جدول جو
جدول جو

معنی مصحه - جستجوی لغت در جدول جو

مصحه
(مَ صَحْ حَ / صِحْ حَ)
سبب تندرستی. (منتهی الارب) (آنندراج). سبب تندرستی. گوید: الصوم مصحه، و کذا السفر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصحح
تصویر مصحح
تصحیح کننده، کسی که غلط های کتاب یا نوشته ای را بگیرد و آن را بی غلط کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصحح
تصویر مصحح
صحیح شده، درست شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصحف
تصویر مصحف
تصحیف، خطا کردن در نوشتن، تغییر دادن کلمه با کم یا زیاد کردن نقطه های آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصحف
تصویر مصحف
نامه ها و اوراقی که آن ها را در یک جلد جمع کرده باشند، کتاب، قرآن مجید
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَ)
ترس و مهابت، برکت، سخن خوش و نمکین. ج، ملح. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سفیدی که آمیخته بود با سیاهی. (مهذب الاسماء). سپیدی سیاهی آمیز. (منتهی الارب) (آنندراج). سپیدسیاهی آمیخته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت کبودی و سبزرنگی. (منتهی الارب) (آنندراج). کبودی سخت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ حَ)
جمع واژۀ ملح. (ناظم الاطباء). رجوع به ملح شود
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ)
حرمت و سوگند و ذمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : بینهما ملحه،میان آن دو حرمت و سوگند است. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ ملح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَحَ)
سخن خوش و نمکین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ حَ)
نیکی. ج، مصالح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، صلاح کار. مقابل مفسده. (آنندراج). رجوع به مصلحت و نیز رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
لجۀ دریا. (منتهی الارب) (آنندراج). لجۀ دریا و میان دریا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
اسم المره است مصدر مسح را. (از اقرب الموارد). یک مالش. یک بار مسح کردن. رجوع به مسح شود، اندک. و اثر اندک که از لمس کردن دست نمناک بر روی جسم میماند، و از آن جمله است که گویند: علیه مسحه من جمال أو هزال، یعنی اندکی از آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَفْ فِ حَ)
شمشیر پهن. مصفّحه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَفْ فَ حَ)
گوسپندی که وی را نادوشند تا بزرگ پستان و پرشیر نماید. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، شمشیر پهن. مصفحه (م ص ف ف ح ) . ج، مصفحات. (منتهی الارب) (از آنندراج). شمشیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ / مُ صَ عَ)
بار درخت عوسج. ج، مصع، نام مرغی سبزرنگ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، مصع
لغت نامه دهخدا
(مِ صَلْ لَ)
آوندی که درآن شراب را صاف کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ نَ)
آوندی است مانند کاسه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَحْ حِ)
از جای گردانندۀ سخن. بگرداننده به نقطه. تصحیف کننده. آنکه تصحیف کند کلمه ای را یعنی نقطۀ حرف یا حروفی از آن را تغییر دهد. (از یادداشت مؤلف) ، آنکه کلمه ای را غلط تلفظ کند. (از یادداشت مؤلف) ، آنکه کلمه ای را غلط ضبط کند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ)
انبار مویز و جز آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ صِحْ حَ)
جمع واژۀ صحیح. (دهار) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به صحیح شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
گشادگی میان سرایها. (منتهی الارب) (آنندراج). ساحت سرای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ مائح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مائح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَحْ حَ)
خطاشده در نبشته. (ناظم الاطباء). کلمه که خطا نوشته شده است، کلمه ای که خطا خوانده شده. لفظی که به تغییر نقطه لفظ دیگر خوانده شود، چون عید و عبد، و توشه و بوسه، و جز آن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). کلمه ای را نامند که درآن تصحیف واقع شده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). شکسته. تصحیف شده. کلمه ای که حرف یا حروفی از آن با تغییر نقطه دگرگون شده باشد. سخن از جای بگردیده. ازجای بگردیده به نقطه. (یادداشت مؤلف) :
گردون مگر مصحف نامش شنیده بود
کابشر نوشت نامش بر تاج مشتری.
خاقانی.
ابلیس وار پیر و جوانند از آنکه کرد
ابلیس هم به پیر مصحف خطابشان.
خاقانی.
عید آمد و من مصحف عید
این نقد بسخته ام به میزان.
خاقانی.
