جدول جو
جدول جو

معنی مصیون - جستجوی لغت در جدول جو

مصیون
(مَصْ)
مصون و محفوظو نگاهداشته شده. (ناظم الاطباء). رجوع به مصون شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدیون
تصویر مدیون
قرض دار، بدهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملیون
تصویر ملیون
گروهی که انتساب به ملت داشته باشند، ملی گرایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصون
تصویر مصون
حفظ شده، نگه داری شده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
ده لک یا دوکرور و یا هزارهزار. (ناظم الاطباء). ج، ملایین. به زبان مردم عامه ملاوین. معادل میلیون. (دزی ج 2 ص 616)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مصوون. محفوظ. نگاهداشته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نگاهداشته شده و محفوظ. (از غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نگهداشته. (مهذب الاسماء) (دهار). ایمن. مأمون. محروس. دورداشته از تعرض: عرضی مصون، عرضی دور از تعرض. مقابل عرض مبتذل. (یادداشت مؤلف) : آورده اند که در آبگیری ازراه دور و از گذریان و تعرض ایشان مصون سه ماهی بودند. (کلیله و دمنه). هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هرآینه از اشاعت مصون ماند. (کلیله و دمنه). لقبی که در خزینۀ الطاف باری تعالی ازبهر او مخزون بود و از مشارکت اغیار محفوظ و مصون. (ترجمه تاریخ یمینی ص 215). از طوارق ایام و حوادث روزگار مصون و محروس مانده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 410). مال مزکی دارند و جامۀ پاک و عرض مصون. (گلستان). تا دامن قیامت این چشمۀ نیک از چشم بد مصون باد و ترازوی این اقبال ازچشم گردان زوال مأمون. (لباب الالباب چ نفیسی ص 5).
- مصون شدن، محفوظ شدن.
- مصون گردیدن (گشتن) ، محفوظ شدن.
- مصون ماندن، محفوظ ماندن: ما از وقع صولت او از در وقایۀ تحرز حالی را مصون می مانیم و ایزدتعالی دیدۀ دلهای ما را به کحل بیداری و هشیاری روشن می دارد. (مرزبان نامه ص 261)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ مین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مین، به معنی دروغ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دروغگوی. (منتهی الارب، مادۀ م ی ن) (آنندراج). دروغگو. (ناظم الاطباء). سخت دروغزن. (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَصْ)
مصون. محفوظ. نگاهداشته شده، و بدین صورت نادر است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مصون شود.
- ثوب مصوون، ای محفوظ. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَصْ)
باران تابستانی رسیده شده. مصیف. مصیفه. مصیوفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جای تابستانی: مکان مصیوف، مصیف. مصیوفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
وزنی از اوزان باشد و بر دو گونه است: کبیر که معادل سه اوقیه است و صغیر که معادل است با شش مثقال
لغت نامه دهخدا
(مِلْ لی یو)
طرفداران ملت. مقابل کسانی که از دولت، یا دولت غیرمبعوث از ملت حمایت می کردند
لغت نامه دهخدا
(مَعْ)
چشم کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). چشم زده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چشم خورده. چشم زخم رسیده. عین الکمال رسیده. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) ، ماء معیون، آب روان و روشن و پاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ماء معین. (اقرب الموارد). رجوع به معین و ترکیبهای ماء شود
لغت نامه دهخدا
(مَدْ)
مرد وامدار. مرد بسیاروام. (منتهی الارب). قرض دار. (غیاث اللغات). بدهکار. وامدار. غریم. مقروض. داین. نعت است از دین:
بس کس از عقد زنان قارون شده
دیگری از عقد زن مدیون شده.
مولوی
لغت نامه دهخدا
ماده گاوی بود که فریدون را شیر می داد و او را برمایون هم می گویند، (برهان) (ناظم الاطباء)، نام گاو فریدون است، (آنندراج) (انجمن آرا)، گاوی که فریدون به شیر آن پرورده شد لیکن نام آن گاو برمایون است نه مایون، (فرهنگ رشیدی)، در شاهنامه این صورت نیامده، مصحف ’برمایون’ است، (حاشیۀ برهان چ معین)، و رجوع به برمایون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصون
تصویر مصون
محفوظ نگاهداشته، ایمن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ملی، کشوریکان پا ترمیان، جمع ملی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) یا حزب ملیون. حزب طرفدار ملیت هزارهزار دوکرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیون
تصویر مدیون
بدهکار، وامدار، مقروض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصون
تصویر مصون
((مَ))
نگاه داشته شده، محفوظ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدیون
تصویر مدیون
((مَ))
قرض دار، بدهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدیون
تصویر مدیون
بدهکار، وام دار
فرهنگ واژه فارسی سره
بدهکار، غارم، قرضدار، وام دار
متضاد: داین، مرهون، مشغول الذمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایمن، بری، حفظشده، درامان، محفوظ، نگاه داشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
میان
فرهنگ گویش مازندرانی
میان وسط
فرهنگ گویش مازندرانی