جدول جو
جدول جو

معنی مشنقه - جستجوی لغت در جدول جو

مشنقه(مَ نَ قَ)
محل آویختن، دار و صلیب. (ناظم الاطباء). آنجا که گناهکاران را آویزند. مولده است. (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخنقه
تصویر مخنقه
زنجیری که به گردن گناهکاران می بستند، گلوبند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ هََ)
دهی است از دهستان شرفخانه در بخش شبستر شهرستان تبریز که 113 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَنْ نَ)
گوشت پاره پاره. (منتهی الارب) (آنندراج). مقطع. (از اقرب الموارد) : لحم مشنق، گوشتی پاره کرده. (مهذب الأسماء) ، خمیر مقطع مالیده با زیت ترتیب داده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خمیر قطعه قطعه کردۀ با روغن زیتون مالیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
پوست بازرفتگی از اندام به زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، جراحتی با وسعت و بدون عمق زدن. (از اقرب الموارد) : اصابته مشنه، جراحتی بر آن وارد آمد که پهن بود و گودی نداشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ شَقْ قَ)
سختی. ج، مشقّات. (مهذب الاسماء). دشخواری بر کسی نهادن. (المصادر زوزنی). سختی و دشواری و دشوار آمدن کار بر کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سختی و دشواری. ج، مشاق. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مشقت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
از ’م ش ق’، دفعه. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، نشان رسن در پای ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دوری و گشادگی میان قوائم ستور سم شکافته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، خراشیدگی سخت. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
سوزشی که از سائیده شدن جامۀ نو در بدن عارض گردد. (ناظم الاطباء). سوختگی که بجامۀ نو رسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) ، بهم سائیدگی شکم رانها. (ناظم الاطباء). بهم سایی شکم هر دو ران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
از ’م ش ق’، آنچه از موی و کتان و جز آن از شانه کردن افتد. (ناظم الاطباء). آنچه افتد بشانه از موی و کتان و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جامۀ کهنه و یا پاره ای از پنبه. ج، مشق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ قَ)
آنچه مایل و خمیده باشد از پاره های سنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 7 ص 26) ، بلد معنقه، شهری که از باعث تنگی سال جای اقامت نباشد در آن. (منتهی الارب) (آنندراج). شهری که از جهت تنگی سال جای اقامت در آن نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَنْ نِ قَ)
جانورکی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). قسمی از هوام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ قَ)
مرباءه معنقه، جای دیده بان بلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلاد معنقه، شهرهای دور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ قَ)
گردن بند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قلاده. (اقرب الموارد) (تاج العروس ج 7 ص 26) ، کوه خرد پیش توده ریگ و مطابق قیاس این کلمه معناقه باید باشد زیرا در جمع گویند معانیق الرمال. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). توده ریگ دراز کوچک پیش توده ریگ. (از تاج العروس ج 7 ص 26) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَنْ نَ جَ)
فراخ و وسیع. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
مشک ایستاده به دیوار. (منتهی الارب) : قربه مشوقه، خیک ایستاده به دیوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَقْ قَ قَ / قِ)
تأنیث مشقق. چاک زده شده شکافته و دریده. (از یادداشت مؤلف) :
بادا سرت بمطرقۀ هجو سوزنی
تا جایگاه درد شقیقه مشققه.
سوزنی (ازیادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ رُ / رِ / رَ قَ)
آفتابگاه. (منتهی الارب) (زمخشری) (ناظم الاطباء). برآفتاب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ قَ)
مسفره مضیئه. درخشان. درفشان. تابان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
آمیختن مال کسی را به مال خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دستمالی را بزیر چانه گذراندن. (دزی ج 1 ص 91)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَنْ نَ قَ)
مؤنث عشنق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عشانقه. رجوع به عشنق و عشانقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَقْ قَ)
مشتقه. مؤنث مشتق. (فرهنگ فارسی معین). ج، مشتقات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- اسماء مشتقه، اسمهایی که از مصدر گرفته شده باشد: و اول را اسماء مشتقه خوانند، مانند: ناصر و نصیر و منصور. (اساس الاقتباس ص 9). و رجوع به مشتقات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَنْ نَ قَ)
جعبه مبنقه، به صیغۀ مفعول، که در بالای آن شبیه بنیقه افزوده باشند از جهت فراخی. (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قِهْ)
برخاسته از بیماری و دارای نقاهت. (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
از ’م ش ق’، آنچه ازموی و کتان و مانند آن به شانه برافتد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه دراز و خالص گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ نَ)
از ’ش ق ق’، خلاف و دشمنانگی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شقاق. (ناظم الاطباء). با یکدیگر خلاف کردن. (ترجمان القرآن). شقاق. مخالفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ضرر رسانیدن مردم، در مشقت انداختن، یک سو شدن به خلاف از ایشان. (منتهی الارب) (آنندراج). و به همه معانی رجوع به شاق شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
سنگ انداختن به منجنیق. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : مجنق مجنقه، سنگ انداخت از منجنیق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ قَ)
گلوبند. گردن بند پهن.ج، مخانق. (مقدمه الادب زمخشری). گردن بند. (مهذب الاسماء) (دهار) (ناظم الاطباء). گردن بند و حمیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مخنقه:
شاه سمن بر گلوی بسته بود مخنقه
شاخ گل اندر میان بسته بود منطقه.
منوچهری.
و امیر را یافتم آنجا بر زبر تخت نشسته پیراهن توزی (بر تن) و مخنقه در گردن عقدی همه کافور. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 511).
از گوهر و در، مخنقه و یاره
درکرد به دست و بست بر گردن.
ناصرخسرو (دیوان ص 376).
هر چه بر آمد ز خاک تیره به نوروز
مخنقه دارد کنون ز لؤلؤ مکنون.
ناصرخسرو.
تا از گل و گوهر نژاد گلبن
گه مخنقه گه گوشوار دارد.
مسعودسعد.
، قلاده. (ناظم الاطباء) : و منطقۀ فرمان تو از مخنقۀ چنگال متعدیان ما را نگاه دارد. (مرزبان نامه ص 173)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَنْ نَ قَ)
مخنقه. مؤنث مخنّق:
بس ریش گاوی ای خر زنار منطقه
ای قلیه و کباب تو خوک مخنقه.
سوزنی.
و رجوع به مخنق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منشقه
تصویر منشقه
مونث منشق
فرهنگ لغت هوشیار
مشتقه در فارسی مونث مشتق بنگرید به مشتق مونث مشتق. یا اسما مشتقه اسمهایی که از منشایی گرفته شده باشند: و اول را اسما مشتقه خوانند مانند: ناصر ونصیرو منصور
فرهنگ لغت هوشیار
مخنقه در فارسی گردن بند، خبه کن گردن بند قلاده: و امیر را یافتم آنجا برزبر تخت نشسته پیراهن توزی (برتن) و مخنقه در گردن، آلت خفه کردن ریسمانی که شخص را باآن خفه کنند: ... و منطقه فرمان تو از مخنقه چنگال متعدیان ما را نگاه دارد، جمع مخانق مخانیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشقه
تصویر مشقه
مشقت در فارسی: ارگ رنج خیاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخنقه
تصویر مخنقه
((مَ نَ قَ یا ق))
قلاده، گردن بند
فرهنگ فارسی معین