جدول جو
جدول جو

معنی مشکیزه - جستجوی لغت در جدول جو

مشکیزه(مَ زَ / زِ)
مشکیچه که خیک و مشک کوچک باشد. (برهان). مشکوله. (فرهنگ رشیدی). مشکیچه. (آنندراج). مشکیچه و مشک کوچک. (ناظم الاطباء). و رجوع به مشکوله و مشکیجه و مشکیچه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکریزه
تصویر شکریزه
نوعی مربا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکویه
تصویر مشکویه
از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو بر مشکویه کردی مشک مالی / همه مشکو شدی پرمشک حالی (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکیزه
تصویر اسکیزه
لگد و آلیز ستور، جست و خیز چهارپایان، جفته، جفتک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاکیزه
تصویر پاکیزه
پاک، تمیز، کنایه از بی آلایش، صاف، صافی، بی غش
پاکیزه کردن: پاک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشگیچه
تصویر مشگیچه
مشک کوچک، چیزی که مانند مشک باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکیده
تصویر خشکیده
خشک شده، کنایه از لاغر، کنایه از متعجب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشگیزه
تصویر مشگیزه
کیسۀ کوچکی که در سربرگ های بعضی گیاهان است
فرهنگ فارسی عمید
(مَ چَ / چِ)
مشک خرد. مشکیزه. (یادداشت مؤلف). مشک خرد و کوچک. (ناظم الاطباء). و رجوع به مشکیجه و مشکیزه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ)
فرهنگستان ایران این کلمه را معادل ’اسیدی’ گرفته و آرد: کیسۀ کوچکی که مانند مشگ کوچکی در سربرگهای بعضی گیاهان است. (واژه های نو فرهنگستان ایران ص 77). و رجوع به مشکیزه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ / جِ)
گلی است سفید و خوشبوی، و آن را نسرین گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). نام گلی پرپر و سفید و خوشبوی شبیه به گل سرخ، و آن را شیرین و مشکین وفادار نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ زَ / زِ)
مشک کوچک. (آنندراج). مشکچه. مشکیزه
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ / جِ)
مشک کوچک که آن را مشکچه هم میگویند. (آنندراج). همان مشکچه است. (انجمن آرا). رجوع به مشکیچه و مشکچه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشنیزه
تصویر بشنیزه
بو مادران برنجاسف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکیزه
تصویر پاکیزه
تمیز، بی آلایش
فرهنگ لغت هوشیار
مشکوره در فارسی مونث مشکور: سپاس داشته ستوده مونث مشکور: مساعی مشکوره
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی حلوای مغز بادام وشکر: اندوه مخور بسحاق از چربی مشکوفی شاید که چو وابینی خیر تو در آن باشد، (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
مشکوکه در فارسی مونث مشکوک بنگرید به مشکوک مونث مشکوک، جمع مشکوکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکویه
تصویر مشکویه
حرمسرای شاهان، کوشک، بالاخانه، نوایی است از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکینک
تصویر مشکینک
نوعی از حلوا که آنرا از عسل وگاه از شکر پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشایعه
تصویر مشایعه
با کسی دوستی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکزیه
تصویر مرکزیه
مونث مرکزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمیزه
تصویر متمیزه
متمیزه در فارسی مونث متمیز: جدا جدا شونده مونث متمیز جمع متمیزات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متایزه
تصویر متایزه
با هم غلبه نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
مدفوع آغاز زاده شدن، مدفوعی که در دوسه روز آغاز تولداز نوزاد انسان دفع میشود. این مدفوع ترکیبی است از صفرا و ترشحات و سلولهای مخاطی روده نوزادان که در حالت جنینی بوده اند. رنگ آن خرمایی مایل بسبز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکینه
تصویر کشکینه
نان جو، کشکین: (و از تکلفات خورش و پوشش به کشکینه و پشمینه قناعت نموده)، (انوار سهیلی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکیچه
تصویر مشکیچه
مشکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکیجه
تصویر مشکیجه
مشکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکیزه
تصویر اسکیزه
جفته انداختن ستور برجستن و لگد انداختن چارپایان، جست و خیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکیده
تصویر خشکیده
آنچه که آب و رطوبت آن از میان رفته باشد، پژمرده (گیاه)
فرهنگ لغت هوشیار
ابتدای غوره انگور که از کوچکی بدانه انگور ماند. یا گشنیزه حصرم. شراب انگوری: حرمت می را که می گشنیزدیگ عیشهاست. بر سر گشنیزه حصرم روان افشانده اند. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکیزه
تصویر اسکیزه
((اِ زِ))
جست و خیز و لگد انداختن چارپایان، جست و خیز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاکیزه
تصویر پاکیزه
((زِ))
پاک، نظیف، طاهر، منزه، مقدس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکیده
تصویر خشکیده
((خُ دِ))
پژمرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشگیزه
تصویر مشگیزه
آسیدی
فرهنگ واژه فارسی سره