سختگیر. تنگ گیرنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :... بر مقتضای فرمان سوی ایشان رفت و آنچه واجب بود از وظایف این خدمت بجای آورد واسترضاء جوانب... از مضایق و مسامح و منافق و مناصح... به اتمام رسانید. (مرزبان نامه چ بارانی ص 172)
سختگیر. تنگ گیرنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :... بر مقتضای فرمان سوی ایشان رفت و آنچه واجب بود از وظایف این خدمت بجای آورد واسترضاء جوانب... از مضایق و مسامح و منافق و مناصح... به اتمام رسانید. (مرزبان نامه چ بارانی ص 172)
مضائق. جمع واژۀ مضیق. مکانهای تنگ. تنگناها. تنگی ها در مکان و امور. کارهای سخت: به تعجیل سوی ناتل... رفتند بر آن جمله که به ناتل که آنجا مضایق است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463). شما به استراباد روید که در آن مضایق نتوانند آمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 560). الحق راه آن دراز و بی پایان یافتم، سراسر مخاوف و مضایق. (کلیله چ مینوی ص 48). چه هرکه بر قوت ذات و زور نفس اعتماد کند لاشک در مخاوف و مضایق افتد. (کلیله ایضاً ص 300). خلق از مضایق محنت و مفاسد ایام فترت خلاصی یافتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 315). چون مار در مداخل و مضایق زمین روند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 342). از مضایق شدت به فراخی نعمت رسیدند. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مضائق و مضیق و مضیقه شود
مضائق. جَمعِ واژۀ مضیق. مکانهای تنگ. تنگناها. تنگی ها در مکان و امور. کارهای سخت: به تعجیل سوی ناتل... رفتند بر آن جمله که به ناتل که آنجا مضایق است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463). شما به استراباد روید که در آن مضایق نتوانند آمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 560). الحق راه آن دراز و بی پایان یافتم، سراسر مخاوف و مضایق. (کلیله چ مینوی ص 48). چه هرکه بر قوت ذات و زور نفس اعتماد کند لاشک در مخاوف و مضایق افتد. (کلیله ایضاً ص 300). خلق از مضایق محنت و مفاسد ایام فترت خلاصی یافتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 315). چون مار در مداخل و مضایق زمین روند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 342). از مضایق شدت به فراخی نعمت رسیدند. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مضائق و مضیق و مضیقه شود
تنگ گیرنده سختگیر جمع مضیق جاهای تنگ: هر که برقوت ذات و زور نفس اعتماد کند لاشک در مخاوف و مضایق افتد... سختگیر تنگ گیرنده: ... و استرضا جوانب از موالف ومجانب و اقارب و اباعد... ومضایق ومسامح... باتمام رسانید، خود داری کننده از دادن چیزی بکسی
تنگ گیرنده سختگیر جمع مضیق جاهای تنگ: هر که برقوت ذات و زور نفس اعتماد کند لاشک در مخاوف و مضایق افتد... سختگیر تنگ گیرنده: ... و استرضا جوانب از موالف ومجانب و اقارب و اباعد... ومضایق ومسامح... باتمام رسانید، خود داری کننده از دادن چیزی بکسی
تنگی و جور و تعدی. (ناظم الاطباء). دشواری و سختی. (ناظم الاطباء). دریغ و بخیلی و گرفتگی وگرفته گیری و عدم همراهی. (ناظم الاطباء). تنگ گرفتن. دریغ کردن. (یادداشت مؤلف) : گفتند مضایقتی نیست. (کلیله و دمنه). آتش حسرت و بار محنت او بدان مضایقت و مناقشت زیادت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 205). و رجوع به مضایقه و مضایقه شود
تنگی و جور و تعدی. (ناظم الاطباء). دشواری و سختی. (ناظم الاطباء). دریغ و بخیلی و گرفتگی وگرفته گیری و عدم همراهی. (ناظم الاطباء). تنگ گرفتن. دریغ کردن. (یادداشت مؤلف) : گفتند مضایقتی نیست. (کلیله و دمنه). آتش حسرت و بار محنت او بدان مضایقت و مناقشت زیادت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 205). و رجوع به مضایقه و مضایقه شود
