جدول جو
جدول جو

معنی مصوصه - جستجوی لغت در جدول جو

مصوصه
(مَ صَ)
زن لاغر. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصاصه
تصویر مصاصه
آنچه مکیده شود
فرهنگ فارسی عمید
(مَصْ صا صَ)
مصاصه. دواهایی که اشک چشم روان سازد. (از بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زنی که هنگام جماع شیفتگی کند بر مرد. (غیاث) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، کسی که بمکد تری بالای نره را. ج، مصائص. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، طعامی که از گوشت پختۀدرسرکه انداخته سازند و یا مخصوصاً از گوشت مرغ ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). طعامی که گوشت پخته را درسرکه اندازند یا از مرغ جوزه و کبوتر بچه و جز آن ترتیب دهند یا از گوشت طیور باشد خاصه. ج، مصائص. (منتهی الارب). کبک بریان درسرکه افکنده. (دهار). کبک بریان کرده در سرکه. (مهذب الاسماء). مرغ بریان که از ادویۀ گرم مانند کرفس و زیره و سداب پر کرده و در سرکه پرورده باشند. (آنندراج) (غیاث). غذایی است که از جوجه مرغ جوان و سبزیهای سرد و گرم و ادویۀ خوشبوی به حسب احتیاج ترتیب دهند و قسمی را به آب میوه های ترش بجوشانند و منافع هر یک تابع اجزای اوست. (تحفۀ حکیم مؤمن) : اگر حرکات سخت نباشد در سکباج ومصوص دارچین و سنبل درافکندن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). طعام را در زیربا و شوربا به گوشت کبک و دراج و تذرو و طیهوج و مصوص موافق بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
مصوص سرایی وریچار نغز
ز بادام و پسته برآورده مغز.
نظامی.
- مصوص کرده، بریان کردۀ در سرکه انداخته. گوشت پختۀ در سرکه انداخته: قریض از گوشت بزغاله و گوسالۀ خرد وماهی تازۀ خرد مصوص کرده موافق باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و چون از بیضه بیرون آیند طعام مرغ خانگی مصوص کرده به آن... دهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ماهی تازۀ خرد مصوص کرده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
به وصواص نگریستن. (منتهی الارب). از وصواص نگاه کردن. (اقرب الموارد) ، چشم گشادن سگ بچه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تنگ بستن زن روی بند خود را (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بطوریکه جز چشمهای او پیدا نباشد. (اقرب الموارد) ، چشم تنگ کرده نگریستن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ / مَصْ صی صَ)
کاسۀ بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). کاسه. (ناظم الاطباء). کاسۀ بزرگ (و عامه صاد اول را مشدد تلفظ کنند). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ ءَ)
آب در طرف زبان گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). مانند مضمضه است با این تفاوت که مصمصه به وسیلۀ زبان صورت می گیرد ولی مضمضه با همه دهان. (از بحر الجواهر). همچون تفاوت قبضه و قبصه. (از منتهی الارب) ، آوند شستن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آوند شستن و پاک کردن آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
مصیبت و سختی و بدبختی. ج، مصاوب. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). مصیبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَوْ وَ بَ)
تأنیث مصوب، مصوب. مصدق. تصویب شده. تصدیق شده: قوانین مصوبۀ مجلسین سنا و شورای ملی. و رجوع به مصوب شود
لغت نامه دهخدا
(مُصَوْ وِ تَ)
مؤنث مصوت: حروف مصوته، حرفهای صدادار. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مصوت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ)
گوسپند فروهشته بن پستان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَوْ وِ رَ)
مصور. نام یکی از قوتهای تن است نزد طبیبان، مانند جاذبه و ماسکه و دافعه و مولده و نامیه. مصوره یکی از هشت خادم نفس نباتی است. قوه ای که غذا را همرنگ جسم می گرداند. (یادداشت مؤلف). یکی از چهار قوه طبیعیۀ مخدومه. و هی تعرف بالمغیره الثانیه و فعل هذه تخطیط الماء و تشکیله بالقوه فی الذکور و الفعل فی الاناث. (یادداشت مؤلف). قوتی است که صادر می شود از وی خطوط اعضا و شکلهای آن یعنی این قوت به اذن خالق هر جزو منی را می پوشاند صورت عضوی بروجهی که مقتضای نوع صاحب منی مختلط باشد، پس اگر منی مختلط از دو نوع باشد حیوان متولد از آن با هر دو نوع من وجه مشابهت میکند چنانچه بغل یعنی استر که شکل فرس می نماید و هم هم شکل حمار. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ صی)
