جدول جو
جدول جو

معنی مشقق - جستجوی لغت در جدول جو

مشقق
(مُ شَقْ قَ)
شکافته و چاک زده و دریده. (ناظم الاطباء). شقه شقه شده. شکافته. (یادداشت دهخدا) :
چون عین عید نعلش وز نقش گوش و چشم
هاء مشقق آمد و میم مدورش.
خاقانی.
- مشقق الاطراف، هو نبات (پرسیاوشان) ، له ورق کورق الکزبره مشقق الاطراف. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشوق
تصویر مشوق
آرزومند کننده، به شوق آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاق
تصویر مشاق
مشق دهنده، تعلیم دهنده، شاگرد، کارگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاق
تصویر مشاق
مشقّت ها، سختی ها، رنج ها، محنت ها، جمع واژۀ مشقّت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشرق
تصویر مشرق
محل طلوع آفتاب، خاور، سمتی که آفتاب از آن جا طلوع می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محقق
تصویر محقق
درست و استوار، قطعی و مسلّم، به حقیقت پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتق
تصویر مشتق
چیزی که از چیز دیگر جدا شده باشد، جدا شده، در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ پسونددار یا پیشونددار، در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ گرفته شده از فعل مانند جویا، شکافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدقق
تصویر مدقق
کسی که در امری دقت و باریک بینی کند، دقت کننده، باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شَقْ قَ قَ / قِ)
تأنیث مشقق. چاک زده شده شکافته و دریده. (از یادداشت مؤلف) :
بادا سرت بمطرقۀ هجو سوزنی
تا جایگاه درد شقیقه مشققه.
سوزنی (ازیادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشاق
تصویر مشاق
کاری کننده، خط آموز، استاد خط
فرهنگ لغت هوشیار
مروسیک ورزیک منسوب به مشق. یاطیاره (هواپیمای) مشقی. هواپیمایی که برای تمرین هوانوردان بکار رود. یا گلوله مشقی. گلوله ای خفیف که در تمرین عملیات نظامی بکار رود و مهلک نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشقه
تصویر مشقه
مشقت در فارسی: ارگ رنج خیاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشقت
تصویر مشقت
دشواری، رنج، سختی، تعب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشفق
تصویر مشفق
مهربانی کننده، مهربان و نصیحت گر
فرهنگ لغت هوشیار
سو تنیتار خواست انگیز امید بخش به آرزو درآورنده سو تنیده (از ریشه پهلوی) خواست انگیخته امید وار بشوق آورده شده بشوق آوردنده آرزومند کننده: و نیز طالبان محقق ومریدان صادق رادلیلی باشد بماده صواب و مشوقی باشد بمرجع و ماب. . ، جمع مشوقین. یا مشوق اول. ذات حق تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشرق
تصویر مشرق
جای برآمدن آفتاب، نقیض مغرب
فرهنگ لغت هوشیار
لفظی است که از لفظ دیگر گرفته شده و فارسیان بتخفیف هم آرند، کلمه گرفته شده از کلمه دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقق
تصویر مرقق
رقیق کننده، رقیق کننده اخلاط و رطوبات مقابل مغلظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدقق
تصویر مدقق
دقت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محقق
تصویر محقق
تحقیق کننده، پژوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشرق
تصویر مشرق
((مَ رِ))
خاور، جای طلوع خورشید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشفق
تصویر مشفق
((مُ فِ))
مهربان، مهربانی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشقت
تصویر مشقت
((مَ شَ قَّ))
زحمت، رنج، جمع مشاق، مشقات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشوق
تصویر مشوق
((مُ شَ وِّ))
تشویق کننده، بر سرشوق آورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشوق
تصویر مشوق
((مُ شَ وَّ))
به شوق آورده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدقق
تصویر مدقق
((مُ دَ قِّ))
باریک گردانیدن، کار دقیق کننده، نکته های دقیق پیدا کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محقق
تصویر محقق
((مُ حَ قِّ))
تحقیق کننده، اهل تحقیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محقق
تصویر محقق
امر تحقیق شده، راست و درست، تحقیق یافته، به حقیقت پیوسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشتق
تصویر مشتق
((مُ تَ قّ))
جدا شده، چیزی که از چیز دیگر جدا شده باشد، کلمه ای که از کلمه دیگر گرفته شده باشد، در ریاضی حد نسبت نمو تابع به نمو متغیر وقتی که نمو متغیر به سمت صفر میل کند، آهنگ تغییر هر تابع نسبت به متغیر آن (ریاضی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محقق
تصویر محقق
پژوهشگر، پژوهنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشوق
تصویر مشوق
امید ده، برانگیزنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشقت
تصویر مشقت
رنج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشفق
تصویر مشفق
دلسوز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشرق
تصویر مشرق
خاور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشتق
تصویر مشتق
برگرفته، فرامده، شیب، آمده از
فرهنگ واژه فارسی سره