جدول جو
جدول جو

معنی مشکل - جستجوی لغت در جدول جو

مشکل
امر یا موقعیت سخت و دشوار، پوشیده، درهم
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
فرهنگ فارسی عمید
مشکل
چیزی که به شکل و صورتی درآمده باشد، دارای شکل
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
فرهنگ فارسی عمید
مشکل
(مُ شَکْ کَ)
صورت بسته و پیکرگرفته. (ناظم الاطباء). شکل پذیرفته. صورت بسته. پیکرگرفته. (فرهنگ فارسی معین) : آنگاه گویم هر که مر یک جوهر را به شکلهای مختلف مشکل بیند. (جامعالحکمتین ناصرخسرو از فرهنگ فارسی معین) ، مرتب شده، خوشگل و خوشنما و زیبا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مشکل
(مُ کِ)
پوشیده و پنهان و مشتبه. ج، مشاکل. (ناظم الاطباء). کار پوشیده و مشتبه. (آنندراج). مشتبه. پوشیده. ملتبس. مختلطالقرعه لکل امر مشکل. (یادداشت مؤلف) :
راز عقول و مشکل ارواح کشف اوست
اسرار علم مطلقش از بر نکوتر است.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 75).
، دشوار و سخت و صعب وزحمتدار و درهم و پیچدار و مغلق. (ناظم الاطباء). دشوار، و با لفظ افتادن و بردن و کردن مستعمل است. (آنندراج). در تداول فارسی بمعنی دشوار، صعب، عسیر، عویص، سخت، دشخوار، مفصل، غامض آید. (یادداشت مؤلف) :
که داند عشق را هرگز نهایت
سوءالی مشکل آوردی و منکر.
فرخی.
مسئله های خلافی رفت سخت مشکل، و بوصادق در میان آمد و گوی از همگان بربود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 206).
در کار چو گشت با تو مشکل
عاجز مشو و مباش خرسند.
ناصرخسرو.
ور بپرسیش یکی مشکل گویدت به خشم
سخن رافضیان است که آوردی باز.
ناصرخسرو.
پیش آر قران و پرس از من
از مشکل و شرحش و معانی.
ناصرخسرو.
از علی مشکل نماند اندر کتاب حق مرا
علم بوبکر و عمر گو پیشم آر ای ناصبی.
ناصرخسرو.
در ملک خللی فاحش و مشکلی شنیع ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 358).
بنشست و خطبه کرد به فصل الخطاب و گفت
گر مشکلیت هست سوءالات کن تمام.
خاقانی (چ سجادی ص 302).
در شهادتگه عشق است رسیدن مشکل
خاقنی راه چنان نیست که آسان برسم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 648).
مشکل حال چنان نیست که سر باز کنم
عمر در سر شده بینم چو نظر باز کنم.
خاقانی.
چون از نماز بپرداختند یکی از اصحاب گفت مرا مشکلی هست، اگر اجازۀ پرسیدن است. (گلستان).
الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.
حافظ.
قرهالعین من آن میوۀ دل یادش باد
که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد.
حافظ.
مشکل من حل نگشت با همه کوشش
بر سخن من گواست ایزد بیچون.
میرزا ابوالحسن جلوه.
- امثال:
مشکل دو تا شد، نظیر: ما ازددت الاعمی. (امثال و حکم دهخدا ص 1714).
مشکلی نیست که آسان نشود
مرد باید که هراسان نشود.
؟
رجوع به ’مرگ چاره ای ندارد’ شود. (امثال و حکم دهخدا ص 1714).
گویم مشکل وگر نگویم مشکل، نظیر:
مرا دردی است اندر دل که گر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد.
؟ (از امثال و حکم دهخدا ص 1335).
، رمان مشکل، اناری ترش شیرین شفه. (مهذب الاسماء) ، در اصطلاح اهل حدیث روایتی است مشتمل بر الفاظ مشکل که معانی آنها را اشخاص متبحر در ادبیات دریابند. (فرهنگ علوم نقلی). آنچه بعد از تأمل و طلب مقصود ازآن بدست آید. (از تعریفات جرجانی). در اصطلاح درایه خبری است که الفاظ آن مبهم و غیر واضح المعنی باشد و یا حاوی مطالب عمیق باشد که دور از فهم متعارف مردم باشد
لغت نامه دهخدا
مشکل
دشوارو سخت و زحمتدار و در هم و پیچدار
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
فرهنگ لغت هوشیار
مشکل
((مُ کِ))
دشوار، سخت، جمع مشاکل
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
فرهنگ فارسی معین
مشکل
((مُ شَ کَّ))
شکل پذیرفته، صورت بسته، ترتیب شده، تشکیل شده
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
فرهنگ فارسی معین
مشکل
پیچیده، دشوار، دشواری، چالش
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
فرهنگ واژه فارسی سره
مشکل
ابهام آمیز، بغرنج، پیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، غامض، مبهم، مساله، معقد، مغلق
متضاد: آسان، ساده، سهل، واضح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مشکل
مشكّلةً
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به عربی
مشکل
Problem, Problematic
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مشکل
problème, problématique
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مشکل
問題 , 問題のある
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مشکل
سخت، دشواری، سختی، مشکل
دیکشنری اردو به فارسی
مشکل
مسئلہ , مشکل
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به اردو
مشکل
ปัญหา , มีปัญหา
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به تایلندی
مشکل
shida, yenye matatizo
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مشکل
בְּעָיָה , בעייתי
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به عبری
مشکل
সমস্যা , সমস্যা
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به بنگالی
مشکل
问题 , 有问题的
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به چینی
مشکل
문제 , 문제가 있는
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به کره ای
مشکل
sorun, problematik
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مشکل
masalah, bermasalah
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مشکل
समस्या , समस्याग्रस्त
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به هندی
مشکل
problema, problematico
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مشکل
problema, problemático
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مشکل
probleem, problematisch
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به هلندی
مشکل
проблема , проблемний
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مشکل
проблема , проблемный
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به روسی
مشکل
problem, problematyczny
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به لهستانی
مشکل
Problem, problematisch
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به آلمانی
مشکل
problema, problemático
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
دیکشنری فارسی به پرتغالی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مِ)
دهی از دهستان املش است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع شده و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
مشکله در فارسی مونث مشکل دشوار مونث مشکل: هر عقده که در معنی ابیات مشکله و خیالات دقیق و پیچیده شعرا پیش میاید باسانی میگشود، جمع مشکلات. مونث مشکل:جمع مشکلات مونث مشکل، جمع مشکلات
فرهنگ لغت هوشیار
به سختی
دیکشنری اردو به فارسی