از ایام بردالعجوز است. (ناظم الاطباء). از ایام عجوز است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَوْ وَ لَ)
گندم برآوردۀ پاکیزه. (منتهی الارب). گندم برآوردۀ پاک کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِصْ وَ لَ)
جاروب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جاروب خرمن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَوْ وَ صَ)
زن که به حیض بهانه کند بر شوی. منه الحدیث:لعن اﷲ الغائصه و المغوصه. (منتهی الارب). زنی که حیض بهانه کند و با شوی نزدیکی نکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ صَ)
ارض مخوصه، زمینی که در آن برگ ارطی و الاء و عرفج و سنط باشد. (منتهی الارب). زمینی که در آن گیاههای خاردار با برگ باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ)
هر آنچه مکیده شود. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آنچه در خوردن و نوشیدن جذب بدن شود. مکیدنی: چون نحل از هریک آنچ خلاصۀ لطافت و مصاصۀ حلاوت بود با خلیۀ خاطر بردم. (مرزبان نامه ص 5) ، چیز خرد و اندک. (ناظم الاطباء). حریری آن را در معنی چیز اندک به کار برده است. (از اقرب الموارد)
واحد مصاص که گیاهی است. (از اقرب الموارد) ، بارهنگ
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
زن لاغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَهََ)
لصوصیه. لصاص. لصص. لصوص. دزدیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
مؤنث مرصوص، نعت مفعولی از مصدر رص ّ. رجوع به رص و مرصوص شود، چاه به ارزیر برآورده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
مؤنث محصوص.
- رحم محصوصه، رحم حاصه. رحم ذات حص. (منتهی الارب). مقطوعه. بریده. یقال بین بنی فلان رحم حاصه،ای قد قطعوها و حصوها لایتواصلون علیها. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
یک بار شستن. ج، موصات. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مصاصه در فارسی: بار هنگ از گیاهان مصاصه در فارسی: شیره چکیده گواریده مکیدنی بارهنگ آنچه که در خوردن و نوشیدن جذب بدن شود: چون نحل بر هرشکوفه از افنان عبارات نشستم و از هریک آنچ خلاصه لطافت و مصاصه حلاوت بود با خلیه خاطر بردم
فرهنگ لغت هوشیار
مصوبه در فارسی مونث مصوب پذرفته پسندیده روا گشته مونث مصوب: هر قسمتی از مقررات قانون تفتیش اسعار مصوبه 6 اسفند ... 1308 که منافی با مقررات این قانون باشد ملغی است، جمع مصوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصوته
تصویر مصوته
مصوته در فارسی مونث مصوت: آوا دار مونث مصوت، جمع مصوتات
فرهنگ لغت هوشیار
مصوره در فارسی مونث مصور بنگرید به مصور مصوره در فارسی مونث مصور و پندارنده مونث مصور، جمع مصورات. مونث مصور، جمع مصورات مونث مصور، جمع مصورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصوصه
تصویر مرصوصه
مونث موصوص جمع مرصوصات
فرهنگ لغت هوشیار
مخصوصه در فارسی مونث مخصوص ویژه مونث مخصوص جمع مخصوصات، موضوع یالفظی کلی بود یالفظی جزوی. مثال موضوع جزوی آنکه گویی: زید دبیر است یا زید دبیر نیست واین را مخصوصه خوانند. یا ادویه مخصوصه. داروهایی که خاص یک مرض باشند ادویه ای که بالاخص برای درمان یک مرض یا یک عارضه بخصوص بکار برده شوند مانند تجویز اوابائین در نارساییهای قلب ادویه خاصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصوصه
تصویر لصوصه
دزدیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاصه
تصویر مصاصه
((مُ صِ یا صَ))
آن چه که در خوردن و نوشیدن جذب بدن شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصوبه
تصویر مصوبه
((مُ صَ وَّ بِ یا بَ))
مؤنث مصوب، جمع مصوبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصوبه
تصویر مصوبه
برنهاده
فرهنگ واژه فارسی سره