جدول جو
جدول جو

معنی مشیخاء - جستجوی لغت در جدول جو

مشیخاء(مَ)
جمع واژۀ شیخ. (از اقرب الموارد) (محیطالمحیط) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشیخت
تصویر مشیخت
پیران صاحب کتاب که از آن ها احادیثی نقل شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَ)
شیر ترش که در شیر خالص اندازند تا بسته گردد، نیمروز، میان مغرب و نماز خفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اندکی از رخت طعام. (منتهی الارب) (آنندراج). رخت خانه خرد و کوچک. (ناظم الاطباء). چیزی از قماش طعام. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، ماه صفر. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، ماهی مابین آخر گرما و زمستان. (منتهی الارب) (آنندراج). ماهی که بین آخر گرما و اول سرما بود. (ناظم الاطباء). ماهی بین پایان گرما و زمستان و آن ماهی است که طعام ذخیره شده منقطع می گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
اسپ سپیدروی. مؤنث اشدخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ابوبکر بن شائب. محدث است و متأخر. (منتهی الارب). در تاریخ اسلام، محدث به عنوان فردی شناخته می شود که تلاش دارد تا سنت پیامبر اسلام را بدون هیچگونه تغییر یا تحریف، به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد در جوامع علمی و دینی، از مقام والایی برخوردار بودند. مهم ترین ویژگی محدثان دقت در انتقال احادیث صحیح است، چرا که حفظ دقت در نقل، به ویژه در دوران هایی که دشمنان اسلام در حال تحریف آن بودند، امری ضروری بود.
لغت نامه دهخدا
(شَ)
گویند: باتت بلیله شیباء (بفتح و اضافت) و هم چنین بلیله الشیباء، شبی که در آن بکارت زن باکره زائل کرده شود. لیله شیباء (بالاضافه) ، شبی که در آن دوشیزگی زن دوشیزه ربوده شود، یقال: باتت فلانه بلیله شیباء، اگر بکارت او زائل گردد. و باتت بلیله حره، اگر بکارت وی زائل نگردد. (از منتهی الارب). باتت بلیله شیباء و بلیله الشیباء، شب زفاف با ازالۀ دوشیزگی. (از اقرب الموارد). مقابل لیله حره، شبی که داماد دوشیزگی برده باشد. شب زفاف به آرامش بادوشیزه. (یادداشت مؤلف) ، آخر شب از ماه. (منتهی الارب). شب آخر ماه. (از اقرب الموارد)
زن سپیدموی و پیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به معنی موضع مکشوف، شهری است در کوهستان یهودا. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شُ یَ)
جمع واژۀ شیّع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شیع شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
زن خالدار. ج، شیم. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تشیؤ. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(خَشْ)
مونث خشیان، زن هراسان و ترسان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، سخت و درشت و خشک. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَشْ)
تأنیث حشیان، نعت مؤنث از حشی. تاسه برافتاده
لغت نامه دهخدا
(اَشْ)
جمع واژۀ شی ٔ، بمعنی چیز، و کلمه اشیاء برحسب مذهب اخفش افعلاء است جمع بر غیر واحد خود مانند شعراء، زیرا فاعل بر فعلاء جمع نشود پس همزه را که میان یاو الف است جهت تخفیف حذف کردند و از اینرو غیرمصروف آید و بعقیدۀ خلیل فعلاء است که بدل جانشین آن باشد و جمع واحد مستعمل آنست که شی ٔ باشد و چون دو همزه را در آخر آن ثقیل یافتند نخستین به اول کلمه نقل کردند و گفتند: اشیاء بر وزن لفعاء. و برحسب مذهب کسائی افعال است مانند فرخ و افراخ که از جهت کثرت استعمال و مشابهت به فعلاء در جمع به الف و تا مانندصحراء و صحراوات ممنوع الصرف آید. و فراء شی ٔ را مخفف از مشدد گوید مانند هیّن و هین. (از منتهی الارب). جمع واژۀ شی ٔ. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 63). چیزها. (آنندراج). و در فارسی گاه همزۀ آخر آن را در شعر حذف کنند و گویند اشیا. و در تعریف اشیاء گویند: آنهایی که علم به آنها و خبر دادن از آنها صحیح باشد. و رجوع به شی ٔ و اشیا و معجم البلدان چ مصر ج 1 ص 266 شود
لغت نامه دهخدا
(مَشْ)
