آلت انگبین گرفتن. مشوار مثله. (آنندراج). آلتی که بدان انگبین چینند. ج، مشاور. (ناظم الاطباء). مشوار. آنچه بدان عسل گیرند و آن چوبی است که عسل گیر با خود دارد. ج، مشاور. (از اقرب الموارد). و رجوع به مشوار شود
آلت انگبین گرفتن. مشوار مثله. (آنندراج). آلتی که بدان انگبین چینند. ج، مشاور. (ناظم الاطباء). مشوار. آنچه بدان عسل گیرند و آن چوبی است که عسل گیر با خود دارد. ج، مشاور. (از اقرب الموارد). و رجوع به مشوار شود
خجلت زده. شرمگین: و خدای تعالی عذاب از ایشان برداشت. او ندانست که ایشان ایمان آورده اند چون بشنید مشور شد از آن و از خجالت با میان قوم نشد. (تفسیرابوالفتوح). و رجوع به تشویر شود، ثوب مشور، جامۀ با گل کاریزه رنگ شده. (ناظم الاطباء)
خجلت زده. شرمگین: و خدای تعالی عذاب از ایشان برداشت. او ندانست که ایشان ایمان آورده اند چون بشنید مشور شد از آن و از خجالت با میان قوم نشد. (تفسیرابوالفتوح). و رجوع به تشویر شود، ثوب مشور، جامۀ با گل کاریزه رنگ شده. (ناظم الاطباء)
راهی که دو مکان را به هم وصل کند، راه ارتباطی مثلاً محور تهران ی قم، کنایه از چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد، اساس، مبنا، میله ای به شکل استوانه که جسمی به دور آن می گردد، در علم زمین شناسی خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد
راهی که دو مکان را به هم وصل کند، راه ارتباطی مثلاً محور تهران ی قم، کنایه از چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد، اساس، مبنا، میله ای به شکل استوانه که جسمی به دور آن می گردد، در علم زمین شناسی خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد
گیاهی خوشبو و برگ آن مانند برگ آویشن و درآش داخل کنند. (ناظم الاطباء). به لغت گیلانی رستنیی باشد که برگ آن به برگ سعتر ماند و در آشهای ترش داخل کنند و روغن آن درد گوش را نافع است. (آنندراج)
گیاهی خوشبو و برگ آن مانند برگ آویشن و درآش داخل کنند. (ناظم الاطباء). به لغت گیلانی رستنیی باشد که برگ آن به برگ سعتر ماند و در آشهای ترش داخل کنند و روغن آن درد گوش را نافع است. (آنندراج)
شور و کنگاش و کنگاج. (ناظم الاطباء). سگالیدن با یکدیگر. رای زدن با هم. شور. (یادداشت مؤلف). مشوره: اما اینجا مسئلتی است و چون سخن در مشورت افکنده آمد بنده آنچه داند بگوید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284). خردمند در مشورت اگرچه دشمن بود چیزی پرسند شرط نصیحت فرونگذارد. (کلیله و دمنه). مشورت برانداختن رایهاست. (مرزبان نامه). گفت پیغمبر بکن ای رای زن مشورت کالمستشار مؤتمن. مولوی. مشورت ادراک و هشیاری دهد عقلها مر عقل را یاری دهد. مولوی (مثنوی چ خاور ص 24). مشورت بازنان تباه است. (گلستان). به پارسائی از این حال مشورت بردم مگر ز خاطر من بند بسته بگشاید. سعدی. هرکه بی مشورت کند تدبیر غالبش بر هدف نیاید تیر. سعدی. - مشورت کردن، کنکاش کردن و رأی خواستن و تدبیر خواستن. (ناظم الاطباء) : کسی به پدرش هرمز فرستاد و حال بازنمود ومشورت کرد که چه تدبیر کند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 100). ما با تو مشورت میکنیم. (کلیله و دمنه). مشورت کردی پیمبر بسته سر گفته ایشانش جواب و بی خبر. مولوی. مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرت ایشان مشورت کردند. (گلستان). چون دو کس مشورت کنند به هم گوید این عیب من همی گوید. سعدی. با هرکه مشورت کنم از جور آن صنم گوید ببایدت دل از این کار برگرفت. سعدی. هر که با دانا مشورت کند از رسوایی ایمن باشد. (از تاریخ گزیده)
شور و کنگاش و کنگاج. (ناظم الاطباء). سگالیدن با یکدیگر. رای زدن با هم. شور. (یادداشت مؤلف). مشوره: اما اینجا مسئلتی است و چون سخن در مشورت افکنده آمد بنده آنچه داند بگوید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284). خردمند در مشورت اگرچه دشمن بود چیزی پرسند شرط نصیحت فرونگذارد. (کلیله و دمنه). مشورت برانداختن رایهاست. (مرزبان نامه). گفت پیغمبر بکن ای رای زن مشورت کالمستشار مؤتمن. مولوی. مشورت ادراک و هشیاری دهد عقلها مر عقل را یاری دهد. مولوی (مثنوی چ خاور ص 24). مشورت بازنان تباه است. (گلستان). به پارسائی از این حال مشورت بردم مگر ز خاطر من بند بسته بگشاید. سعدی. هرکه بی مشورت کند تدبیر غالبش بر هدف نیاید تیر. سعدی. - مشورت کردن، کنکاش کردن و رأی خواستن و تدبیر خواستن. (ناظم الاطباء) : کسی به پدرش هرمز فرستاد و حال بازنمود ومشورت کرد که چه تدبیر کند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 100). ما با تو مشورت میکنیم. (کلیله و دمنه). مشورت کردی پیمبر بسته سر گفته ایشانش جواب و بی خبر. مولوی. مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرت ایشان مشورت کردند. (گلستان). چون دو کس مشورت کنند به هم گوید این عیب من همی گوید. سعدی. با هرکه مشورت کنم از جور آن صنم گوید ببایدت دل از این کار برگرفت. سعدی. هر که با دانا مشورت کند از رسوایی ایمن باشد. (از تاریخ گزیده)
شوری. کنکاش و کنکاش کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). صلاح پرسی و کنکاش. (آنندراج) (غیاث). کنکاش. اسم من شاورته فی کذا مشاوره. (ناظم الاطباء). و رجوع به مشورت شود
شوری. کنکاش و کنکاش کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). صلاح پرسی و کنکاش. (آنندراج) (غیاث). کنکاش. اسم من شاورته فی کذا مشاوره. (ناظم الاطباء). و رجوع به مشورت شود
مشورت در فارسی: همپرسکی هوسکارش هو سیگال هو سکالش سو بارش سگالش سکال سگال شگفت است که در بیشینه واژه نامه ها واژه سگالش را با (خیال) و (فکر) و گاه با (اندیشه بد ک) برابر گرفته و مانک درست آن را به دست نداده اند همپرسی رایزنی پند اندرز
مشورت در فارسی: همپرسکی هوسکارش هو سیگال هو سکالش سو بارش سگالش سکال سگال شگفت است که در بیشینه واژه نامه ها واژه سگالش را با (خیال) و (فکر) و گاه با (اندیشه بد ک) برابر گرفته و مانک درست آن را به دست نداده اند همپرسی رایزنی پند اندرز