جدول جو
جدول جو

معنی مصطر - جستجوی لغت در جدول جو

مصطر
(مُ طَرر)
مصرور: حافر مصطر، سم تنک یا ترنجیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصور
تصویر مصور
دارای تصویر، دارای شکل و صورت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضطر
تصویر مضطر
بیچاره، ناچار، گرفتار، تنگدست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصغر
تصویر مصغر
در دستور زبان کلمه ای که علامت تصغیر (ک، چه، و) به آن افزوده باشند مانند پسرک، دریاچه، دخترو، تصغیر شده، کوچک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطر
تصویر معطر
ادویه دان، ظرفی که ادویۀ مطبخ در آن جای دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
مقدم داشته شده، کسی که به ریاست و بزرگی برقرار گردیده، کسی که در صدر باشد، صدرنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفطر
تصویر مفطر
افطار کننده، روزه خوار، روزه شکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
بازگشتن گاه، جای بازگشتن، محل صدور، در دستور زبان کلمه ای که آخر آن «تن» یا «دن» باشد به شرط آنکه هرگاه نون را از آخر آن حذف کنند بن ماضی بشود، مثل گفتن، رفتن، زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسطر
تصویر مسطر
نوشته شده، خط کشی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقطر
تصویر مقطر
تقطیر شده، قطره قطره چکیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ طَ رِ)
نعت فاعلی از اصطراف. برگردنده در کسب چیزی. (از منتهی الارب). مشغول و ساعی و کارکن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ رِ)
اندک اندک فراهم آورندۀ شیر درمشک و گذارندۀ آن تا بخسبد و ترش گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه اندک اندک شیر را در مشک فراهم می کند و می گذارد تا بخسبد و ترش گردد. (ناظم الاطباء).
- مصطرب ساق، این ترکیب در عبارت ذیل از مجمل التواریخ و القصص آمده است اما در لغت معنای مناسبی ندارد و نسخۀ مجمل التواریخ نیز از اعتبار قدمت برخوردار نیست و احتمالاً مضطرب ساق باشد: بزرگ ساعدی بودی (علی علیه السلام) و مصطرب ساق. (مجمل التواریخ و القصص ص 294)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ رِ)
مرد سخت خشم خبه کرده و گلوگرفته شده از خشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ رَ)
کشتی جای. (منتهی الارب). مصرع. جای کشتی گرفتن و کشتی جای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ رِ)
کشتی گیر. (منتهی الارب). کشتی گیر و آنکه کشتی می گیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصهر
تصویر مصهر
کوره بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطر
تصویر مقطر
قطره قطره، چکانیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممطر
تصویر ممطر
بارانی
فرهنگ لغت هوشیار
روزه خور، روزه بر افطار کننده روزه خورنده، آنچه روزه را باطل کند، جمع مفاطیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطر
تصویر معطر
عطر آمیز، خوشبو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضطر
تصویر مضطر
حاجتمند، تنگدست، بیچاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
جای بازگشتن، محل صدور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصور
تصویر مصور
صورت کننده، ایجاد کننده، آفریننده، شکل دهنده، موجد، بوجود آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماطر
تصویر ماطر
بارانی روز بارانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصیر
تصویر مصیر
برگشتگاه، مرجع، بازگشت جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصطار
تصویر مصطار
می ترش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصطب
تصویر مصطب
سندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصطبر
تصویر مصطبر
شکیپا شکیبا، پیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصطح
تصویر مصطح
زمین بی گیاه برهوت، خرمنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصغر
تصویر مصغر
کوچک شده، تصغیر شده
فرهنگ لغت هوشیار
استاره (مسطر فولادی و چوب جدول کشان را گویند) سمیره نما نویسنده، سمیره دار (سمیره خطی باشد که بکشند) صفحه مقوایی که برآن بجای سطرها ریسمان دوخته است و کاتبان آنرا زیر ورق گذارند و روی هر سطر ریسمان دست کشند تا جای آن بر کاغذ بماند وبر آن جا سطری نویسند، خط کش: روز و شب را به مسطر انصاف استوا داده چون خط جدول. (ابوالفرج رونی) نوشته شده، خط کشی شده (کاغذ و غیره) : بصد گونه نگار آراسته باغ بنقش وشی و نقش مسطر. (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصیر
تصویر مصیر
((مَ))
گردیدن، گشتن، رجوع کردن، بازگشتن، انتقال یافتن، منتهی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصور
تصویر مصور
((مُ صَ وِّ))
نقاش، صورتگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطر
تصویر معطر
خوشبو، بویا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
ستاک، بن واژه، ریشه
فرهنگ واژه فارسی سره