جدول جو
جدول جو

معنی مصفر - جستجوی لغت در جدول جو

مصفر(مُ فَرر)
زرد. (ناظم الاطباء). زردشده. (یادداشت مؤلف) ، ارض مصفره، زمینی که نبات او خرد بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
مصفر(مُ فِ)
تهیدست و محتاج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مصفر(مُ صَفْ فَ)
گرسنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مصفر(مُ صَفْ فِ)
بسیار تیزدهنده، گویند: فلان مصفر استه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- مصفرالاست، لقبی است ابوجهل را
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مظفر
تصویر مظفر
(پسرانه)
پیروز، غالب، موفق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مصفا
تصویر مصفا
(پسرانه)
زیبا و با صفا، پاکیزه، پاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
مقدم داشته شده، کسی که به ریاست و بزرگی برقرار گردیده، کسی که در صدر باشد، صدرنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
بازگشتن گاه، جای بازگشتن، محل صدور، در دستور زبان کلمه ای که آخر آن «تن» یا «دن» باشد به شرط آنکه هرگاه نون را از آخر آن حذف کنند بن ماضی بشود، مثل گفتن، رفتن، زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موفر
تصویر موفر
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، وافر، معتدٌ به، درغیش، جزیل، به غایت، کثیر، بی اندازه، اورت، مفرط، متوافر، خیلی، غزیر، موفور، عدیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکفر
تصویر مکفر
مرد نیکوکاری که نسبت به او ناسپاسی شده، کافر خوانده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصفر
تصویر عصفر
رنگ زرد که با آن جامه را رنگ می کنند، گلرنگ، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی شکل و گل های نارنجی که گاه به جای زعفران به کار می رود، کاجیره، کاژیره، احریض، کابیشه، بهرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغفر
تصویر مغفر
زرهی که زیر کلاه خود بر سر می گذاشته اند، کلاه خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصغر
تصویر مصغر
در دستور زبان کلمه ای که علامت تصغیر (ک، چه، و) به آن افزوده باشند مانند پسرک، دریاچه، دخترو، تصغیر شده، کوچک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصرف
تصویر مصرف
صرف و خرج کردن، جای صرف و خرج کردن، محل خرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معصفر
تصویر معصفر
زرد رنگ، جامۀ زرد رنگ، هر چیزی که آن را با گل کاجیره یا چیز دیگر به رنگ زرد درآورده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصور
تصویر مصور
دارای تصویر، دارای شکل و صورت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظفر
تصویر مظفر
ظفریافته، پیروز، فیروز، کامروا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصفا
تصویر مصفا
تصفیه شده، صاف شده، خالص، بی غش
فرهنگ فارسی عمید
(مُ صَفْ فَ رَ)
تأنیث مصفر. رجوع به مصفّر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَفْ فِ رَ)
گروهی که علامت و نشان آنها زردی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصفر
تصویر اصفر
زرد رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشفر
تصویر مشفر
لفچ لب و لوچه جانوران را گویند، دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظفر
تصویر مظفر
فیروز، مرد بمراد خود رسیده، آرزویافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
جای بازگشتن، محل صدور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصور
تصویر مصور
صورت کننده، ایجاد کننده، آفریننده، شکل دهنده، موجد، بوجود آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصهر
تصویر مصهر
کوره بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصیر
تصویر مصیر
برگشتگاه، مرجع، بازگشت جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصفا
تصویر مصفا
تصفیه شده، روشن، بی آلودگی، پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصرف
تصویر مصرف
صرف کننده خرج و صرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصغر
تصویر مصغر
کوچک شده، تصغیر شده
فرهنگ لغت هوشیار
مصفا در فارسی: پالوده زر آلوده کم عیار بود زر پالوده پایدار بود (سنائی)، پاکیزه صاف کرده شده تصفیه شده: عسل مصفی شراب مصفی، خالص بی غش: عیش مصفی، پاکیزه مبرا: هر آینه چون مرآت حکم از زنگار غرض و میل مصفاست و اثقم که اگر تفحص بسزا رود همه حال برائت ذمت من ظاهر گردد
فرهنگ لغت هوشیار
گل کاجیره بهرام کابیشه، سرخ چون جامه سرخ رنگ کرده شده در فرهنگ لاروس این واژه تازی گشته (معرب) دانسته شده و آن را برابر با رنگ زرد دانسته اند گل کاشفه گل کاجیره، رنگ سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
زرد یا سرخ شده با عصفر: از نیل سوده با قدری آب معصفر زلف بنفشه راست بهر شب خضابها. (محمود صبا)، زرد رنگ، سرخ رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
ستاک، بن واژه، ریشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصرف
تصویر مصرف
گسارش، کاربرد، کارکرد
فرهنگ واژه فارسی سره