جدول جو
جدول جو

معنی مصاعبت - جستجوی لغت در جدول جو

مصاعبت(مُ عَ / عِ بَ)
صعوبت. سختی و دشواری. تنگنا وسختی: خود را در معرض متاعبت و مصاعبت آوردن و بلا به مغناطیس به خود کشیدن... کار عاقلان نیست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 58). و رجوع به صعوبت شود
لغت نامه دهخدا
مصاعبت
سختی و دشواری، تنگنا و سختی
تصویری از مصاعبت
تصویر مصاعبت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصارعت
تصویر مصارعت
با هم کشتی گرفتن، کشتی گیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراقبت
تصویر مراقبت
نگهبانی کردن، زیر نظر قرار دادن، دیدبانی، نگهبانی، در تصوف توجه کامل داشتن سالک نسبت به حق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاحبه
تصویر مصاحبه
با کسی صحبت داشتن، هم صحبتی، همدمی، جلسه ای رسمی که در آن شخصی به پرسش هایی که از او می شود پاسخ می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصافات
تصویر مصافات
دوستی کردن با کسی، دوستی پاک با کسی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاعب
تصویر مصاعب
شداید، مشقت ها، سختی ها، گرفتاری ها، جمع مصعب، مصعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراعات
تصویر مراعات
رعایت یکدیگر کردن، نگه داشتن و حفظ کردن چیزی، جریان امری را در نظر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساعدت
تصویر مساعدت
کمک کردن، یاری کردن، همراهی کردن، موافقت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجانبت
تصویر مجانبت
دوری گزیدن، دوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاذبت
تصویر مجاذبت
همدیگر را کشیدن، با هم نزاع کردن، نزاع و کشمکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متابعت
تصویر متابعت
پیروی، از پی کسی رفتن، دنبال کسی روان شدن، متابعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاحبت
تصویر مصاحبت
با کسی صحبت داشتن، با کسی یار و همدم شدن، همدمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاعبت
تصویر ملاعبت
بازی کردن با هم، با یکدیگر بازی و شوخی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداعبت
تصویر مداعبت
شوخی کردن، مزاح کردن، ملاعبه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَ / عِ بَ)
بازی و شوخی. ملاعبه. (ناظم الاطباء). ملاعبه: صدق مصاحبت او در آن مداعبت و ملاعبت که ما را بود از ایام صبی... الی یومنا هذا تضاعف یافته. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 147). چندانکه نشاط ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترد جوابش نگفتم. (گلستان) ، عشقبازی. (ناظم الاطباء) : وقتی هر دو در خلوت خانه عشرت بر تخت شادمانی در مداعبت و ملاعبت آمدند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 248). و رجوع به ملاعبه و ملاعبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ / حِ بَ)
مصاحبه. هم صحبتی و هم نشینی و همدمی و همراهی و ملازمت. (ناظم الاطباء). رفاقت و یاری بایکدیگر. (یادداشت مؤلف). نشست و برخاست. همراهی. (یادداشت مؤلف) : ما هر دو به مصاحبت و مصادقت یکدیگر به رغادت عیش و لذاذت عمر زندگانی به سر بریم. (مرزبان نامه ص 31). ترک مناصحت کردم و روی از مصاحبت بگردانیدم. (گلستان). و رجوع به مصاحبه شود.
- مصاحبت کردن، هم صحبتی کردن و با هم نشستن.
- ، با هم صحبت کردن. (ناظم الاطباء).
، (اصطلاح منطق) مجموع لزوم و اتفاق در دو قضیه. (اساس الاقتباس ص 79)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ مصعب. (یادداشت مؤلف). دشواریها و سختیها. (ناظم الاطباء). دشواریها و جاهای دشوار. (غیاث) (آنندراج) ، جمع واژۀ مصعب، به معنی گشن یا گشنی که هنوززیر بار و سواری نیامده است. سرکش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متابعت
تصویر متابعت
پیروی کردن، تبعیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاوبت
تصویر مجاوبت
یکدیگر را جواب دادن پاسخ دادن بپرسشهای همدیگر جمع مجاوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجانبت
تصویر مجانبت
پهلوی هم واقع شدن، از یکدیگر دور شدن دوری گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاعبت
تصویر ملاعبت
بازی کردن با هم، شوخی کرد مرد با زن، بازی، شوخی. شوخی و بازی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصعب، گشن ها و دشواری ها جاهای دشوار سختیها شداید مشقات توضیح باین معنی جمعی است بی مفرد، جمع مصعب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاحبت
تصویر مصاحبت
هم صحبت شدن با کسی، یار شدن، همدم گشتن، هم صحبتی، همدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداعبت
تصویر مداعبت
مزاح کردن شوخی کردن، مزاح شوخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاعبت
تصویر ملاعبت
((مُ عِ بَ))
شوخی و عشق بازی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاحبت
تصویر مصاحبت
((مُ حَ بَ))
همراه کردن، همراه شدن، گفتگو کردن، هم صحبت بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاعب
تصویر مصاعب
((مَ عِ))
جمع مصعب، دشواری ها و سختی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراقبت
تصویر مراقبت
تیمار، نگهداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مساعدت
تصویر مساعدت
کمک همیاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصاحبه
تصویر مصاحبه
گفتگو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصاحبت
تصویر مصاحبت
همنشینی
فرهنگ واژه فارسی سره
صحبت، مراوده، مصاحبه، همدمی، همرازی، همراهی، هم زانویی، صحبت، هم سخنی، هم صحبتی، هم نشینی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازی، تجمش، شوخی، عشق بازی، لودگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد