جدول جو
جدول جو

معنی مصاص - جستجوی لغت در جدول جو

مصاص
راز، سر، خالص چیزی
تصویری از مصاص
تصویر مصاص
فرهنگ فارسی عمید
مصاص
راز، پاک گوهر، مکیدنی، ناب راز سر، خالص
تصویری از مصاص
تصویر مصاص
فرهنگ لغت هوشیار
مصاص
((مُ))
خالص از هر چیزی
تصویری از مصاص
تصویر مصاص
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مصاصه در فارسی: بار هنگ از گیاهان مصاصه در فارسی: شیره چکیده گواریده مکیدنی بارهنگ آنچه که در خوردن و نوشیدن جذب بدن شود: چون نحل بر هرشکوفه از افنان عبارات نشستم و از هریک آنچ خلاصه لطافت و مصاصه حلاوت بود با خلیه خاطر بردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاصه
تصویر مصاصه
((مُ صِ یا صَ))
آن چه که در خوردن و نوشیدن جذب بدن شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاصه
تصویر مصاصه
آنچه مکیده شود
فرهنگ فارسی عمید
سرب اسرب ارزیز. توضیح: رصاص بر دو قسم است: سیاه که همان سرب و ابار باشد سپید که قلعی و قصدیر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جصاص
تصویر جصاص
گچ فروش، گچکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصاص
تصویر خصاص
درویشی نیازمندی، شکاف سوراخ، جامه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاص
تصویر مغاص
جای فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جصاص
تصویر جصاص
گچ کار، گچ گر، گچ فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاف
تصویر مصاف
جنگ، میدان جنگ، صف سپاه در میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رصاص
تصویر رصاص
قلع، فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، ارزیر، ارزیز،
سرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاب
تصویر مصاب
مصیبت زده، سختی دیده، راست و درست، به هدف رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصاص
تصویر قصاص
کسی که در محافل قصه گویی می کند، داستان سرا، قصه گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فصاص
تصویر فصاص
فص ها، نگینهای انگشتری، مفاصل استخوان، جمع واژۀ فص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاب
تصویر مصاب
مصبّ ها، محل هایی که آب رودخانه وارد دریا می شود، جاهای ریزش آب، جمع واژۀ مصبّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فصاص
تصویر فصاص
نگین فروش
فرهنگ لغت هوشیار
مانند آنچه داده باشی، بازستدن، کشنده یکی را کشتن، مجازات قاتل مطابق عمل مرتکب شده داستانسرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصاص
تصویر لصاص
دزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاص
تصویر محاص
دشت نا هموار
فرهنگ لغت هوشیار
فر رود آمدن، ناگاه فرود آمدن، زمان گریز زمان شادی زمان چرخیدن زمان بر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصب، پیله ها پیلگان رنج رسیده رنجور، تموکیده (به هدف رسیده)، راست آمده جمع مصب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصیص
تصویر مصیص
خاک نمناک، ریگ نمناک
فرهنگ لغت هوشیار
مصاف در فارسی، جمع مصف، رده گاهان، رزمگاه ها، در فارسی: جنگ رزم جمع مصف. محلهای صف زدن، میدانهای جنگ رزمگاه، جنگ کارزار (مفرد گیرند و جمع بندند) : کارزاردایم در مصافها نفس را بفنا سپارد، صف (مفرد گیرند)، یا مصاف اندر مصاف. صف در صف: ریدکان خواب نادیده مصاف اندر مصاف مرکبان داغ ناکرده قطاراندر قطار. (فرخی)، میدان عرصه: راست کاری پیشه کن کاندر مصاف رستخیز نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار. (کشف الاسرار)
فرهنگ لغت هوشیار
شمشیر کش تیغزن جنگ با شمشیر مردسخت شمشیر زننده بیکدیگر شمشیر زدن جنگ کردن، مقاتله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاص
تصویر مغاص
در آب فرو رفتن آبفرویی، آبفروگاه، بالای ساغ جای فرو رفتن در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاص
تصویر ملاص
سنگ سپید
فرهنگ لغت هوشیار
پناهجای، گریز گاه، جنبیدن، باز پس شدن، درنگ کردن، گریز گریختن، گریز: (شک نیست که طریق خلاص و مناص از خصمان بی محابا ما را همین است که بداغ بندگی تو موسوم شویم) (مرزبان نامه. 1317 ص 173)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جصاص
تصویر جصاص
((جَ صّ))
گچ کار، گچ گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رصاص
تصویر رصاص
((رَ))
سرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصاص
تصویر قصاص
((قِ))
مجازات، کیفری همسنگ جرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاب
تصویر مصاب
((مُ))
مصیبت زده، راست و درست به هدف رسیده، صواب داشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاف
تصویر مصاف
((مَ فّ))
جای صف بستن، میدان جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاع
تصویر مصاع
((مَ صَّ))
مرد سخت شمشیر زننده
فرهنگ فارسی معین