جمع واژۀ مضجع. خوابگاهها. (غیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : هو طیب المضاجع و کریم المضاجع، کما یقال: کریم المفارش و هی النساء. (الاساس از ذیل اقرب الموارد) :... و اهجروهن فی المضاجع... (قرآن 34/4). تتجافی جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفاً... (قرآن 16/32) ، قتلگاهها. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : لشکر سلطان عطفه کردند و همه را بر مضاجع قتل در خواب نوشین بخوابانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 324) ، گورها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : مضاجع پدرانت غریق باد به رحمت که چون تو عاقل و هشیار پرورید بنین را. سعدی. و رجوع به مضجع شود، مضاجع الغیث، جای افتادن باران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ مَضْجَع. خوابگاهها. (غیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : هو طیب المضاجع و کریم المضاجع، کما یقال: کریم المفارش و هی النساء. (الاساس از ذیل اقرب الموارد) :... و اهجروهن فی المضاجع... (قرآن 34/4). تتجافی جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفاً... (قرآن 16/32) ، قتلگاهها. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : لشکر سلطان عطفه کردند و همه را بر مضاجع قتل در خواب نوشین بخوابانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 324) ، گورها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : مضاجع پدرانت غریق باد به رحمت که چون تو عاقل و هشیار پرورید بنین را. سعدی. و رجوع به مضجع شود، مضاجع الغیث، جای افتادن باران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
زن که به موت شوی به خانه پدر و مادر خود بازگردد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در اقرب الموارد بدین معنی ’راجع’ و در متن اللغه راجع و مرجع آمده است، رجوع کننده. مراجعه کننده. ج، مراجعین، مراجعان. کسی که از پی کاری آمده است، مراجعت کننده. بازگردنده. ج، مراجعین، مراجعان
زن که به موت شوی به خانه پدر و مادر خود بازگردد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در اقرب الموارد بدین معنی ’راجع’ و در متن اللغه راجع و مُرجِع آمده است، رجوع کننده. مراجعه کننده. ج، مراجعین، مراجعان. کسی که از پی کاری آمده است، مراجعت کننده. بازگردنده. ج، مراجعین، مراجعان
با کسی خفتن. (تاج المصادر بیهقی). هم بستر کردن زن را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : ضاجع امرأته مضاجعهً و ضجاعاً، هم بستر خود کردن زن خود را. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
با کسی خفتن. (تاج المصادر بیهقی). هم بستر کردن زن را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : ضاجع امرأته مضاجعهً و ضجاعاً، هم بستر خود کردن زن خود را. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
با یکدیگر شور و شغب کردن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر شور و غوغا نمودن و بانگ و فریاد کردن ونزاع و خصومت نمودن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ضجاج شود
با یکدیگر شور و شغب کردن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر شور و غوغا نمودن و بانگ و فریاد کردن ونزاع و خصومت نمودن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ضجاج شود
