جدول جو
جدول جو

معنی مشعبذ - جستجوی لغت در جدول جو

مشعبذ
(مُ شَ بِ)
مرد شعبده باز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشعبد:
نه عجب گر مشعبذ هوست
چشم از آرزو چهار کند.
عمادی (از سندبادنامه ص 183).
دست مشعبذ روزگار، رخسار اوبه آب زعفران شسته. (سندبادنامه ص 212)
لغت نامه دهخدا
مشعبذ
(مُ شَ بَ)
مرد مسحور که در نظر او چیزی آید و آن را اصل نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد سحرکرده شده که در نظر وی چیزی درآید که آن را اصلی نباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مشعبذ
تر دست تیتالگر از آوردن واژه نیرنگ و نیرنگساز برابر با محتال و حیله و شعبده و مشعبد در واژه یاب از آن روی خود داری شده که نیرنگ در پارسی پهلوی برابر با آزبا (دعا) است و افسون. شعبده باز حقه باز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشعوذ
تصویر مشعوذ
مشعبد، شعبده باز، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشعبد
تصویر مشعبد
شعبده باز، کنایه از حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشعب
تصویر مشعب
راه، طریق
فرهنگ فارسی عمید
(مَ عَ)
راه. ج، مشاعب. (مهذب الاسماء). راه در کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). راه: مشعب الحق، راهی که حق را از باطل جدا سازد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، داغی است شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَعْ عَ)
وصله شده و پینه زده. (ناظم الاطباء). اصلاح شده. (از اقرب الموارد) : فی کل قعب مشعب، ای مجبور فی مواضع منه. (ابن کناسه ازاقرب الموارد). و رجوع به تشعیب و مشعبه شود، نشان کرده شدۀ با نشان شعب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
برما. (منتهی الارب). برما و مته. (ناظم الاطباء). مثقب. (اقرب الموارد) ، سوزن و دست افزار کاسه بند. ج، مشاعب. (مهذب الاسماء). ابزاری که بدان ظروف شکسته را مرمت کنند. (ناظم الاطباء). دست افزار کاسه بند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَعْ وَ)
شعبده کننده. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود، مسحور و افسون شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُشَعْ وِ)
شعبده باز و افسونگر. (منتهی الارب) (آنندراج). مشعوذ. که شعبده کند. و صیغۀ مفعول یعنی ’مشعوذ’ برای مبالغه به کار رود. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ بِ)
مولد از اختلاط فارسی با تازی، شعبده باز. ج، مشعبدان. (ناظم الاطباء). مشعبذ. تردست. نیرنگ باز. شعبده باز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نداند مشعبد ورا بند چون
نداند مهندس ورا درد چند.
منجیک.
و مشعبدانی که با فرعون بودند و جادوئیها کردند از اینجا بودند. (حدود العالم).
فرستاد نزد مشعبد جهود
دواسبه سواری بکردار دود.
فردوسی.
ای چرخ مشعبد چه مهره بازی
ای خامۀ جاری چه نکته سازی.
مسعودسعد.
او را پیمبری دگران را مشعبدی است
هرگزمشعبدی نبود چون پیمبری.
ادیب صابر.
گرچه مشعبد ز موم، خوشۀ انگور ساخت
ناید از آن خوشه ها آب خوشی در دهان.
خاقانی.
مشعبد شد این خاک نیرنگ ساز
که هم مهره دزد است و هم مهره باز.
نظامی.
بوستان چون مشعبد ازنیرنگ
خربزه حقه های رنگارنگ.
نظامی.
جهان خرمن بسی داند چنین سوخت
مشعبد را نباید بازی آموخت.
نظامی.
از زلف مشعبدت چو مهره
در ششدره مانده حقه بازان.
عطار.
چرخ مشعبد از رخ عابدفریب تو
در زیر هفت پرده خیالی نیافته.
سعدی.
و رجوع به مدخل بعد شود.
- مشعبدان حقه باز، کواکب سبعه. (مجموعۀ مترادفات ص 291).
- مشعبدان حقۀ سبز، کنایه از ماه و آفتاب عالمتاب است و بعضی کواکب سبعه را گفته اند. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج). مهر و ماه. (مجموعۀ مترادفات ص 348). ماه و آفتاب و نیز کواکب سیار. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود.
- مشعبدان حقۀ سپهر، کنایه از کواکب. (انجمن آرای ناصری). و رجوع به ترکیب قبل شود.
- مشعبدوار، همچون مشعبده باز و نیرنگ ساز:
دام در افکند مشعبدوار
پس بپوشد به خار و خس دامش.
خاقانی.
- امثال:
مشعبد را نباید بازی آموخت. رجوع به امثال وحکم دهخدا ج 4 ص 1713 شود.
مشعبد و گندنا، و چه مناسبت دهان مشعبد و گندنا، آن که بازیگران برگ گندنا در دهان گیرند و آواز جانوران ظاهر سازند. (امثال و حکم) :
فرسوده دان مزاج جهان را به ناخوشی
آلوده دان دهان مشعبد به گندنا.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 16)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَعْ عَ بَ)
قصعه مشعبه، کاسۀ پیوندخورده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بنگرید به مشعبذ تر دست تیتالگر از آوردن واژه نیرنگ و نیرنگساز برابر با محتال و حیله و شعبده و مشعبد در واژه یاب از آن روی خود داری شده که نیرنگ در پارسی پهلوی برابر با آزبا (دعا) است و افسون. مشعبذ: فرسوده دان مزاج جهان را بناخوشی آلوده دان دهان مشعبد بگندنا. (خاقانی) یا مشعبدان حقه سبز. ماه و آفتاب، هفت سیاره
فرهنگ لغت هوشیار
شاخه راه راه کوهستانی در غاله مته مته بند زنی راه طریق، جمع مشاعب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشعبه
تصویر مشعبه
بند زده چینی بند زده کاسه بند زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشعوذ
تصویر مشعوذ
افسون زده جادو شده شعبده باز حقه باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشعبد
تصویر مشعبد
((مُ شَ بِ))
شعبده باز، حقه باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشعب
تصویر مشعب
((مَ عَ))
راه، طریق
فرهنگ فارسی معین
صفت چشم بند، حقه باز، شارلاتان، شعبده باز
فرهنگ واژه مترادف متضاد