جدول جو
جدول جو

معنی مصمغه - جستجوی لغت در جدول جو

مصمغه
(مُ مَ غَ)
شاه مصمغه بلبنها، گوسپند شیرتازه آور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصبغه
تصویر مصبغه
جای رنگ کردن، دکان رنگرزی، رنگرزخانه
فرهنگ فارسی عمید
(صَ غَ)
ریش، پاره ای از صمغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَغَ)
زمینی است نزدیک احد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صِ مَ غَ)
چیزی است خشک که در سوراخ پستان ناقه پیدا شود و چون آن برآید شیر وی خوش مزه و پاکیزه گردد. (منتهی الارب). رجوع به صمغ شود
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ غَ)
نازبالش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زیرگوشی. مسدغه. مزدغه. مخده. زیرگوشی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ غَ)
جای رنگرزی و رنگرزخانه. (ناظم الاطباء). دکان صباغی
لغت نامه دهخدا
(مُ صَبْ بَ غَ)
مصبغ: ثیاب مصبغه، جامه های رنگین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مصبغ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَمْ مَ تَ)
مؤنث مصمت. (ناظم الاطباء) ، حروف مصمته، سوای شش حرف ’مربنفل’ است. (منتهی الارب). تمام حروف عرب است جز شش حرف ذلق (یعنی ب، ر، ف، ل، م، ن) و عبارتند از: ا ت ث ج ح خ د ذ ز س ش ص ض ط ظ ع غ ق ک و ه ی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ضَ ءَ)
آب در طرف زبان گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). مانند مضمضه است با این تفاوت که مصمصه به وسیلۀ زبان صورت می گیرد ولی مضمضه با همه دهان. (از بحر الجواهر). همچون تفاوت قبضه و قبصه. (از منتهی الارب) ، آوند شستن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آوند شستن و پاک کردن آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَمْ مَ عَ)
ثریده مصمعه، اشکنۀ برآورده سر و تاجدار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گاو تشنۀ برچفسیده سپس بر تهیگاه و پهلو از تشنگی. (منتهی الارب). جمع واژۀ مصمعات، گاو لاغرشکم. ج، مصمعات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ غِدد)
برآماسیده از پیه و یا از بیماری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طُغْ)
نرم خاییدن گوشت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سست جویدن گوشت را. (از اقرب الموارد) ، ناپیدا گفتن سخن را، به زبان آب خوردن سگ از آوند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نوردیدن جامه از جوانب و شستن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مالیدن جامه را در آب. (از ناظم الاطباء) ، به چرب تر کردن اشکنه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آمیختن. (منتهی الارب) (آنندراج). آمیختن چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آمیخته شدن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مغمغ فی عمله، در کار خود مرتکب عمل پست شد. (ناظم الاطباء). کار خود را ضعیفانه و پست انجام داد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ غَ)
کار سست و هیچکاره و تباه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَمْ مَ)
حبر مصمغ، سیاهی با صمغ. (منتهی الارب) (آنندراج). مرکب صمغی. (ناظم الاطباء). سیاهی به صمغ آمیخته. صمغی. به صمغ آلوده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صمغه
تصویر صمغه
یک پاره ژد، زخم چرکی ریمزخم به ویژه در آبله فرنگی یا کوفت
فرهنگ لغت هوشیار
مصبغه در فارسی کار گاه رنگرزی جامه های رنگین جای رنگ کردن دکان رنگرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصدغه
تصویر مصدغه
پشتی ناز بالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصبغه
تصویر مصبغه
((مَ بَ غِ))
دکان رنگرزی
فرهنگ فارسی معین