جدول جو
جدول جو

معنی مضباء - جستجوی لغت در جدول جو

مضباء
(مَبَءْ)
نهان جای. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). نهان جای و کمین گاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
مضبؤبه، چفسانیده شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ کَ)
در کاری بگذشتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). گذشتن. (ترجمان علامۀ جرجانی). گذشتن. بگذشتن. رفتن. (مقدمه الادب زمخشری). گذشتن. (دهار چ بنیاد فرهنگ). مضو. (ناظم الاطباء). گذشتن و رفتن. (منتهی الارب). روانی و درگذشتن. (غیاث) : مضی فی الامر مضاءً و مضواً، درگذشت در آن. (منتهی الارب). مضو. درگذشتن در کار. (از ناظم الاطباء) : مضی فلان علی الامر مضاءً و مضواً، داومه و نفذ فیه، فهو امر ممضوعلیه. (از اقرب الموارد).
- ابوالمضاء، کنیۀ اسب. (از اقرب الموارد). اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَضْ ضا)
کسی که عزمی استوار دارد. (از ذیل اقرب الموارد) (لسان العرب). یقال: و انت مضاء علی ما عزمت علیه. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
ضبوء. دوسیدن بزمین، برچفسانیدن کسی را بزمین، پنهان شدن. پنهان شدن تا بفریبد کسی را، برآمدن. بلند شدن بسوی چیزی و پناه بردن بدان، شرم داشتن از کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَبَءْ)
راه. (منتهی الارب). راه و طریقه و مذهب. (ناظم الاطباء). مذهب و گویند: لایعرف معبأه، یعنی طریقه و مذهب او معلوم نیست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
پیش آمدن و تقدم کردن برچیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِضْ)
باجه. روشن. روزن. ج، مضاوی. ورجوع به مضاوی شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’ض ب و’، مغاک کوماچ پختن. (منتهی الارب) (آنندراج). مغاکی که در آن کماچ می پزند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نان که در خاکستر گرم پخته باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پایۀ نردبان. (منتهی الارب). رجوع به مرباء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَءْ)
جای دیده بان. محل مرتفعی که بر آن چیزی را نگرند. (ناظم الاطباء). محل مراقبت و دیده بانی. مرباءه. مرباء. مرتباء. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرقاه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). نردبان. نردبام. رجوع به مرباء شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ نَ)
خریدن می را جهت باز فروختن. یا عام است. (منتهی الارب). خمر خریدن بهر خوردن. (تاج المصادر بیهقی). خریدن خمر برای خوردن آن، و اگر خریدن برای حمل کردن به شهر دیگری باشد فعل آن سبا به صورت ناقص به کار رود و این فعل خاص خمر است. (اقرب الموارد) ، تازیانه زدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سوختن پوست را بوسیلۀ آتش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برکندن و سلاخی کردن پوست را. (اقرب الموارد) ، داغ کردن و تغییر وضع دادن آتش یا آفتاب یا حرکت یا تب پوست را یا انسان را. (اقرب الموارد) ، مصافحه کردن. (اقرب الموارد) ، جرأت کردن بر سوگند دروغ و اهمیت ندادن به آن. (اقرب الموارد). سب ء. سباء. رجوع به سب ء و سباء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَءْ)
راه کوه. (منتهی الارب). راه، یا راه در کوه. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَءْ)
از ’خ ب ء’، جای پنهان کردن چیزی. (آنندراج) (از اقرب الموارد). مخباء (م خ ب ب ء) . جائی که چیزی را پنهان می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَبْ بَءْ)
مخباء. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعضب. (از اقرب الموارد). رجوع به اعضب شود، شاه عضباء و ناقه عضباء، گوسپند و شتر مادۀ گوش شکافته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گوش اسب که بریدگیش از ربع گذشته باشد، گوسپند مغزشاخ شکسته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لیث گوید: اضباء، آوای عوعو سگ هنگام زوزه کردن است. و ابومنصور گوید: کلمه تصحیف و خطاست و صواب اصیاء است (از:صأی ̍ یصأی ̍ و هو الصّئی ّ). (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
اضباء چیزی، پوشاندن آن. کتمان آن. (از اقرب الموارد). پنهان داشتن چیزی. پنهان کردن چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(ضَ عَ)
بریدن. رجوع به مضا شود، جایز داشتن بیع را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
بازداشتن، بلندکردن، ریز ریز کردن، خاموش شدن، پنهان داشتن، به دل کینه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباء
تصویر مباء
جایباش، کندو، آغل، زهدان
فرهنگ لغت هوشیار