جدول جو
جدول جو

معنی مصبء - جستجوی لغت در جدول جو

مصبء(مُ بِءْ)
مصبی. زن بسیارفرزند. (از م-هذب الاسماء). زنی صاحب کودک. (شرح قاموس). زن بچه دار. زن بچه ناک. (منتهی الارب). مصبیه. و رجوع به مصبی و مصبیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصب
تصویر مصب
محلی که آب رودخانه وارد دریا می شود، جای ریزش آب
فرهنگ فارسی عمید
(مِ بَ)
کاسۀ بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). کاسۀ بزرگ که بدان صبوحی کنند. ج، مصابح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَب ب)
موضع ریختن آب. ج، مصاب ّ. (ناظم الاطباء). جای ریختن آب و غیره. (غیاث). آنجا که رود و آبشار و جز آن فروریزد. پای، مصب رود. آنجا که رود وارد دریا یا دریاچه می شود. آنجا که آب رودی به دریا یا دریاچه فروریزد. مصب رود اردن بحرالمیت است. (یادداشت مؤلف). ج، مصاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِب ب)
در نشیب درآینده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ کْ کُ)
بر وزن شرم، برآمدن دندان کودک و نشتر شترکره، برآمدن سم شکافته (ظلف) ، طلوع کردن ثریا، از کیشی به کیش دیگر شدن، راه نمودن دشمن را، نمودار شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
جای صبح کردن، هنگام صبح کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
صبح کرده. به صبح درآمده. بامدادکرده. به بامداد درآمده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
تکبر. (منتهی الارب). مصبعه. تکبر و خودبینی. (ناظم الاطباء). صبع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
خرمابنی که غورۀ آن به پختن درآمده باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَبْ بَ)
مصبغه: ثوب مصبغ، جامۀ رنگین. (ناظم الاطباء). رزیده. رنگ کرده. رنگ شده. مصبوغ. صبیغ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ بُوو)
وزیده شده از باد صبا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَبْ بَ)
آبدستان. ج، مصبات. (مهذب الاسماء). رجوع به آبدستان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مصبیه. زن بچه دار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مصب ء، زن بچه ناک. (منتهی الارب) (آنندراج). مصب ء، مرد بسیارفرزند: رجل مصبی. (مهذب الاسماء) ، زنی که آشفتگی می کند برای محبت و عشق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصبح
تصویر مصبح
کاسه بزرگ جام غار جی بامداد کردن زمان بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
در نشیب در آینده نشیبنده پیله جایی که آب رود به دریا می ریزد جای ریختن آب و مایع دیگر، محلی که آب رود وارد دریا شود. توضیح چون جریان آب در بستر خویش مقداری گل و لای با خود همراه دارد که بمحض ورود در دریاته نشین شده بصورت مثلثی در میاید که راس آن بطرف رودخانه میباشد آنرا بیونانی دلتا (مصب) گویند، جمع مصابیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصب
تصویر مصب
((مَ صَّ))
مذهب، دین
لا مصب: بی دین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصب
تصویر مصب
((مَ صَّ بُ))
محلی که آب رودخانه وارد دریا می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصبح
تصویر مصبح
((مُ بِ))
سحرخیز، زیبارو
فرهنگ فارسی معین
دلتا، دهانه، ملتقای رودخانه بادریا و دریاچه، محل ریزش آب (رودخانه به دریا)
فرهنگ واژه مترادف متضاد