جدول جو
جدول جو

معنی مصارخ - جستجوی لغت در جدول جو

مصارخ
(مُ رِ)
فریادرس. رجوع به مصارخه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مارخ
تصویر مارخ
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کومار، کورچ، کویچ، ولیک، سیاه الله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصارف
تصویر مصارف
مصرف ها، صرف و خرج کردن ها، جاهای صرف و خرج کردن، محل های خرج، جمع واژۀ مصرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارخ
تصویر مارخ
ماهرخ، پنهانی، به آرامی و خمیده
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ بَ)
به یکدیگر استغاثه کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
فریادرس و یاری گر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مغیث. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُصْ صا)
گیاهی است که پوست وی مانند پیاز باشد. (منتهی الارب). یک نوع گیاهی که پوست وی مانند پیاز باشد. (ناظم الاطباء). دلیزاد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دلیزاد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِنْ)
مصاری. (منتهی الارب). رجوع به مصاری شود
لغت نامه دهخدا
(مَ صارر)
روده ها. (منتهی الارب مادۀ ص رر). روده ها و امعاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ مصور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناقه ها که شیرشان به درنگ آید. (از آنندراج). رجوع به مصور شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
زالزالک وحشی. ولیک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در دیلمان و لاهیجان و رودسر ’ولیک’ را گویند. (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 236)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
روان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جاری و روان. (ناظم الاطباء) ، روان کننده. (منتهی الارب). جاری کننده و روان کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جاهای چوزه بیرون آوردن مرغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جمع واژۀ مفرخ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مفرخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
هویدا و آشکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
آنکه آشکار می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مصرع. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جای افکندن ها و کشتی جای ها. (از منتهی الارب). کشتی گاهها. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مصرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
کشتی گیرنده. (آنندراج). کشتی گیر. (ناظم الاطباء) : سلطان ملکشاه... که پادشاه بود همت او بر کشتی گرفتن و مشت زدن و تربیت بطالان و مصارعان و زورآزمایان مقصور. (المضاف الی بدایع الازمان ص 29)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مصرف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محل صرف کردن. (آنندراج) (غیاث) : بعضی بر عامۀ سادات مقیم و مسافر و کافۀ متصوفه وارد و صادر وقف کردو ریع و ارتفاع آن چون سایر موقوفات و مسبلات ممالک به مصارف استحقاق و محال استیجاب صرف فرموده... (از المعجم چ دانشگاه ص 12). و رجوع به مصرف شود، مصرفها و خرجها. (از ناظم الاطباء). هزینه ها.
- مصارف بیجا، خرجهای نامناسب و غیرلازم. (ناظم الاطباء). هزینه های غیرضروری.
- مصارف شادی، خرج عروسی.
- مصارف ضروری، خرجهای لازم و واجب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
اکراه کردن کسی را بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی را به دشواری بر کاری داشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
جای تک برآوردن اسب. (منتهی الارب مادۀ م ص ر) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مصری. (ناظم الاطباء) : حمر مصار و مصاری، جمع واژۀ حمار مصری. (منتهی الارب). رجوع به مصری شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با هم بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صارخ
تصویر صارخ
فریاد رس، فریاد خواه از واژگان دو پهلو، خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصارف
تصویر مصارف
جمع مصرف، محل صرف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصارع
تصویر مصارع
((مَ رِ))
جمع مصرع. مهلکه ها، جای بر زمین افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصارف
تصویر مصارف
((مَ رِ))
جمع مصرف
فرهنگ فارسی معین
صرف ها، مصرف ها، کاربردها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نیم نگاه، سرک کشیدن، دزدانه نگاه کردن، حرکت ویژه و نگاه
فرهنگ گویش مازندرانی