شریک و شبیه و مانند شونده. (غیاث). شبیه و مانند. (ناظم الاطباء). مشابه. (اقرب الموارد)، (اصطلاح صرف عربی) فعلی که بر زمان حال یا آینده دلالت کند مانند: یعلم، تعلم، اعلم، نعلم. مضارع (در زبان عرب) فعلی است که دلالت بر زمان حال و آینده کند مانند ’یضرب’ و هرگاه سین یا سوف در اول آن آید معنی آینده دهد و اگرلام مفتوحه درآید معنی حال دهد مانند: ’سیضرب. سوف یضرب. لیضرب’ و دارای چهارده صیغه است شش مغایب و شش مخاطب و دو حکایت نفس متکلم. فعل مضارع را از فعل ماضی گیرند به زیادتی یکی از حروف اتین که در اولش درآوردند و آخرش را مضموم گردانند. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ص 504). مضارع اسم فاعل است از مضارعه که بمعنی مشابهت باشد و صیغۀ مضارع را از آن مضارع گویند که مشابهت دارد به اسم فاعل در حرکات و سکنات و عدد حروف و صفت نکره چون: رجل یضرب و ضارب و دخول لام ابتدا چون ان زیداً لیضرب و لضارب و مشابهت دارد به اسم جنس در عموم و خصوص یعنی چنانچه اسم جنس اطلاق کرده میشود و مشترک می باشد در میان افراد و مخصص می باشد به لام عهد چون الرجل همچنین مضارع مشترک می باشد میان حال و استقبال و مخصص می باشد به سین و سوف و لام مفتوح و وجه اشتقاق مضارعت بمعنی مشابهت از ضرع آن است که گویا اسم فاعل و مضارع از زمانه که بمنزلۀ ضرع و احد است شیر می خورند پس هر دو اخوین رضاعی شدند. وجه دیگر آنکه چون مضارعت در حقیقت مأخوذ است از ضرع که بالفتح بمعنی پستان گاو و گوسفند است پس مضارع بمعنی بچه ای باشد که با بچۀ دیگر از پستان حیوان واحد شیر خورد و گویا معنی حال و استقبال، دو بچه اند که از لفظ واحد که بمنزلۀپستان است با هم شیر میخورند ای به وجود می آیند. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، (در دستور زبان فارسی) فعل مضارع از ماده (بن) مضارع به اضافۀ ضمائر ’م’، ’ی’، ’د’، ’یم’، ’ید’، ’ند’ ماقبل مفتوح ساخته می شود. این قاعده در همه افعال قیاسی وسماعی جاری است. چنانکه بن مضارع از رفتن ’رو’ است پس فعل مضارع آن روم، روی، رود، رویم، روید، روند، واز زدن ’زن’ است که زنم، زنی، زند، زنیم، زنید، زنند شود و از خوردن ’خور’ میشود که خورم و خوری و خوردو خوریم و خورید و خورند ساخته می شود. گاهی اول مضارع ’می’ درآوردند (اخباری) می روم، میروی، میرود، میرویم، میروید، میروند. و گاهی ’ب = به’ درآورند (التزامی) بروم، بروی، برود، برویم، بروید، بروند. چنانکه اشاره شد مضارع بر دو قسم است اخباری و التزامی. - مضارع اخباری، فعلی است که کار را در زمان حال یا آینده و گاهی در گذشته و نیزهر سه زمان به نحو خبر و قطع بیان کند: خورم، خوری، خوریم، خورید، یا می خورم، می خوری، می خوریم، می خورید. و چون همی بجای ’می’آید ظهور معنی حال بیشتر است: همی خورم، همی روم، همی کنم. - مضارع التزامی، فعلی است که کار را در آینده به طریق شک و تردید و خواهش و مانند اینها بیان کند: بروم، بروی... بخورم، بیابم. و رجوع به مستقبل شود. ، (اصطلاح عروض) نام بحری از بحور شعر. (از اقرب الموارد). نام بحری است از بحور اشعار و آن بحر را از آن مضارع نامیدند که مضارع بمعنی مشابه است و این بحر نیز به بحر منسرح مشابه است و در آن جزو دوم هر یکی ازاین دو بحر مشتمل است بروتد مفروق و بعضی