جدول جو
جدول جو

معنی مضانطه - جستجوی لغت در جدول جو

مضانطه
(ضَ زَ)
بسیار انبوه کردن بر چاه و مانند آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ضناط (ض ) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضاحکه
تصویر مضاحکه
با هم خندیدن، به خنده آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابطه
تصویر مرابطه
رابطه داشتن، مداومت و مواظبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباسطه
تصویر مباسطه
رفتار بدون رودربایستی و همراه با جسارت
صمیمیت، گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، هشاشت، روتازگی، تبذّل، انبساط، ابرو فراخی، طلاقت، تحتّم، مباسطت، بشر، بشاشت، تازه رویی
فرهنگ فارسی عمید
معامله ای که در آن سرمایه ای برای تجارت در اختیار دیگری قرار می دهند و سود آن را طبق توافق قبلی تقسیم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ)
از ’ض ن و’، سختی کشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رنج کشیدن و سختی دیدن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ هََ فَ)
با هم فراگرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراگرفتن یکدیگر را، درآویختن کسی دیگری را برای مطلبی و یکی در انکار مبالغه کردن و فراگرفتن یکدیگر را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَلْیْ)
همدیگر شرط کردن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باکسی شرط کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
آمیختن مال کسی را به مال خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ غَ فَ)
با کسی فراخی ورزیدن و این عبارت از دوستی است. (آنندراج). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(سُ طَ)
کنکاش کردن. (منتهی الارب). با کسی کنکاش کردن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ نی یَ)
نام دولت کوچکی است که در اوایل ظهور دولت عثمانی بر آطنه (ادنه) و طرسوس و سیس حکومت داشته است. مؤسس این دولت، رمضان پسر ’یورکر’ است. وی از جمله رؤسای ترکمانانی بود که در خدمت پدر ارطغرل غازی سلیمانشاه بود. این یورکر و رمضان با قوم خود در چراگاههای جبال آطنه به پرورش اغنام خود مشغول بودند و بمرور زمان نفوذ و اقتداری کسب کردند و حکومتی تشکیل دادند. از تاریخ 780 تا 980 هجری قمری فرمانروایی داشتند. فرمانروایان این دولت هفت تن بودند و خلیل بک فرمانروای چهارم بود که تابع دولت عثمانی شد و عاقبت دولت عثمانی حاکمی مستقل به آطنه گسیل کرد و دولت رمضانیه بکلی منقرض شد. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به آل عثمان و قاموس الاعلام شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ طَ)
جمع واژۀ عضرط. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ عضارط. (اقرب الموارد). رجوع به عضارط و عضرط شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نِ طَ)
جمع واژۀ عشنّط. (ناظم الاطباء). رجوع به عشنط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ طَ / طِ)
مرابطه. سرحدداری. رجوع به مرابطه شود، مواظبت کردن. رجوع به مرابطه شود، در فارسی، بایکدیگر رابطه داشتن. با هم مرتبط بودن. به یکدیگر پیوسته و مربوط بودن. ربط و پیوند داشتن با همدیگر
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
با هم انبوهی کردن و فشاردن همدیگر را. یقال: ضاغظوا، ای زاحموا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مضارعه و مضارعت در فارسی مانایی برابری، جناس خط، شرکت مالک بازارع است در تقسیم حاصل. روش مزبور عبارتست از در نظر گرفتن پنج عامل جهت به ثمر رسانیدن حاصل و آن پنج عبارتند از: زمین آب شخم کار گاو در زمینهایی که با آب دستی مشروب شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرابطه
تصویر مرابطه
با هم ربط دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقانطه
تصویر لقانطه
خوردنگاه رستوران
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباسطه و مباسطت: فراخی ورزیدن دوستی گشاده رویی گشاده رویی کردن، گشاده رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متانیه
تصویر متانیه
مونث متانی
فرهنگ لغت هوشیار
مجانسه و مجانست در فارسی: از ریشه پارسی همگنی بهم مانند بودن همجنس بودن ماننده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مجانبه و مجانبت در فارسی دوریازی، نزد یازی از واژگان دو پهلو پهلوی هم واقع شدن، از یکدیگر دور شدن دوری گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مخالطت و مخالطه در فارسی آمیزش، آزار، گای گادن آمیزش کردن با کسی معاشرت کردن، مباشرت کردن با زن آرمیدن، آمیزش: مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخلطت بود و صدق مودت، آرمش جماع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاهاه
تصویر مضاهاه
مضاهات در فارسی: به چیزی مانند شدن همانندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاربه
تصویر مضاربه
با سرمایه کسی تجارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مضافره و مضافرت در فارسی: همیاری همدیگر را یاری کردن: ... در مظاهرت دولت و مضافرت دعوت باسلاف و گذشتگان خویش اقتدا کنی
فرهنگ لغت هوشیار
مضاجعه و مضاجعت در فارسی: همخوابی همبستری: با زن باهم خوابیدن هم بستر گردیدن، همخوابگی هم بستری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاعفه
تصویر مضاعفه
دو چند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مضاحکه و مضاحکت در فارسی: همخندی، بیشخندی ابهم خندیدن، غلبه کردن برکسی در خنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاربه
تصویر مضاربه
((مُ رَ بَ یا رِ بِ))
با یکدیگر زد و خورد کردن، نوعی وام که تاجر برای انجام معاملات از بانک می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضاجعه
تصویر مضاجعه
((مُ جَ عَ یا عِ))
با هم خوابیدن، همبستر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضاحکه
تصویر مضاحکه
((مُ حَ کَ یا کِ))
با هم خندیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرابطه
تصویر مرابطه
((مُ بَ طَ یا طِ))
با هم رابطه داشتن، مداومت و مواظبت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لقانطه
تصویر لقانطه
((لُ طَ یا طِ))
رستوران، مهمان خانه
فرهنگ فارسی معین