- مصر
- مرز و سرحد بین دو زمین، ناحیه، شهر
معنی مصر - جستجوی لغت در جدول جو
- مصر
- کسی که در امری اصرار و پافشاری کند، اصرار کننده
- مصر
- اصرار کننده
- مصر ((مُ صِ رّ))
- اصرار کننده
- مصر ((مِ))
- واقع شونده میان دو چیز، حد میان دو چیز، شهر، جمع امصار
- مصر
- Dogged, Insistent
- مصر
- obstinado, insistente
- مصر
- verbissen, beharrlich
- مصر
- uparty, nalegający
- مصر
- упрямый , настойчивый
- مصر
- впертий , наполегливий
- مصر
- koppig, aandringend
- مصر
- obstinado, insistente
- مصر
- obstiné, insistant
- مصر
- testardo, insistente
- مصر
- ज़िद्दी
- مصر
- অবিচল , জেদি
- مصر
- keras kepala, bersikeras
- مصر
- inatçı, ısrarcı
- مصر
- 고집 센 , 집요한
- مصر
- 顽强的 , 坚持不懈的
- مصر
- עקשן , עיקש
- مصر
- mgumu, mkaidi
- مصر
- ดื้อรั้น , ดื้อรั้น
- مصر
- مصرٌّ , مصرٌّ
- مصر
- ضدّی , اصرار کرنے والا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گسارش، کاربرد، کارکرد
تصریح شده، روشن و آشکار شده
صرف و خرج کردن، جای صرف و خرج کردن، محل خرج
بیتی که هر دو مصراعش قافیه داشته باشد، بر زمین افکنده
موزراییک: گیبتو مسری منسوب به مصر: ، از مردم مصر اهل مصر، جمع مصریان. یا شمشیر مصری. نوعی شمشیر که در مصر ساخته میشد: آلت او شمشیر است و آن چهارده گونه است: یکی یمانی دوم هندی... یازدهم مصری، نبات (خوردنی) منسوب به مصر، شمشیر، قلم، تریاک
مونث مصر، جمع مصرات
صرف کننده خرج و صرف
کاهیده مصراع: بند مصراع: زمن بحضرت آصف که می برد پیغام که یادگیرد و مصرع زمن بنظم دری. (حافظ) برجسته مصرعی است ز دیوان زندگی چون نی ز عمر آنچه مرا در فغان گذشت (صائب) توضیح در عربی مصراع آمده نه مصرع ولی کلمه اخیر در فارسی مستعمل است. یا مصرع آمده. مصراع خوبی که بی فکر و رویت بهم رسد: مصرع آمده ای چون قد خود موزونی سرو عاشق سخنی تازه غزل خوان شده ای. (محمد افضل ثابت) یامصرع پیچان. مصراعی که بی تامل وتفکر نتوان گفت: مصرع پیچانم از من اهل دانش بگذرید عقده از دل و اشود گر پی بمضمونم برید. (رضی دانش) یا مصرع تنگ. مصراع کوتاه: دهم در یکی مصرع تنگ جا زر و خلعت باغ و اسب و سرا. (نورالدین ظهوری) (شعر) بیتی که هر دو مصراعش قافیه دار باشد، توضیح مطلع در قصیده و غزل مصرع است ولی ممکن است بیت غیر مطلع نیز بدین صفت متصف باشد