- مصحف انس، کنایه از آتش است:
انسیان را هم از مصحف انس
روضۀ انس و جان کنید امروز.
خاقانی.
، (اصطلاح بدیع) نظم یا نثری است که چون نقطه ها یا حرکات آن را عوض کنند ثنا و آفرین، هجو و نفرین شود. (از نفائس الفنون ص 46). صنعتی است که شاعر در آن، صورت کلمه را حفظ کند ولی نقطۀ آن را بگرداند و در نتیجه نفرین ثنا و آفرین شود. مصحف بر دو گونه است: مضطرب، منتظم، در مصحف مضطرب، حروف درهم پیوسته بود و به جهد و فکرت مقاطع و مفاصل کلمات را پیدا باید آورد تا تصحیف حاصل آید. مثال در تصحیف قسوره بن محمد بن شیر گفته است: فی تنور هیثم جمدٌ. مثال از نثر پارسی: برو بشری دیگر کهتر تست. این همه را مقاطع و مفاصل کلمات پیدا باید آورد. اما مصحف منتظم آن است که هر کلمه را علی حده به تصحیف بتوان خواندن و مقاطع و مفاصل کلمات در تصحیف معین و مبین باشد و در استخراج آن به جهد حاجت نبود. مثال از تازی: انت الحبیب المحبب. دیگر: انت سرﱡ الباءس. دیگر پارسی: ما در میان دولت تو می زییم. دیگر: آن کوزمغز بدست از نخشب صد تیر بربست.
دیگر قطعه:
خواجه بلعز من ای با شرف و عز
کبر در کوی تو و خانه ش بر در.
دیگر:
من کوز تو را بیارم ای خواجه بنیر
تو نیز زبهر من یزی بر سر گیر.
مثال دیگر:
ندارم به تو جز به نیکی گمانی
که ما را تو از جملۀ دوستانی
یقینم که امروز تو کبر کویی
بترسم که تو هم بر این سان بمانی
اگر تیزتر بست من بی گناهم
نکردم من ای خواجه پالیزبانی
ستورم تو را گر روی تا بخانه
برنجت پزیم ار کنی میهمانی
بزن تیر چون کبر بینی به کویت
وگرنه بدین کار همداستانی.
هیچ بیت از این قطعه از یک تصحیف یا دو خالی نیست هرچند که ابیات در نفس خویش لطفی ندارد اما مثال را تمام است. (حدائق السحر صص 67- 69) ، در علم حدیث آن است که در سند یا متن او تصحیف واقع شده باشد. در اصطلاح رجال و درایه حدیثی است که نام بعضی از روات مسند و یا الفاظ متن حدیث را به مشابهات تغییر داده باشند
لغت نامه دهخدا
سخنی نیکو بذله نگهداری، پایندانی، پاره ای نمک، آلوده: آب سخنی نیکو، جمع ملح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصحح
تصویر مصحح
تصحیح و اصلاحی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصححه
تصویر مصححه
مونث مصحح مونث مصحح
فرهنگ لغت هوشیار
مجموعه اوراقی که در یک جلد جای دهند، مجلد، کتاب و نیز بمعنی قرآن هم آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصرحه
تصویر مصرحه
مصرحه در فارسی مونث مصرح: آشکار مونث مصرح: مواد مصرحه در قانون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصره
تصویر مصره
مونث مصر، جمع مصرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصلحه
تصویر مصلحه
مصلحت در فارسی: نیک اندیشی کار سودمند کار نیک پسندیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدحه
تصویر مدحه
مدحت در فارسی: سون ظفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحه
تصویر ملحه
((مُ حَ یا حِ))
سخن نیکو، جمع ملح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصحح
تصویر مصحح
((مُ صَ حُِ))
تصحیح کننده، کسی که غلط های نوشته یا کتابی را تصحیح کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصحف
تصویر مصحف
((مُ حَ))
نامه ها و اوراقی که در یک جلد مفرد کرده باشند، قرآن مجید، مفرد مصاحف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصحف
تصویر مصحف
((مُ صَ حَّ))
کلمه ای که خطا نوشته شده، کلمه ای که خطا خوانده شده، کلمه ای که به واسطه کاستن یا افزودن نقطه های حروف تغییر یافته مانند، باد، یاد، روز، زور
فرهنگ فارسی معین