جدول جو
جدول جو

معنی مضخه - جستجوی لغت در جدول جو

مضخه
(مِ ضَخْ خَ)
نی و جز آن میان کاواک که در آن چوب و مانند آن اندازند تا به کسی آب پاشند، و به هندی بچکاری است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آب دزدک، یعنی نی و یا چیز دیگری مانند آن که میان کاواک باشدو در میان آن چوبی قرار داده اند که چون سر آن نی رادر آب گذارند و چوب را به جانب خود کشند نی پر از آب می شود و همین که بر آن چوب فشار وارد آورند و آن را دفع کنند آب به قوت خارج می گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضله
تصویر مضله
گمراهی، جایی که انسان راه را گم کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضغه
تصویر مضغه
تکۀ گوشت، پاره ای از گوشت، چیزی که در دهان جویده شود، لقمه
فرهنگ فارسی عمید
(مُخْ خَ)
مغز استخوان و هو اخص من المخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مخ شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ خَ)
سنگی که بدان غورۀ خرمابشکنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگی که با آن غورۀ خرما شکنند و خشک کنند. (از اقرب الموارد) ، دلو فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، مفاضخ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِخْخَ)
شاه ممخه، گوسپند فربه پر مغز استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فربه سمین. (از اقرب الموارد). بین الممخه و العجفاء (این مثل را در میانۀدو کار زنند). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَخْ خَ)
چوبی که طفلان بدان بازی کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). چوبی که کودکان بدان بازی کنندو چوبی گرد که بدان بازی طث کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
یک بار باریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطره. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد). گویند: طلبنا رضخه فاصبنا نضخه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ خَ)
منضحه. ج، مناضخ. رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
گزند رساندن. (ترجمان علامۀ جرجانی). گزند کردن. (تاج المصادر بیهقی). گزند. خلاف منفعت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، مضار. (اقرب الموارد). و رجوع به مضرت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِرْ رَ)
مؤنث مضر: امراه مضره، زن بابنانج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مضرّ شود
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ ضَلْ لَ)
ارض مضله، زمین که راه گم شود در آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). جای گمراهی و زمین که در او راه گم شود. (آنندراج). جای ضلالت و گمراهی. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَنْ نَ / مَ ضِنْ نَ)
آنچه که بدان بخیلی کنند. یقال علق مضنه، چیز نفیسی که بر آن بخیلی کنند. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء). هذا علق مضنه، نفیس که بدان بخل تواند کرد. (منتهی الارب). هذا علق مضنه، یعنی این چیز نفیس است که بدان بخل توان کرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَبْ بَ)
ارض مضبه، زمین سوسمارناک. ج، مضاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ)
غورۀ خرما میان خلال یا غورۀ آن. بسره یا بلحه. (منتهی الارب). ج، مرخ
لغت نامه دهخدا
(مِ خَ)
سخت کوفت و زد و کوب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آن که به سختی صدمه وارد می کند و می زند. (ناظم الاطباء) ، مهتر بزرگ کلان جثه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَخْ خَ)
فرج زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شرم زن، زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مزخّه
لغت نامه دهخدا
(مِ زَخْ خَ)
زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ خَ)
به معنی مرضاخ است یعنی سنگی که بدان سفال خرما را خرد کنند. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مرضاخ شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ خَ)
زن یا ماده شتر فربه، هر تر که از وی چیزی چکد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
آلودن اندام را به بوی خوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منضخه
تصویر منضخه
بوی افشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضره
تصویر مضره
مضرت در فارسی: زیان رساندن گزند رساندن، زیان گزند آسیب
فرهنگ لغت هوشیار
مضغه در فارسی جویدنی در خور جویدن، گوشتک (اندیشه های فلسفی ایرانی) : در فرایند رسیدن زه قطعه ای از گوشت که قابل جویدن باشد، طور سوم از ادوار نطفه نطفه بسته: سنگ در اجزای کان زرد شد آنگاه لعل نطفه در ارحام خلق مضغه شد آنگه جنین. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
مضله و مضلت در فارسی: گمراهی مضله در فارسی مونث مضل گمراه کننده گمراهی، محلی که شخص در آن راه را گم کند. مونث مضل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضنه
تصویر مضنه
مضنه درفارسی زفتی انگیز (زفتی بخل) آنچه که بدان بخل ورزند
فرهنگ لغت هوشیار
مضبه در فارسی سوسمار ناک زمین پر سوسمار زمینی که در آن سوسمار فراوان باشد، جمع مضاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضغه
تصویر مضغه
((مُ غ))
لقمه، گوشت جویده شده، پاره گوشت
فرهنگ فارسی معین