زنی که هنگام جماع شیفتگی کند بر مرد. (غیاث) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، کسی که بمکد تری بالای نره را. ج، مصائص. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، طعامی که از گوشت پختۀدرسرکه انداخته سازند و یا مخصوصاً از گوشت مرغ ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). طعامی که گوشت پخته را درسرکه اندازند یا از مرغ جوزه و کبوتر بچه و جز آن ترتیب دهند یا از گوشت طیور باشد خاصه. ج، مصائص. (منتهی الارب). کبک بریان درسرکه افکنده. (دهار). کبک بریان کرده در سرکه. (مهذب الاسماء). مرغ بریان که از ادویۀ گرم مانند کرفس و زیره و سداب پر کرده و در سرکه پرورده باشند. (آنندراج) (غیاث). غذایی است که از جوجه مرغ جوان و سبزیهای سرد و گرم و ادویۀ خوشبوی به حسب احتیاج ترتیب دهند و قسمی را به آب میوه های ترش بجوشانند و منافع هر یک تابع اجزای اوست. (تحفۀ حکیم مؤمن) : اگر حرکات سخت نباشد در سکباج ومصوص دارچین و سنبل درافکندن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). طعام را در زیربا و شوربا به گوشت کبک و دراج و تذرو و طیهوج و مصوص موافق بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مصوص سرایی وریچار نغز ز بادام و پسته برآورده مغز. نظامی. - مصوص کرده، بریان کردۀ در سرکه انداخته. گوشت پختۀ در سرکه انداخته: قریض از گوشت بزغاله و گوسالۀ خرد وماهی تازۀ خرد مصوص کرده موافق باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و چون از بیضه بیرون آیند طعام مرغ خانگی مصوص کرده به آن... دهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ماهی تازۀ خرد مصوص کرده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
زنی که هنگام جماع شیفتگی کند بر مرد. (غیاث) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، کُسی که بمکد تری بالای نره را. ج، مصائص. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، طعامی که از گوشت پختۀدرسرکه انداخته سازند و یا مخصوصاً از گوشت مرغ ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). طعامی که گوشت پخته را درسرکه اندازند یا از مرغ جوزه و کبوتر بچه و جز آن ترتیب دهند یا از گوشت طیور باشد خاصه. ج، مصائص. (منتهی الارب). کبک بریان درسرکه افکنده. (دهار). کبک بریان کرده در سرکه. (مهذب الاسماء). مرغ بریان که از ادویۀ گرم مانند کرفس و زیره و سداب پر کرده و در سرکه پرورده باشند. (آنندراج) (غیاث). غذایی است که از جوجه مرغ جوان و سبزیهای سرد و گرم و ادویۀ خوشبوی به حسب احتیاج ترتیب دهند و قسمی را به آب میوه های ترش بجوشانند و منافع هر یک تابع اجزای اوست. (تحفۀ حکیم مؤمن) : اگر حرکات سخت نباشد در سکباج ومصوص دارچین و سنبل درافکندن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). طعام را در زیربا و شوربا به گوشت کبک و دراج و تذرو و طیهوج و مصوص موافق بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مصوص سرایی وریچار نغز ز بادام و پسته برآورده مغز. نظامی. - مصوص کرده، بریان کردۀ در سرکه انداخته. گوشت پختۀ در سرکه انداخته: قریض از گوشت بزغاله و گوسالۀ خرد وماهی تازۀ خرد مصوص کرده موافق باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و چون از بیضه بیرون آیند طعام مرغ خانگی مصوص کرده به آن... دهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ماهی تازۀ خرد مصوص کرده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
آب در طرف زبان گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). مانند مضمضه است با این تفاوت که مصمصه به وسیلۀ زبان صورت می گیرد ولی مضمضه با همه دهان. (از بحر الجواهر). همچون تفاوت قبضه و قبصه. (از منتهی الارب) ، آوند شستن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آوند شستن و پاک کردن آن. (ناظم الاطباء)
آب در طرف زبان گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). مانند مضمضه است با این تفاوت که مصمصه به وسیلۀ زبان صورت می گیرد ولی مضمضه با همه دهان. (از بحر الجواهر). همچون تفاوت قبضه و قبصه. (از منتهی الارب) ، آوند شستن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آوند شستن و پاک کردن آن. (ناظم الاطباء)
