جدول جو
جدول جو

معنی مصافی - جستجوی لغت در جدول جو

مصافی
(مُ)
دوست خالص. (ناظم الاطباء). یکدل. (یادداشت مؤلف) :
اوصاف مصافیان چوگردد صافی
بینند به دل هر آنچ بینند به چشم.
؟ (از سندبادنامه).
، معشوق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مصافی
(مَ)
جمع واژۀ مصفی ̍. (ناظم الاطباء). رجوع به مصفی شود، جمع واژۀ مصفاه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (دهار). جمع واژۀ مصفاه به معنی پالونه. (آنندراج). رجوع به مصفاه شود
لغت نامه دهخدا
مصافی
جمع مصفاه، پالونه ها
تصویری از مصافی
تصویر مصافی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصطفی
تصویر مصطفی
(پسرانه)
برگزیده، لقب پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مکافی
تصویر مکافی
پاداش دهنده یا کیفردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصطفی
تصویر مصطفی
برگزیده، انتخاب شده، منتخب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافی
تصویر منافی
طرد کننده، نیست کننده، مخالف
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
مساوی و برابر. (غیاث) (آنندراج). هم کفو و برابر و مساوی و هر چیزی که برابر چیزی گردد تا مانند آن شود. (ناظم الاطباء) ، کیفردهنده. مجازات کننده. جزادهنده: چون جنایتی نهی متعمد را از ساهی و مکافی را از بادی تمییز کنی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 167). می گفتم عالم را آفریدگاری است مجازی و مکافی رحیم، نیکوکاران را ثواب دهد و بدکرداران را جزا رساند. (جوامعالحکایات)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
مردی که زنا کند با هر زنی، اصیل باشد یا کنیزی. (منتهی الارب) (از آنندراج). مردی که زنا کند با زنی، خواه آزاد باشد آن زن و یا کنیز. (ناظم الاطباء). آنکه با زنی از کنیز و حره تباه کاری کند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رُ فی ی)
ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن احمد رصافی، منسوب به رصافه که دهی است در ناحیۀ بصره واسط. او از محمد عبدالعزیز درآوردی روایت کرد و ابوبکر احمد بن محمد عبدوس نسوی و دیگران از او روایت دارند. (از لباب الانساب)
سفیان بن زیاد رصافی مخرمی، منسوب به رصافه که محله ای است در بغداد. وی از ابراهیم بن عینیه و عیسی بن یونس روایت کرد و عباس بن محمد الدوری و جز وی از او روایت دارند. (از لباب الانساب)
ابوعبدالله محمد بن عبدالملک بن ضیفون رصافی، منسوب به رصافۀ اندلس، که از ابوسعید اعرابی روایت کرد و ابوعمر بن عبدالبر اندلسی از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
ابومحمد حجاج بن یوسف بن ابی منیع و اسم او عبدالله بن ابی زیاد رصافی است که به رصافۀ شام منسوب است. (از لباب الانساب). رجوع به حجاج بن یوسف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
درستی و راستی از طرفین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). که میان او و دیگری صفوت و خلوص هست. یکدل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تصافی شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
صف بسته ایستادن. (منتهی الارب) (آنندراج). صف بسته ایستادن در جنگ. (ناظم الاطباء). با قوم صف کشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی) ، صفه را برابر صفه بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صفه را برابرصفه ساختن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
شتری که گاه بر این پهلو و گاه بر آن پهلو خوابد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مصافقه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ)
سلمان بن سلیم (یا مسلم) مصاحفی، مکنی به ابوداود. از راویان بود واز نضر بن شمیل و جز وی روایت کرد و ابوعیسی محمد بن عیسی و جز او از وی روایت دارند. (از لباب الانساب). در تاریخ اسلام، روات همواره از مهم ترین منابع حدیث به شمار می آیند که در طول قرون متمادی، احادیث پیامبر اسلام (ص) را جمع آوری کرده و برای نسل های بعدی نقل کرده اند. این افراد با توجه به ظرفیت علمی خود، توانسته اند به طور دقیق روایت های صحیح را از غیرصحیح جدا کنند و منابع حدیثی معتبر را برای استفاده مسلمانان حفظ کنند.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مصری. (ناظم الاطباء) : حمر مصار و مصاری، جمع واژۀ حمار مصری. (منتهی الارب). رجوع به مصری شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ فی ی)
منسوب است به مصاحف که جمع مصحف است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با یکدیگر دوستی ویژه داشتن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) ، همدیگر را صادقانه کار کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
جمع واژۀ مصیف. ییلاقها. (دهار). رجوع به مصیف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مصلاه و مصلاه، به معنی دام. (منتهی الارب مادۀ ص ل ی) (ناظم الاطباء). رجوع به مصلاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مطفاءه. رجوع به مطفاءه شود
لغت نامه دهخدا
(رُفی ی)
منسوب است به رصافه که نام چند شهر و موضع است. رجوع به رصافه اندلس و واسط و... شود
لغت نامه دهخدا
بر اندازنده نابود کننده، ناساز نیسان نیست کننده نفی کننده طرد کننده، مخالف ضد. یا منافی عفت. آنچه که مخالف با عفت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصافی
تصویر وصافی
در تازی نیامده ستایندگی توصیف بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکافی
تصویر مکافی
برابر و مساوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معافی
تصویر معافی
بخشیدگی و بخشش و رهایی و آزادی
فرهنگ لغت هوشیار
خوارتاریک گسارشی آنچه که مصرف شود آنچه که بکار رود، مقدار مصرف: برنج مصرفی سالیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصطفی
تصویر مصطفی
برگزیده، گزین کرده شده، یکی از القاب حضرت رسول (ص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافی
تصویر منافی
((مُ))
طرد کننده، نیست کننده، مخالف، ضد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معافی
تصویر معافی
معاف بودن، بخشودگی
معافی مالیاتی: بخشودگی از پرداخت مالیات
معافی نظام وظیفه: بخشودگی از خدمت سربازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصرفی
تصویر مصرفی
((مَ رَ))
آنچه که مصرف شود، آن چه که به کار رود، مقدار مصرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصطفی
تصویر مصطفی
((مُ طَ فا))
برگزیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصافی
تصویر تصافی
((تَ))
با هم دوستی خالصانه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکافی
تصویر مکافی
((مُ))
مکافات کننده، پاداش دهنده، مساوی، برابر
فرهنگ فارسی معین
قابل مصرف، مصرف کننده
دیکشنری اردو به فارسی
رهایی، بخشش، معافیت
دیکشنری اردو به فارسی