جای تنگ. (غیاث). مکان تنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای تنگ. مکان تنگ. (ناظم الاطباء) : برگشت به هزیمت و بدو رسیدند در مضیقی که میگریخت بکشتندش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). کار من بالانمی گیرد در این شیب بلا در مضیق حادثاتم بستۀبند عنا. خاقانی. در مضیق حرب کسی افتد که در فسحت رای و عرصۀ صلاح مجال تردد و مکنت تمکن نیابد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 197). خلف در مضیق آن حصار بی قرار شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 244). در طی آن منازل و مراحل به مضیقی رسیدند که جمهوری عام از لشکر غور به حراست آن ثغر موکل بودند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 323). وآن مخاذیل را به تدریج از آن مضیق دور میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، کار سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کار سخت و دشوار. ج، مضایق. (ناظم الاطباء) : و کار سلطان در میان آن قوم در حالت وصول او نیک تنگ درآمده بود و در مضیقی عظیم افتاده بود. (جهانگشای جوینی). هست سنت ره جماعت چون رفیق بی ره و بی پا درافتی در مضیق. مولوی (مثنوی چ خاور ص 360) تنگه. بغاز. بوغاز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
جای تنگ. (غیاث). مکان تنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای تنگ. مکان تنگ. (ناظم الاطباء) : برگشت به هزیمت و بدو رسیدند در مضیقی که میگریخت بکشتندش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). کار من بالانمی گیرد در این شیب بلا در مضیق حادثاتم بستۀبند عنا. خاقانی. در مضیق حرب کسی افتد که در فسحت رای و عرصۀ صلاح مجال تردد و مکنت تمکن نیابد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 197). خلف در مضیق آن حصار بی قرار شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 244). در طی آن منازل و مراحل به مضیقی رسیدند که جمهوری عام از لشکر غور به حراست آن ثغر موکل بودند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 323). وآن مخاذیل را به تدریج از آن مضیق دور میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، کار سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کار سخت و دشوار. ج، مضایق. (ناظم الاطباء) : و کار سلطان در میان آن قوم در حالت وصول او نیک تنگ درآمده بود و در مضیقی عظیم افتاده بود. (جهانگشای جوینی). هست سنت ره جماعت چون رفیق بی ره و بی پا درافتی در مضیق. مولوی (مثنوی چ خاور ص 360) تنگه. بغاز. بوغاز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
تنگ شدن. (زوزنی). تنگ گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضد اتساع. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) : و عرصۀ جولان بر سلطان تضایق میگرفت. (جهانگشای جوینی) ، با همدیگر تنگ شدن و در یک جا نگنجیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نگنجیدن قوم در مکانی یا با هم تنگ شدن در اخلاق: تضایق القوم لم یتسعوا فی خلق او مکان. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
تنگ شدن. (زوزنی). تنگ گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضد اتساع. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) : و عرصۀ جولان بر سلطان تضایق میگرفت. (جهانگشای جوینی) ، با همدیگر تنگ شدن و در یک جا نگنجیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نگنجیدن قوم در مکانی یا با هم تنگ شدن در اخلاق: تضایق القوم لم یتسعوا فی خلق او مکان. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
مضایقه. مضایقت. با کسی تنگ فراگرفتن. (زوزنی). با کسی تنگ گرفتن کار. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). با هم دشواری کردن و تنگ گرفتن. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). تنگ فراگرفتن کار، و با لفظ داشتن مستعمل است. (آنندراج). دشواری کردن با کسی و تنگ گرفتن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مضایقت و مضایقه شود
مضایقه. مضایقت. با کسی تنگ فراگرفتن. (زوزنی). با کسی تنگ گرفتن کار. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). با هم دشواری کردن و تنگ گرفتن. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). تنگ فراگرفتن کار، و با لفظ داشتن مستعمل است. (آنندراج). دشواری کردن با کسی و تنگ گرفتن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مضایقت و مضایقه شود