نوشته اند که این مشابه است به بحر هزج در این معنی که در ارکان این هر دو بحر اوتاد مقدمند بر اسباب. (غیاث) (آنندراج). بحری است که اصل آن چهار بار ’مفاعلین فاعلاتن’ است ولیکن اصل سالم آن مطبوع و خوش آیند نیست، بیشتر غیر سالم و مزاحف آن معمول است. یکی از بحور غیرسالم مضارع که در فارسی بسیار متداول است مضارع مثمن اخرب است و تقطیع آن چهار بار مفعول فاعلاتن می باشد مانند: دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا. حافظ. و دیگر مضارع مکفوف مقصور یا محذوف که تقطیع آن چهار بار مفاعیل فاعلات (یا فاعلن) است: بهار است و خاک خشک دهد سبزه ترا جوانی جهان پیر همی گیرد از سرا. (از بدیع همائی). نام بحری است که اجزاء آن از اصل مفاعیلن فاعلاتن چهار بار مفاعیل فاعلات آید و زحاف این بحر یازده است: کف و خرم و حرب و قصر و حذف و سلخ و طمس و قبض و بتر و اسباغ و مراقبت... (از المعجم چ 1 ص 110 و 111) : بر بحر مضارع است شعرش طق طاق تتن، تتن تتاطق. ناصرخسرو. نام دایره ها و نام این هفده بحر چون هزج و رجز ورمل و هزج مکفوف و هزج اخرب و... مضارع و مضارع اخرب. (قابوسنامه چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 190)
شریک و شبیه و مانند شونده. (غیاث). شبیه و مانند. (ناظم الاطباء). مشابه. (اقرب الموارد)، (اصطلاح صرف عربی) فعلی که بر زمان حال یا آینده دلالت کند مانند: یعلم، تعلم، اعلم، نعلم. مضارع (در زبان عرب) فعلی است که دلالت بر زمان حال و آینده کند مانند ’یضرب’ و هرگاه سین یا سوف در اول آن آید معنی آینده دهد و اگرلام مفتوحه درآید معنی حال دهد مانند: ’سیضرب. سوف یضرب. لیضرب’ و دارای چهارده صیغه است شش مغایب و شش مخاطب و دو حکایت نفس متکلم. فعل مضارع را از فعل ماضی گیرند به زیادتی یکی از حروف اتین که در اولش درآوردند و آخرش را مضموم گردانند. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ص 504). مضارع اسم فاعل است از مضارعه که بمعنی مشابهت باشد و صیغۀ مضارع را از آن مضارع گویند که مشابهت دارد به اسم فاعل در حرکات و سکنات و عدد حروف و صفت نکره چون: رجل یضرب و ضارب و دخول لام ابتدا چون ان زیداً لیضرب و لضارب و مشابهت دارد به اسم جنس در عموم و خصوص یعنی چنانچه اسم جنس اطلاق کرده میشود و مشترک می باشد در میان افراد و مخصص می باشد به لام عهد چون الرجل همچنین مضارع مشترک می باشد میان حال و استقبال و مخصص می باشد به سین و سوف و لام مفتوح و وجه اشتقاق مضارعت بمعنی مشابهت از ضرع آن است که گویا اسم فاعل و مضارع از زمانه که بمنزلۀ ضرع و احد است شیر می خورند پس هر دو اخوین رضاعی شدند. وجه دیگر آنکه چون مضارعت در حقیقت مأخوذ است از ضرع که بالفتح بمعنی پستان گاو و گوسفند است پس مضارع بمعنی بچه ای باشد که با بچۀ دیگر از پستان حیوان واحد شیر خورد و گویا معنی حال و استقبال، دو بچه اند که از لفظ واحد که بمنزلۀپستان است با هم شیر میخورند ای به وجود می آیند. