- مصنف
- برنویس
معنی مصنف - جستجوی لغت در جدول جو
- مصنف
- تصنیف کننده، نویسندۀ کتاب
- مصنف
- تصنیف شده، کتاب مرتب شده
- مصنف
- نویسنده کتاب، مرتب کننده کتاب، نگارنده جزوه و کتاب و رساله، تصنیف کننده
- مصنف ((مُ صَ نَّ))
- تصنیف شده
- مصنف ((مُ صَ نِّ))
- تصنیف کننده، نویسنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مصنفه در فارسی: نوشته نامه ماتیکان مونث مصنف، جمع مصنفات
گسارش، کاربرد، کارکرد
دادمند، دادور
پنهان کننده، پوشاننده
زینت و آرایش داده شده
جنگ، میدان جنگ، صف سپاه در میدان جنگ
داد دهنده، آنکه به عدل و داد رفتار کند
صرف و خرج کردن، جای صرف و خرج کردن، محل خرج
جایی که آب باران در آن جمع شود مانند حوض، آب گیر، آب انبار، کارگاه، کارخانه
کار گاه، ده، کلات، کاخ، آبگیر شمر شمرهای او چون چراغ بهشت (فردوسی) محلی که آب باران در آن جمع شود جای گرد آمدن آب باران آبگیر: عرضگاه دشت موقف عرض جناتست از آنک مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیده اند. (خاقانی)، ده قریه، قلعه، کارخانه کارگاه، جمع مصانع
صرف کننده خرج و صرف
گوشواره نهاده گوشوار بسته: و اسماع جهان را بجواهر محامد و مفاخرش مقرط و مشنف (داراد)
جای تابستانی گرمسیر، آبراهه کژ
مجموعه اوراقی که در یک جلد جای دهند، مجلد، کتاب و نیز بمعنی قرآن هم آمده
مصاف در فارسی، جمع مصف، رده گاهان، رزمگاه ها، در فارسی: جنگ رزم جمع مصف. محلهای صف زدن، میدانهای جنگ رزمگاه، جنگ کارزار (مفرد گیرند و جمع بندند) : کارزاردایم در مصافها نفس را بفنا سپارد، صف (مفرد گیرند)، یا مصاف اندر مصاف. صف در صف: ریدکان خواب نادیده مصاف اندر مصاف مرکبان داغ ناکرده قطاراندر قطار. (فرخی)، میدان عرصه: راست کاری پیشه کن کاندر مصاف رستخیز نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار. (کشف الاسرار)
فراز گرفته، بزگ ریش احاطه کرده شده، چیزی که جوانب آن فراهم و جمع شده باشد
داد مند نیمه راه، پیشیار چاکر انصاف دهنده داد دهنده. دو نیمه کننده
((مُ صَ حَّ))
فرهنگ فارسی معین
کلمه ای که خطا نوشته شده، کلمه ای که خطا خوانده شده، کلمه ای که به واسطه کاستن یا افزودن نقطه های حروف تغییر یافته مانند، باد، یاد، روز، زور
دو نیمه کننده
نامه ها و اوراقی که آن ها را در یک جلد جمع کرده باشند، کتاب، قرآن مجید
تصحیف، خطا کردن در نوشتن، تغییر دادن کلمه با کم یا زیاد کردن نقطه های آن
Consumption
consumo