مضایقه. مضایقت. خودداری و سخت گیری در دادن چیزی یا کردن کاری. تنگ گرفتن و سخت گیری کردن. دریغ کردن. خویشتن داری. دریغ داشتن. (یادداشت مؤلف) : با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست صدجان فدای یار نصیحت نیوش کن. حافظ. - مضایقه داشتن، مضایقه کردن در انجام دادن کاری. خودداری کردن از عملی. دریغ داشتن از کاری: در کار ما مضایقه ای داشت ناخدا کشتی به نوح ورخت به طوفان گذاشتیم. وحشی (از آنندراج). - مضایقه کردن، بقدر مقدور کار نکردن و اشکال و دشواری آوردن و مشکل کردن. (ناظم الاطباء). خودداری کردن از انجام دادن کاری برای کسی و دریغ کردن از دادن چیزی به کسی: وصل تو را به جان و دل، می خرم و نمی دهی بیش مکن مضایقه، چون که رسید مشتری. خاقانی. عمیدالملک را وکیل کرد تا خواهر خلیفه از برای او خطبه کند. خلیفه در آن قضیه مضایقه می کرد. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 21). به جان مضایقه با دوستان مکن سعدی که دوستی نبود هرچه ناتمام کنند. سعدی. رسد چو قطره به دریا یکی هزار شود به جان مضایقه با تیغ آبدار مکن. صائب (از آنندراج). - با مضایقه، بابخالت و گرفته گیری و عدم همراهی. - بی مضایقه، بقدر مقدور و بقدر امکان و به اندازه ای که می تواند. (ناظم الاطباء)
مضایقه. مضایقت. خودداری و سخت گیری در دادن چیزی یا کردن کاری. تنگ گرفتن و سخت گیری کردن. دریغ کردن. خویشتن داری. دریغ داشتن. (یادداشت مؤلف) : با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست صدجان فدای یار نصیحت نیوش کن. حافظ. - مضایقه داشتن، مضایقه کردن در انجام دادن کاری. خودداری کردن از عملی. دریغ داشتن از کاری: در کار ما مضایقه ای داشت ناخدا کشتی به نوح ورخت به طوفان گذاشتیم. وحشی (از آنندراج). - مضایقه کردن، بقدر مقدور کار نکردن و اشکال و دشواری آوردن و مشکل کردن. (ناظم الاطباء). خودداری کردن از انجام دادن کاری برای کسی و دریغ کردن از دادن چیزی به کسی: وصل تو را به جان و دل، می خرم و نمی دهی بیش مکن مضایقه، چون که رسید مشتری. خاقانی. عمیدالملک را وکیل کرد تا خواهر خلیفه از برای او خطبه کند. خلیفه در آن قضیه مضایقه می کرد. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 21). به جان مضایقه با دوستان مکن سعدی که دوستی نبود هرچه ناتمام کنند. سعدی. رسد چو قطره به دریا یکی هزار شود به جان مضایقه با تیغ آبدار مکن. صائب (از آنندراج). - با مضایقه، بابخالت و گرفته گیری و عدم همراهی. - بی مضایقه، بقدر مقدور و بقدر امکان و به اندازه ای که می تواند. (ناظم الاطباء)
مرکب از: بی + ما + حصل، فعل عربی، بی نتیجه و حاصل. بی فایده، خالی از سکنه و اهالی: جهان سر بسر پاک بی مرد گشت بر این کینه پیکار ماسرد گشت. فردوسی. شوند انجمن کاردیده مهان در آن رزم بی مرد گردد جهان. فردوسی. - بی مرد و مدد (زنی...) ، زنی بی کس. (یادداشت مؤلف)
مرکب از: بی + ما + حصل، فعل عربی، بی نتیجه و حاصل. بی فایده، خالی از سکنه و اهالی: جهان سر بسر پاک بی مرد گشت بر این کینه پیکار ماسرد گشت. فردوسی. شوند انجمن کاردیده مهان در آن رزم بی مرد گردد جهان. فردوسی. - بی مرد و مدد (زنی...) ، زنی بی کس. (یادداشت مؤلف)
دریغ کردن خود داری کردن از دادن چیزی یا انجام دادن کاری برای کسی خودداری کردن: وعمیدالملک را وکیل کرد تا خواهر خلیفه از برای او خطبه کند. خلیفه در آن قضیه مضایقه میکرد. عمیدالملک نواب خلیفه را در بند آورد ومعایش خواص موقوف گردانید تا خلیفه مضطر و منزعج شد
دریغ کردن خود داری کردن از دادن چیزی یا انجام دادن کاری برای کسی خودداری کردن: وعمیدالملک را وکیل کرد تا خواهر خلیفه از برای او خطبه کند. خلیفه در آن قضیه مضایقه میکرد. عمیدالملک نواب خلیفه را در بند آورد ومعایش خواص موقوف گردانید تا خلیفه مضطر و منزعج شد
تنگ گرفتن بر یکدیگر سخت گرفتن، از دادن چیزی بکسی یا کردن کاری برای کسی خودداری کردن، سختگیری، خود داری از دادن مال و چیزی بکسی یا کردن کاری برای او: بادوستان مضایقه در عمر ومال نیست صدجان فدای یار نصیحت نیوش کن خ
تنگ گرفتن بر یکدیگر سخت گرفتن، از دادن چیزی بکسی یا کردن کاری برای کسی خودداری کردن، سختگیری، خود داری از دادن مال و چیزی بکسی یا کردن کاری برای او: بادوستان مضایقه در عمر ومال نیست صدجان فدای یار نصیحت نیوش کن خ