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، (در دستور زبان فارسی) فعل مضارع از ماده (بن) مضارع به اضافۀ ضمائر ’م’، ’ی’، ’د’، ’یم’، ’ید’، ’ند’ ماقبل مفتوح ساخته می شود. این قاعده در همه افعال قیاسی وسماعی جاری است. چنانکه بن مضارع از رفتن ’رو’ است پس فعل مضارع آن روم، روی، رود، رویم، روید، روند، واز زدن ’زن’ است که زنم، زنی، زند، زنیم، زنید، زنند شود و از خوردن ’خور’ میشود که خورم و خوری و خوردو خوریم و خورید و خورند ساخته می شود. گاهی اول مضارع ’می’ درآوردند (اخباری) می روم، میروی، میرود، میرویم، میروید، میروند. و گاهی ’بَ = به’ درآورند (التزامی) بروم، بروی، برود، برویم، بروید، بروند. چنانکه اشاره شد مضارع بر دو قسم است اخباری و التزامی. - مضارع اخباری، فعلی است که کار را در زمان حال یا آینده و گاهی در گذشته و نیزهر سه زمان به نحو خبر و قطع بیان کند: خورم، خوری، خوریم، خورید، یا می خورم، می خوری، می خوریم، می خورید. و چون همی بجای ’می’آید ظهور معنی حال بیشتر است: همی خورم، همی روم، همی کنم. - مضارع التزامی، فعلی است که کار را در آینده به طریق شک و تردید و خواهش و مانند اینها بیان کند: بروم، بروی... بخورم، بیابم. و رجوع به مستقبل شود. ، (اصطلاح عروض) نام بحری از بحور شعر. (از اقرب الموارد). نام بحری است از بحور اشعار و آن بحر را از آن مضارع نامیدند که مضارع بمعنی مشابه است و این بحر نیز به بحر منسرح مشابه است و در آن جزو دوم هر یکی ازاین دو بحر مشتمل است بروتد مفروق و بعضی نوشته اند که این مشابه است به بحر هزج در این معنی که در ارکان این هر دو بحر اوتاد مقدمند بر اسباب. (غیاث) (آنندراج). بحری است که اصل آن چهار بار ’مفاعلین فاعلاتن’ است ولیکن اصل سالم آن مطبوع و خوش آیند نیست، بیشتر غیر سالم و مزاحف آن معمول است. یکی از بحور غیرسالم مضارع که در فارسی بسیار متداول است مضارع مثمن اخرب است و تقطیع آن چهار بار مفعول فاعلاتن می باشد مانند: دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا. حافظ. و دیگر مضارع مکفوف مقصور یا محذوف که تقطیع آن چهار بار مفاعیل فاعلات (یا فاعلن) است: بهار است و خاک خشک دهد سبزه تَرا جوانی جهان پیر همی گیرد از سرا. (از بدیع همائی). نام بحری است که اجزاء آن از اصل مفاعیلن فاعلاتن چهار بار مفاعیل فاعلات آید و زحاف این بحر یازده است: کف و خرم و حرب و قصر و حذف و سلخ و طمس و قبض و بتر و اسباغ و مراقبت... (از المعجم چ 1 ص 110 و 111) : بر بحر مضارع است شعرش طق طاق تتن، تتن تتاطق. ناصرخسرو. نام دایره ها و نام این هفده بحر چون هزج و رجز ورمل و هزج مکفوف و هزج اخرب و... مضارع و مضارع اخرب. (قابوسنامه چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 190)
بر پهلو خفته: مرد، پر خواب خسبنده، گول، ستاره فرو رو، بخور بخواب: ستور، تنبل، گراینده، دهانه رود مرد بر پهلو خوابیده، کاهل بسیار خسبنده ملازم خانه به جهت عجز یا بزرگی، جمع ضواجع
بر پهلو خفته: مرد، پر خواب خسبنده، گول، ستاره فرو رو، بخور بخواب: ستور، تنبل، گراینده، دهانه رود مرد بر پهلو خوابیده، کاهل بسیار خسبنده ملازم خانه به جهت عجز یا بزرگی، جمع ضواجع
جمع مرجع مراجع تقلید: مجتهدانی که مردم از آنان در احکام شرعی تقلید کنند مراجع قانون: منابعی که قوانین از آن ها اقتباس و استنباط شده است مراجع قانونی: مؤسسات و اداراتی که بر طبق قانون برای مراجعه افراد به منظور تنظیم روابط افراد با هم
جمع مرجع مراجع تقلید: مجتهدانی که مردم از آنان در احکام شرعی تقلید کنند مراجع قانون: منابعی که قوانین از آن ها اقتباس و استنباط شده است مراجع قانونی: مؤسسات و اداراتی که بر طبق قانون برای مراجعه افراد به منظور تنظیم روابط افراد با هم