
سرخ گرداننده، داغ کننده، خر خواننده کسی که دیگری را خر خواند، کسی که به زبان حمیر سخن گوید اسب پالانی، نا کس سرخ کننده، دوایی که بقوت گرمی و جذب خود عضو را گرم گرداند (مخزن الادویه)، آنکه بزبان حمیر سخن گوید، آنکه اسب هجین سوار شود، یک تن پیرو محمره
تخمیر شده و سرشته شده
سژ مند (هلاک شده) سیجدات (هلاک کننده) سژگر هلاک شده. هلاک کننده دمار برآورنده
سیه نای، شیر آب، جامه در پیچیده نای سیه نای، عود بربط: قاریان زالحان ناخوش نظم قرآن برده اند صوت را در قول همچون زیر مزمر کرده اند. (سنائی) توضیح آقای حسینعلی ملاح مزمر بمعنی عود و بر بط را اشتباه فرهنگ نویسان و شاعران و اصل آنرا همان مزمار داند
نوعی سنگ سفید است که نیکوترین آن را از معدن سنگ جزع آورند میباشد
شتابیده، آماده، آهنجیده، دامن به کمر زده کوشا بسرعت واداشته، تهیه شده مهیا، قصد شده، دامن بکمر زده: زان یک بنیان شرع گشته مشید زین یک دامان عدل گشته مشمر. (قاآنی)
آزرده کننده
جمع مضره، زیان ها، فرشیو ها، گزندها
شیر ترش، سپید
درو نیده در ضمن آمده، بیتی که معنی آن موقوف به بیت بعد باشد موقوف المعانی مدرج، بیتی مبتنی بر تضمین
اسپریس میدانی اسپدوانی، اسپرس کشک پایانی اسپدوانی جای ریاضت و تمرین دادن اسب میدان اسب دوانی: سوار فکرت در مضمار ضمیر جولانی کرد، آخرین نقطه ای که اسب در مسابقه باید بدان برسد
حاجتمند، تنگدست، بیچاره
آذر سنج
آنکه عمر زیاد کرده باشد، دراز زندگانی