جدول جو
جدول جو

معنی مشقه - جستجوی لغت در جدول جو

مشقه
(مِ قَ)
از ’م ش ق’، آنچه از موی و کتان و جز آن از شانه کردن افتد. (ناظم الاطباء). آنچه افتد بشانه از موی و کتان و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جامۀ کهنه و یا پاره ای از پنبه. ج، مشق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مشقه
(مَ شَقْ قَ)
سختی. ج، مشقّات. (مهذب الاسماء). دشخواری بر کسی نهادن. (المصادر زوزنی). سختی و دشواری و دشوار آمدن کار بر کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سختی و دشواری. ج، مشاق. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مشقت شود
لغت نامه دهخدا
مشقه
(مَ قَ)
از ’م ش ق’، دفعه. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، نشان رسن در پای ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دوری و گشادگی میان قوائم ستور سم شکافته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، خراشیدگی سخت. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مشقه
(مُ قَ)
سوزشی که از سائیده شدن جامۀ نو در بدن عارض گردد. (ناظم الاطباء). سوختگی که بجامۀ نو رسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) ، بهم سائیدگی شکم رانها. (ناظم الاطباء). بهم سایی شکم هر دو ران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مشقه
مشقت در فارسی: ارگ رنج خیاور
تصویری از مشقه
تصویر مشقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشوه
تصویر مشوه
زشت رو، دارای چهرۀ زشت، زشت صورت، بدرو، بدگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشقت
تصویر مشقت
سختی، رنج، محنت
فرهنگ فارسی عمید
آلتی فلزی که در مشت جا می گیرد و در صحافی و کفش دوزی برای کوبیدن مقوا و چرم به کار می رود، دستۀ کارد و خنجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشقه
تصویر عشقه
گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، ازفچ، نویچ، دارسج، پاپیتال، نیژ، لوک، غساک، جلبوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشبه
تصویر مشبه
آنکه یا آنچه به چیزی تشبیه شود مانند شده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ فَ طُ)
شتاب کردن و تعجیل کردن در کار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ شِ قَ)
شقشقه. (ناظم الاطباء). ریه مانندی که شتر به وقت مستی از دهان برآرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به شقشقه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشبه
تصویر مشبه
مثل و مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشقه
تصویر منشقه
مونث منشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقشه
تصویر مقشه
جارو
فرهنگ لغت هوشیار
زشت گردانده آکنهاده زشت نا هنجار نا هماهنگ زشتروی زشت گرداننده ظکنهنده نا هنجار کننده زشت گردانیده عیب کرده شده زشت گرداننده عیب کننده، جمع مشوهین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشقت
تصویر مشقت
دشواری، رنج، سختی، تعب
فرهنگ لغت هوشیار
مروسیک ورزیک منسوب به مشق. یاطیاره (هواپیمای) مشقی. هواپیمایی که برای تمرین هوانوردان بکار رود. یا گلوله مشقی. گلوله ای خفیف که در تمرین عملیات نظامی بکار رود و مهلک نیست
فرهنگ لغت هوشیار
مشتقه در فارسی مونث مشتق بنگرید به مشتق مونث مشتق. یا اسما مشتقه اسمهایی که از منشایی گرفته شده باشند: و اول را اسما مشتقه خوانند مانند: ناصر ونصیرو منصور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشطه
تصویر مشطه
مشطه در فارسی: توسک از گیاهان طوسک
فرهنگ لغت هوشیار
دسته هر چیز را گویند، آلت فلزی که در مشت جا میگیرد و در صحافی و کفشدوزی بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
مدقه در فارسی دسته هاون، مادگی گیاه، کدنک کوتنگ چوبی که بدان گازران جامه را کوبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محقه