مصور. نام یکی از قوتهای تن است نزد طبیبان، مانند جاذبه و ماسکه و دافعه و مولده و نامیه. مصوره یکی از هشت خادم نفس نباتی است. قوه ای که غذا را همرنگ جسم می گرداند. (یادداشت مؤلف). یکی از چهار قوه طبیعیۀ مخدومه. و هی تعرف بالمغیره الثانیه و فعل هذه تخطیط الماء و تشکیله بالقوه فی الذکور و الفعل فی الاناث. (یادداشت مؤلف). قوتی است که صادر می شود از وی خطوط اعضا و شکلهای آن یعنی این قوت به اذن خالق هر جزو منی را می پوشاند صورت عضوی بروجهی که مقتضای نوع صاحب منی مختلط باشد، پس اگر منی مختلط از دو نوع باشد حیوان متولد از آن با هر دو نوع من وجه مشابهت میکند چنانچه بغل یعنی استر که شکل فرس می نماید و هم هم شکل حمار. (غیاث) (آنندراج)
مصور. نام یکی از قوتهای تن است نزد طبیبان، مانند جاذبه و ماسکه و دافعه و مولده و نامیه. مصوره یکی از هشت خادم نفس نباتی است. قوه ای که غذا را همرنگ جسم می گرداند. (یادداشت مؤلف). یکی از چهار قوه طبیعیۀ مخدومه. و هی تعرف بالمغیره الثانیه و فعل هذه تخطیط الماء و تشکیله بالقوه فی الذکور و الفعل فی الاناث. (یادداشت مؤلف). قوتی است که صادر می شود از وی خطوط اعضا و شکلهای آن یعنی این قوت به اذن خالق هر جزو منی را می پوشاند صورت عضوی بروجهی که مقتضای نوع صاحب منی مختلط باشد، پس اگر منی مختلط از دو نوع باشد حیوان متولد از آن با هر دو نوع من وجه مشابهت میکند چنانچه بغل یعنی استر که شکل فرس می نماید و هم هم شکل حمار. (غیاث) (آنندراج)
ارض مخوصه، زمینی که در آن برگ ارطی و الاء و عرفج و سنط باشد. (منتهی الارب). زمینی که در آن گیاههای خاردار با برگ باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
ارض مخوصه، زمینی که در آن برگ ارطی و الاء و عرفج و سنط باشد. (منتهی الارب). زمینی که در آن گیاههای خاردار با برگ باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
هر آنچه مکیده شود. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آنچه در خوردن و نوشیدن جذب بدن شود. مکیدنی: چون نحل از هریک آنچ خلاصۀ لطافت و مصاصۀ حلاوت بود با خلیۀ خاطر بردم. (مرزبان نامه ص 5) ، چیز خرد و اندک. (ناظم الاطباء). حریری آن را در معنی چیز اندک به کار برده است. (از اقرب الموارد) واحد مصاص که گیاهی است. (از اقرب الموارد) ، بارهنگ
هر آنچه مکیده شود. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آنچه در خوردن و نوشیدن جذب بدن شود. مکیدنی: چون نحل از هریک آنچ خلاصۀ لطافت و مصاصۀ حلاوت بود با خلیۀ خاطر بردم. (مرزبان نامه ص 5) ، چیز خرد و اندک. (ناظم الاطباء). حریری آن را در معنی چیز اندک به کار برده است. (از اقرب الموارد) واحد مصاص که گیاهی است. (از اقرب الموارد) ، بارهنگ
مصاصه در فارسی: بار هنگ از گیاهان مصاصه در فارسی: شیره چکیده گواریده مکیدنی بارهنگ آنچه که در خوردن و نوشیدن جذب بدن شود: چون نحل بر هرشکوفه از افنان عبارات نشستم و از هریک آنچ خلاصه لطافت و مصاصه حلاوت بود با خلیه خاطر بردم
مصاصه در فارسی: بار هنگ از گیاهان مصاصه در فارسی: شیره چکیده گواریده مکیدنی بارهنگ آنچه که در خوردن و نوشیدن جذب بدن شود: چون نحل بر هرشکوفه از افنان عبارات نشستم و از هریک آنچ خلاصه لطافت و مصاصه حلاوت بود با خلیه خاطر بردم
مصوبه در فارسی مونث مصوب پذرفته پسندیده روا گشته مونث مصوب: هر قسمتی از مقررات قانون تفتیش اسعار مصوبه 6 اسفند ... 1308 که منافی با مقررات این قانون باشد ملغی است، جمع مصوبات
مصوبه در فارسی مونث مصوب پذرفته پسندیده روا گشته مونث مصوب: هر قسمتی از مقررات قانون تفتیش اسعار مصوبه 6 اسفند ... 1308 که منافی با مقررات این قانون باشد ملغی است، جمع مصوبات
مخصوصه در فارسی مونث مخصوص ویژه مونث مخصوص جمع مخصوصات، موضوع یالفظی کلی بود یالفظی جزوی. مثال موضوع جزوی آنکه گویی: زید دبیر است یا زید دبیر نیست واین را مخصوصه خوانند. یا ادویه مخصوصه. داروهایی که خاص یک مرض باشند ادویه ای که بالاخص برای درمان یک مرض یا یک عارضه بخصوص بکار برده شوند مانند تجویز اوابائین در نارساییهای قلب ادویه خاصه
مخصوصه در فارسی مونث مخصوص ویژه مونث مخصوص جمع مخصوصات، موضوع یالفظی کلی بود یالفظی جزوی. مثال موضوع جزوی آنکه گویی: زید دبیر است یا زید دبیر نیست واین را مخصوصه خوانند. یا ادویه مخصوصه. داروهایی که خاص یک مرض باشند ادویه ای که بالاخص برای درمان یک مرض یا یک عارضه بخصوص بکار برده شوند مانند تجویز اوابائین در نارساییهای قلب ادویه خاصه