جدول جو
جدول جو

معنی مضغه - جستجوی لغت در جدول جو

مضغه
تکۀ گوشت، پاره ای از گوشت، چیزی که در دهان جویده شود، لقمه
تصویری از مضغه
تصویر مضغه
فرهنگ فارسی عمید
مضغه
مضغه در فارسی جویدنی در خور جویدن، گوشتک (اندیشه های فلسفی ایرانی) : در فرایند رسیدن زه قطعه ای از گوشت که قابل جویدن باشد، طور سوم از ادوار نطفه نطفه بسته: سنگ در اجزای کان زرد شد آنگاه لعل نطفه در ارحام خلق مضغه شد آنگه جنین. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
مضغه
((مُ غ))
لقمه، گوشت جویده شده، پاره گوشت
تصویری از مضغه
تصویر مضغه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علقه مضغه
تصویر علقه مضغه
کنایه از شخص پست و حقیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضله
تصویر مضله
گمراهی، جایی که انسان راه را گم کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضغ
تصویر مضغ
جویدن و نرم کردن غذا در دهان، خاییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ / مَ ضَلْ لَ)
ارض مضله، زمین که راه گم شود در آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). جای گمراهی و زمین که در او راه گم شود. (آنندراج). جای ضلالت و گمراهی. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
خائیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جویدن. جائیدن. خائیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ)
جمع واژۀ مضغه. (دهار) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ / مُضْ ضَ)
مضغ الامور، کارهای خرد و حقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَضْ ضا غَ)
گول. (منتهی الارب) (آنندراج). احمق، زیرا وی در هنگام تکلم زبانش را می خاید. (از اقرب الموارد). گول و احمق. (ناظم الاطباء) ، کثیرالمضغ. (از ذیل اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ)
خائیده، و قیل ما یبقی فی الفم مما یمضغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هرچیز خائیده شده و آنچه در دهان پس از خائیدن باقی ماند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مضاغ شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
گزند رساندن. (ترجمان علامۀ جرجانی). گزند کردن. (تاج المصادر بیهقی). گزند. خلاف منفعت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، مضار. (اقرب الموارد). و رجوع به مضرت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِرْ رَ)
مؤنث مضر: امراه مضره، زن بابنانج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مضرّ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ بَ)
ارض مضغبه، زمین بادرنگ ناک. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زمینی که دارای خیار بالنگ بسیار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ)
زمین پست که در وی آب فراهم آید و زمینی که دارای پستیها باشد و در آنها آب فراهم آید. ج، مضاغط. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ طَ)
زمین پست فراهم آمدنگاه آب. ج، مضاغط. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَنْ نَ / مَ ضِنْ نَ)
آنچه که بدان بخیلی کنند. یقال علق مضنه، چیز نفیسی که بر آن بخیلی کنند. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء). هذا علق مضنه، نفیس که بدان بخل تواند کرد. (منتهی الارب). هذا علق مضنه، یعنی این چیز نفیس است که بدان بخل توان کرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَخْ خَ)
نی و جز آن میان کاواک که در آن چوب و مانند آن اندازند تا به کسی آب پاشند، و به هندی بچکاری است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آب دزدک، یعنی نی و یا چیز دیگری مانند آن که میان کاواک باشدو در میان آن چوبی قرار داده اند که چون سر آن نی رادر آب گذارند و چوب را به جانب خود کشند نی پر از آب می شود و همین که بر آن چوب فشار وارد آورند و آن را دفع کنند آب به قوت خارج می گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ)
هر گوشت پاره که بر استخوان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). گوشت پاره ای که به استخوان چسبیده باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گوشت پارۀ زیر گوشت بازوی اسب، پی کرانۀ گوشۀ کمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پی خائیده که کمان ساز دارد، تندی زیر بناگوش، پی اندام. ج، مضیغ، مضائغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَضْ ضَ)
کمی. (منتهی الارب). کمی و منقصت، ذلت. خواری. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ)
پاره ای از جامه یا چادر کهنه، گل که گرد کرده در آن خار نشانندو بعد خشک شدن بر آن کتان را شانه کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضِ غَ)
مؤنث ماضغ. رجوع به ماضغ شود، احمق. (منتهی الارب) (آنندراج). احمق و گول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ)
اسم المره است از مصدر مرغ. (از اقرب الموارد). رجوع به مرغ شود، مرغزار بسیارگیاه. (منتهی الارب). روضه یا روضۀ پر گیاه و نبات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَبْ بَ)
ارض مضبه، زمین سوسمارناک. ج، مضاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مضبه در فارسی سوسمار ناک زمین پر سوسمار زمینی که در آن سوسمار فراوان باشد، جمع مضاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علقه مضغه
تصویر علقه مضغه
دلمه تمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماضغه
تصویر ماضغه
ماضغه در فارسی: مونث ماضغ و گول نادان مونث ماضغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضره
تصویر مضره
مضرت در فارسی: زیان رساندن گزند رساندن، زیان گزند آسیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضنه
تصویر مضنه
مضنه درفارسی زفتی انگیز (زفتی بخل) آنچه که بدان بخل ورزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضغ
تصویر مضغ
جویدن، سخن جویده گفتن آسیا کردن غذا در زیر دندان جویدن خاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
مضله و مضلت در فارسی: گمراهی مضله در فارسی مونث مضل گمراه کننده گمراهی، محلی که شخص در آن راه را گم کند. مونث مضل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علقه مضغه
تصویر علقه مضغه
((عَ لَ قِ مِ غَ))
خون بسته شده، در فارسی، شخص پست و حقیری که خودنمایی می کند
فرهنگ فارسی معین