جمع واژۀ شیخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضِن ن)
خرامیدن و دست اندازان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). تبختر و خرامانی و دست اندازان رفتن. (ناظم الاطباء). مطیطی (م ط طا) . رفتن با تبختر و دست اندازان. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان یافت است که در بخش هوراند شهرستان اهر واقع است و 328 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَیْ یَءْ)
مختلف و مختل ّ الخلقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دیوث. بچشم خودبین. (برهان). کشخان. قواد. قلطبان. قلتبان. رجوع به کشخان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از رستاق طبرش همدانی و اصبهانی. (ترجمه تاریخ قم ص 120)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
هرآنچه خواهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- فعال مایشاء، شخص خود مختار و لگام گسیخته و مستبد. آنکه هرچه بخواهد می کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به فعال مایرید و فعال مایشاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
میان ناف و زهار، و یا میان سینه و زهار، و یا پوستکی است تنک میان آنها. (از منتهی الارب). مریداء پوست مابین ناف و زهار. (مرصع). پوستگی تنک از ناف تا زهار در اندرون شکم. حوصله، و آن فرود ناف است تا عانه، سوراخی است که روده های خایگان از آن در کیسۀ خایه ریزد. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دو رگ است که وقت بانگ برآید و متنفخ گردد. (منتهی الارب). دو رگ است که شخص بانگ برآرنده بر آنها تکیه می کند. (از اقرب الموارد) ، تهی جای لب زیرین و بروت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنچه گرداگرد ریش بچه باشد، بغل. (منتهی الارب). ابط و زیر بغل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
مصغر مرداء. رجوع به مرداء شود، پردۀ نازکی در میانۀ ناف و عانه. (ناظم الاطباء). مریطاء
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است در بحرین از برای بنی عامر. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب) (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
درنگ کردن و انتظار نمودن. مکّیثی ̍. (منتهی الارب) (از آنندراج). مکث. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکث شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ شیخ، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، رجوع به شیخ شود
لغت نامه دهخدا
(مَشْ)
زمینی که گیاه شیح رویاند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشیوحی (بالقصر و المد). آنجا که گیاه شیح روید. (از اقرب الموارد). و رجوع به مشیوحی شود، کار سخت که در آن مبادرت نمایند. یقال: هم فی مشیوحاء من امرهم، ایشان در کاری هستند که در آن مبادرت میکنند و با هم آمیخته. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میداء
تصویر میداء
برابر، مقابل، پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشیاع
تصویر مشیاع
آتش کاو آتش کاو تنور، دهان لغ
فرهنگ لغت هوشیار
پیرشدن، گردیدن یا مشیخت اسلام. شیخ الاسلام بودن شیخ الاسلامی، جمع شیخ، عده ای از شیوخ را گویند که صاحب کتاب باشند و از آنها احادیثی نقل شده باشد یافقیهانی که اسانید ایشان مستند برواتی باشد که از آنان روایت دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشیخه
تصویر مشیخه
مشیخت در فارسی: پیری، پیر سالاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریراء
تصویر مریراء
تلخه گندم، لرزان اندام: دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشیخان
تصویر کشیخان
زن جلب زن قحبه دیوث: (ایا کشخان بد اصل ای سه پوشش علی نامی دریغ این نام بر تو)، (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیباء
تصویر شیباء
واپسین شب از هر ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشیخت
تصویر مشیخت
((مَ خَ))
پیر شدن، شیخ گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشیاء
تصویر اشیاء
جمع شیء، چیزها
فرهنگ فارسی معین