تصویر محقه
مونث محق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماشقه
تصویر ماشقه
گیرایی، زننده تازیانه تازیانه زن
فرهنگ لغت هوشیار
نشانه برپیشانی تیرگی نشان پیشانی اسب، نشانی که کافران بر پیشانی کنند از زعفران و صندل و غیره: مگر حل کرده خورشید شد سیما فروز او که آن خوش قشقه کافر شعله در چین جبین دارد، (ارادتخان واضح)
فرهنگ لغت هوشیار
بدسگان بدسغان (لبلاب) هرشه غساک پاپیتال پاپیچال چو پاپیچال دارم دست پیچی فاش می گویم که باشد مصرف رنگین زری بر خاک افشاندن (محسن تاثیر) تبج (گویش گیلکی) گیاهی است بالا رونده از تیره عشقه ها که از گیاهان نزدیک به تیره چتریان می باشد و جزو دو لپه ییهای جدا گلبرگ است. این گیاه از دیوار یا گیاهان اطراف خود بالا می رود تکیه گاه اطراف خود می پیچد. برگهایش متناوب و گلهایی به رنگ زرد مایل به سبز دارد. میوه اش پس از رسیدن به رنگ سیاه در آید و بزرگی آن به اندازه یک نخود است و درون آن نیز به تعداد متغیر دانه وجود دارد. میوه عشقه دارای اثر مسهلی است ولی خالی از سمیت هم نیست در نقاط گرم نواحی بحرالرومی از ساقه مسن این گیاه به طور خودبه خود یا با ایجاد شکاف رزین مخصوصی خارج می گردد که سابقا تحت نام صمغ عشقه به عنوان قاعده آور مصرف می گردید. در انساج این گیاه گلوکزیدی به نام هدرین موجود است که دارای اثر قی آور و مسهل است. دم کرده برگ آن نیز اثر قاعده آور دارد. این گیاه در اکثر نقاط ایران خصوصا نواحی شمالی بوفور می روید پاپیتال پاپیتال معمولی حبل المساکین برشن بقله البارده تال اخفاک قسوس داردوست دردوس تویجه لی ولگ ولگم بلگم تبج لشک ولو بلو بلوه لکو صارمشق چاندلی بیل لبلاب کبیر حلبلاب پویچه. توضیح در برخی کتب کلمه لبلاب را مرادف با عشقه ذکر کرده اند ولی اشتباه است و لبلاب فقط مرادف با انواع نیلوفر باغی و نیلوفر صحرایی است که جزو تیره پیچک ها و جزو دو لپه ییهای پیوسته گلبرگ است. یا عشقه استرالیایی. گونه ای عشقه که بر خلاف عشقه معمولی پیچ نیست و به دور گیاهان نمی پیچد. یا عشقه زمینی. علف چای. یا (تیره) عشقه ها. تیره ای از گیاهان دو لپه یی جدا گلبرگ که دارای گل آذینی با چترهای ساده و برگهای پهن و پنجه یی و ساقه قلابدار است که معمولا به درختان دیگر می پیچند و از آن ها بالا می روند و چون در محل اتکا به درخت پایه ریشه فرعی خارج می کنند و مواد غذایی درخت را می مکند از این جهت مضرند زیرا چون درختان پایه راخشک می کنند و نیز اگر به دیوار بچسبند چون ریشه های فرعی آن ها در دیوار فرو میروند دیوار را خراب می کنند. گونه مهم گیاهان این تیره عشقه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشقه
تصویر عشقه
((عَ شَ قِ))
گیاهی است بالا رونده با برگ های درشت و ساقه های نازک. میوه عشقه دارای اثر مسهلی است ولی خالی از سمیت نیست، پاپیتال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قشقه
تصویر قشقه
((قَ قِ یا قَ))
تیرگی نشان پیشانی اسب، در فارسی، نشانی که کافران بر پیشانی کنند از زعفران و صندل و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشوه
تصویر مشوه
((مُ شَ وَّ))
زشت گردانیده، عیب کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشقت
تصویر مشقت
((مَ شَ قَّ))
زحمت، رنج، جمع مشاق، مشقات
فرهنگ فارسی معین
((مُ تِ))
ابزاری فلزی که در مشت جا می شود و در صحافی و کفش دوزی برای کوبیدن مقوا و چرم از آن استفاده می کنند، دسته هرچیزی مانند کارد و خنجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشبه
تصویر مشبه
((مُ شَ بَّ هْ))
مانند شده، تشبیه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشقت
تصویر مشقت
رنج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشقت
تصویر مشقت
Hardship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مشقت
تصویر مشقت
dificuldade
دیکشنری فارسی به پرتغالی