جدول جو
جدول جو

معنی مصاحات - جستجوی لغت در جدول جو

مصاحات
(مُ)
چرمهای شتربچگان که گیاه پر کرده دارند تا ناقه گمان برد که بچۀ اوست. (منتهی الارب). پوست شتربچگان آگنده از کاه و جز آن که برای ماده شتران شیرده حاضر می کنندتا گمان برند که بچۀ خود آنهاست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبالات
تصویر مبالات
اهتمام، توجه، اعتنا، در امری فکر و اندیشه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصافات
تصویر مصافات
دوستی کردن با کسی، دوستی پاک با کسی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاحبت
تصویر مصاحبت
با کسی صحبت داشتن، با کسی یار و همدم شدن، همدمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجارات
تصویر مجارات
با هم رفتن، هم قدم شدن، با یکدیگر برابری کردن، با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصلاحات
تصویر اصلاحات
اصلاح، در علوم سیاسی تغییر در امور اقتصادی، اجتماعی یا سیاسی کشور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداجات
تصویر مداجات
مدارا کردن با دشمن، پنهان ساختن دشمنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محامات
تصویر محامات
از کسی دفاع کردن، پشتیبانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباهات
تصویر مباهات
فخر کردن، نازیدن به کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجازات
تصویر مجازات
جزا دادن، پاداش دادن، کیفر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَ / حِ بَ)
مصاحبه. هم صحبتی و هم نشینی و همدمی و همراهی و ملازمت. (ناظم الاطباء). رفاقت و یاری بایکدیگر. (یادداشت مؤلف). نشست و برخاست. همراهی. (یادداشت مؤلف) : ما هر دو به مصاحبت و مصادقت یکدیگر به رغادت عیش و لذاذت عمر زندگانی به سر بریم. (مرزبان نامه ص 31). ترک مناصحت کردم و روی از مصاحبت بگردانیدم. (گلستان). و رجوع به مصاحبه شود.
- مصاحبت کردن، هم صحبتی کردن و با هم نشستن.
- ، با هم صحبت کردن. (ناظم الاطباء).
، (اصطلاح منطق) مجموع لزوم و اتفاق در دو قضیه. (اساس الاقتباس ص 79)
لغت نامه دهخدا
کوههااند به سرات، (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مناحه. (اقرب الموارد). رجوع به مناحه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ / حِ)
جمع واژۀ مصاحبت. (یادداشت مؤلف). رجوع به مصاحبت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَفْ فَ)
جمع واژۀ مصفّحه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مصفّحه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مساحه. رجوع به مساحت و مساحه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کارهای مباح و مشروع و روا. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مباح. رجوع به مباح شود، (اصطلاح حقوقی) و آن اموالی است که ملک اشخاص نباشد. اموالی است که بعنوان مالکیت در اختیار هیچ مقامی نباشد. (فرهنگ حقوقی دکتر جعفری لنگرودی). مباحات اموالی را گویند که مالک ندارد و هرکس میتواند طبق مقررات مربوطه به هر قسم آنها را تملک کند و همچنین طبق مادۀ 92 قانون مدنی ایران که میگوید ’هرکسی میتواند با رعایت قوانین و نظامات راجعه به هریک از مباحات از آنها استفاده نماید’. (از حقوق مدنی ایران تألیف دکتر امامی ص 71)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
جمع واژۀ مصلحه. داروها که زیان داروی دیگر دفع کنند: چنانکه مداوی حاذق در دفع امراض مذمومه محموده در مسهلات به کار دارد و باز آن را مصلحات واجب داند. (تاریخ جهانگشای جوینی). و رجوع به مصلح شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
چرم ها و رسن های حلقه دار که آن را نصب کرده بوزنگان را شکار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (از المنجد). مفرد آن نصاحه است، جلدها. جلود. (از متن اللغه). پوستها، که دوخته می شود بعض آن بر دیگری. واحد آن نصاحه است. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مَ صافْ فا)
جمع واژۀ مصف. جنگها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصفحات
تصویر تصفحات
جمع تصفح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراحات
تصویر جراحات
جمع جراحت زخمها ریشها
فرهنگ لغت هوشیار
زنان درست کار، اعمال شایسته و صالح، باقیات صالحات، آثار نیک که از شخص مانده باشد پس از مردن وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحیات
تصویر صاحیات
شراب خالص و پاکیزه، سخن خالص و بی آمیغ
فرهنگ لغت هوشیار
دوستی پاک وخالص با کسی داشتن دوستی کردن، دوستی پاک: ببرکات مصافات تو از چنان و رطه هایل بر چه جمله خلاص یافتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاحبت
تصویر مصاحبت
هم صحبت شدن با کسی، یار شدن، همدم گشتن، هم صحبتی، همدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباحات
تصویر مباحات
جمع مباح، روا ها شایست ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلاحات
تصویر اصلاحات
ویرایش ها جمع اصلاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصافات
تصویر مصافات
((مُ))
دوستی پاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاحبت
تصویر مصاحبت
((مُ حَ بَ))
همراه کردن، همراه شدن، گفتگو کردن، هم صحبت بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجازات
تصویر مجازات
سزا، شکنجه، پادافره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مباحثات
تصویر مباحثات
گفتگوها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصاحبت
تصویر مصاحبت
همنشینی
فرهنگ واژه فارسی سره
صحبت، مراوده، مصاحبه، همدمی، همرازی، همراهی، هم زانویی، صحبت، هم سخنی، هم صحبتی، هم نشینی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اخلاص، خلت، خلوص، دوستی خالصانه، دوستی پاک، صداقت
فرهنگ واژه مترادف متضاد