جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مشوه

مشوه

مشوه
زشت گردانده آکنهاده زشت نا هنجار نا هماهنگ زشتروی زشت گرداننده ظکنهنده نا هنجار کننده زشت گردانیده عیب کرده شده زشت گرداننده عیب کننده، جمع مشوهین
فرهنگ لغت هوشیار

مشوه

مشوه
زشت روی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زشت گردانیده. عیب کرده شده.
- مشوه کردن، زشت گرداندن. عیب کردن.
- مشوه گرداندن، مشوه گردانیدن، مشوه کردن: میخواهی که چهرۀ آراستۀ دولت و طرۀ طرازندۀ مملکت ما را مشوه و مشوش گردانی. (مرزبان نامه ص 198).
، چشم بد رسیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

رشوه

رشوه
هر چیزی که به کسی دهند تا کاری بر خلاف وظیفه خود انجام دهد یا حق کسی را ضایع کند
فرهنگ لغت هوشیار