- مشوق
- امید ده، برانگیزنده
معنی مشوق - جستجوی لغت در جدول جو
- مشوق
- آرزومند کننده، به شوق آورنده
- مشوق
- سو تنیتار خواست انگیز امید بخش به آرزو درآورنده سو تنیده (از ریشه پهلوی) خواست انگیخته امید وار بشوق آورده شده بشوق آوردنده آرزومند کننده: و نیز طالبان محقق ومریدان صادق رادلیلی باشد بماده صواب و مشوقی باشد بمرجع و ماب. . ، جمع مشوقین. یا مشوق اول. ذات حق تعالی
- مشوق ((مُ شَ وَّ))
- به شوق آورده شده
- مشوق ((مُ شَ وِّ))
- تشویق کننده، بر سرشوق آورنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بلندبالا و باریک اندام
لاغر کم گوشت: مرد، لاغر میان: اسپ، دراز و نازک: شاخه نره، کشیده و باریک: زن کشیده قامت بلند بالا و باریک اندام، دراز و باریک، زیبا: (چو بر گشت از من آن معشوق ممشوق نهادم صابری را سنگ بر دل) (منوچهری. د. چا. 55: 2)
با شوق وذوق تر
دلسوز
خاور
برگرفته، فرامده، شیب، آمده از
پس افتاده، دیرکرده
دلبر، دل دار، دل ربا
شورمندی، آرزومند شدن، آرزومندی
آراسته و زینت کرده شده
عقب اندازنده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، حابس، زاجر، مناع، رادع
آمیخته شده، آغشته، آلوده
طوق دار، دارای طوق یا گردن بند
صاف شده، صافی، بی درد، دارای رواق
درهم، شوریده، پریشان، آشفته، نامرتب
مشق دهنده، تعلیم دهنده، شاگرد، کارگر
اظهار اشتیاق کردن، شوق شدید ظاهر ساختن
چیزی که از چیز دیگر جدا شده باشد، جدا شده، در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ پسونددار یا پیشونددار، در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ گرفته شده از فعل مانند جویا، شکافته
زشت رو، دارای چهرۀ زشت، زشت صورت، بدرو، بدگل
مرد موردعلاقۀ یک زن، دلبر، محبوبه، در تصوف خداوند، دوست داشته شده
محل طلوع آفتاب، خاور، سمتی که آفتاب از آن جا طلوع می کند
مشقّت ها، سختی ها، رنج ها، محنت ها، جمع واژۀ مشقّت
خواهان نما آرزومند نما بتکلف ظاهر کننده شوق خود را، آرزومند جمع متشوقین
سخت آرزومند
چشیده چشیده شده چشیده شده
مهراز (معمار)، پرده آویز، پالاینده در شگفت آوردن، خشنود ساختن پالوده، پیشخانه دار ستاوندار بیرون رفتن از دین دینرهایی صاف کرده شده، شراب پالوده شده باده بی درد: شاه اگر جرعه رندان نه بحرمت نوشد التفاتش بمی صاف مروق نکنیم. (حافظ)، خانه رواق دار: پای در دامن صبر کشیدم و از همه این طاق و رواق مروق دنیالله بگوشه ای قانع شدم. صاف کننده، رواق سازنده معمار. خارج گردیدن از دین و آیین
نگاشته، راست کرده مزیق نقاشی: ادریس و جم مهندس موسی و خضر بنا روح و فلک مزوق و نوح و ملک دروگر. (خاقانی)، راست کرده شده
لفظی است که از لفظ دیگر گرفته شده و فارسیان بتخفیف هم آرند، کلمه گرفته شده از کلمه دیگر
جای برآمدن آفتاب، نقیض مغرب