جدول جو
جدول جو

معنی مضغط - جستجوی لغت در جدول جو

مضغط
(مَ غَ)
زمین پست که در وی آب فراهم آید و زمینی که دارای پستیها باشد و در آنها آب فراهم آید. ج، مضاغط. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضغط
تصویر ضغط
فشردن، فشار دادن، در هم فشردن، کوفتن، تنگ کردن، تنگ گرفتن بر کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضغه
تصویر مضغه
تکۀ گوشت، پاره ای از گوشت، چیزی که در دهان جویده شود، لقمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضغ
تصویر مضغ
جویدن و نرم کردن غذا در دهان، خاییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ غَ طَ)
زمین پست فراهم آمدنگاه آب. ج، مضاغط. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
خائیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جویدن. جائیدن. خائیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ)
جمع واژۀ مضغه. (دهار) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ / مُضْ ضَ)
مضغ الامور، کارهای خرد و حقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ عَ)
کشیدن کمان و آنچه بدان ماند. (تاج المصادربیهقی). سخت کشیدن کمان را، دراز کشیدن چیزی را یا کشیدن چیزی نرم همچون روده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ حَ)
فشردن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). بیفشردن. (زوزنی). فرا جای افشردن. (تاج المصادر). افشردن. (غیاث) ، تنگ کردن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، انبوهی نمودن، سخت فشردن بدیوار و جز آن. (منتهی الارب). بدیوار و جز آن سخت مالیدن. (منتخب اللغات). کوفتن. (منتهی الارب).
- ضغطالقبر، عذاب تنگ گرفتن گور و سخت فشارش آن. (منتهی الارب). فشار قبر.
- ضغط عین، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضغط عین، بیمارییست که بیمارگمان میبرد در چشم او خاشاکی خلیده، و سخت فشار می آورد و دردی شدید دارد و از حرکت حدقۀ چشم مانع شود و سوزش شدیدی را سبب شود و باعث ریزش اشک گردد، و محل هذه العله الجلیدیه. کذا فی حدودالامراض.
- ضغط قلب، فشار دل. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ضغط قلب بیمارییست که آدمی چنان پندارد که قلب او در فشار است وگاه چندان سخت باشد که آدمی را غشی دست دهد و لعاب بسیاری درین بیماری از دهان بیمار جاری گردد، و سبب بروز این بیماری سوداء کمی باشد که بر قلب ریزش کند. کذا فی حدودالامراض
لغت نامه دهخدا
(مُ مَغْ غِ)
کشیده قامت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَطط)
غوطه ور در آب و آنکه خود را در آب فرومی برد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انغطاط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَغ غ)
زمین سیراب و با گیاه سبز. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در اصطلاح نجوم، کوکبی در میان دو کوکب افتاده به هفت درجه و آن را محصور نیز خوانند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
است. کون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
فمضرط الموسر عرنینه
و معطس المفلس مفساه.
؟ (از مرزبان نامه ص 181)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَرْ رِ / مُ رِ)
آنکه کسی را بگوزاند و کاری کند که وی تیز دهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه برای مضحکه از دهان بانگ تیز برآورد. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه به دهان حکایت صوت ضراط کند و بدان فسوس نماید به کسی. (آنندراج) ، خواردارنده و سبک شمرنده. (ناظم الاطباء). سبک شمارنده و خواردارنده. (آنندراج) ، فسوس کننده. استهزأنماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تضریط و اضراط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ غِطط)
مرد سطبر فربه بی خیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مَ / مِ / مَ ضِ)
مشط و شانه، و هذه لغه لربیعه، و الیمن یجعلون الشین ضاداً غیر خالصه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضغط
تصویر ضغط
فشردن، افشردن، تنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضغ
تصویر مضغ
جویدن، سخن جویده گفتن آسیا کردن غذا در زیر دندان جویدن خاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
مضغه در فارسی جویدنی در خور جویدن، گوشتک (اندیشه های فلسفی ایرانی) : در فرایند رسیدن زه قطعه ای از گوشت که قابل جویدن باشد، طور سوم از ادوار نطفه نطفه بسته: سنگ در اجزای کان زرد شد آنگاه لعل نطفه در ارحام خلق مضغه شد آنگه جنین. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضغط
تصویر ضغط
((ضَ))
فشار دادن، تنگ کردن، کوفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضغه
تصویر مضغه
((مُ غ))
لقمه، گوشت جویده شده، پاره گوشت
فرهنگ فارسی معین