منزلی است مر حاجیان شام را. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آخر بلاد شام به سوی حجاز نزدیک عقبۀ صوان. (ابن بطوطه، یادداشت به خطمرحوم دهخدا). شهری است در طرف بادیهالشام روبروی حجاز از نواحی بلقاء و اکنون ویران است، از این مکان حاجیان شام، به صحرا فرود آیند. (از معجم البلدان)
منزلی است مر حاجیان شام را. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آخر بلاد شام به سوی حجاز نزدیک عقبۀ صوان. (ابن بطوطه، یادداشت به خطمرحوم دهخدا). شهری است در طرف بادیهالشام روبروی حجاز از نواحی بلقاء و اکنون ویران است، از این مکان حاجیان شام، به صحرا فرود آیند. (از معجم البلدان)
اعانت کرده شده و یاری شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : جهان و تأیید باد، ترا مشیر و مشار سپهر و اقبال باد، ترا معین و معان. مسعودسعد. و رجوع به اعانه شود
اعانت کرده شده و یاری شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : جهان و تأیید باد، ترا مشیر و مشار سپهر و اقبال باد، ترا معین و معان. مسعودسعد. و رجوع به اعانه شود
نوعی از خوشترین خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). بهترین و گواراترین رطب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معرب از موشان. از اطیب انواع رطب. و رجوع به ام جرذان و موشان شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از امثال مردم عراق: ’بعله الورشان تأکل الرطب المشان’. و در صحاح: ’تأکل رطب المشان’ بالاضافه قال، و لاتقل ’تأکل الرطب المشان’ اعجمی است. (از اقرب الموارد). بعله الورشان یأکل رطب المشان. (معجم البلدان ذیل مشان). این مثل را درباره کسی گویند که چیزی اظهار کند و مرادش چیز دیگری باشد. (ناظم الاطباء)
نوعی از خوشترین خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). بهترین و گواراترین رطب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معرب از موشان. از اطیب انواع رطب. و رجوع به ام جرذان و موشان شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از امثال مردم عراق: ’بعله الورشان تأکل الرطب المشان’. و در صحاح: ’تأکل رطب المشان’ بالاضافه قال، و لاتقل ’تأکل الرطب المشان’ اعجمی است. (از اقرب الموارد). بعله الورشان یأکل رطب المشان. (معجم البلدان ذیل مشان). این مثل را درباره کسی گویند که چیزی اظهار کند و مرادش چیز دیگری باشد. (ناظم الاطباء)
بسیار نیزه زننده بر دشمن یا عام است و طعن کننده. ج، مطاعین. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). نیزه دار. (دهار). نیزه زننده. ج، مطاعین. (مهذب الاسماء). نیزه زن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بسیار نیزه زننده بر دشمن یا عام است و طعن کننده. ج، مطاعین. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). نیزه دار. (دهار). نیزه زننده. ج، مطاعین. (مهذب الاسماء). نیزه زن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نام دهستان حومه بخش نی ریز شهرستان فسا. این دهستان در شمال و خاور بخش واقع گردیده و محدود است از طرف شمال به ارتفاعات غوری و مشگان. از جنوب به سرکوه داراب. از خاور به شوره زار میدان گل (بین سیرجان و نی ریز). از باختر به بخش اسطهبانات. این دهستان از 6 آبادی و مزرعه تشکیل یافته و20000 تن سکنه دارد. و قراء مهم آن عبارتند از: هرگان، مشگان، قطرویه، غوری، ده چاه و جاهک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و رجوع به مادۀ قبل شود قصبۀ مرکزی دهستان حومه مشگان از بخش نی ریز شهرستان فساست که 1800 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). و رجوع به مادۀ بعد شود
نام دهستان حومه بخش نی ریز شهرستان فسا. این دهستان در شمال و خاور بخش واقع گردیده و محدود است از طرف شمال به ارتفاعات غوری و مشگان. از جنوب به سرکوه داراب. از خاور به شوره زار میدان گل (بین سیرجان و نی ریز). از باختر به بخش اسطهبانات. این دهستان از 6 آبادی و مزرعه تشکیل یافته و20000 تن سکنه دارد. و قراء مهم آن عبارتند از: هرگان، مشگان، قطرویه، غوری، ده چاه و جاهک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و رجوع به مادۀ قبل شود قصبۀ مرکزی دهستان حومه مشگان از بخش نی ریز شهرستان فساست که 1800 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). و رجوع به مادۀ بعد شود
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان است که 1050 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). از طسوج قاسان. (تاریخ قم ص 114). از دیه های قاسان. (تاریخ قم ص 138)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان است که 1050 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). از طسوج قاسان. (تاریخ قم ص 114). از دیه های قاسان. (تاریخ قم ص 138)
ناقه مذعان، شتر مادۀ رام. (منتهی الارب) ، منقاد. مطیع. (فرهنگ فارسی معین). مذعن. (متن اللغه) : و جماعتی را به ایناس چگونه منقاد و مذعان کرد. (جهانگشای جوینی). اوامر و نواهی او را به طوع و رغبت منقاد و مذعان شدند. (جهانگشای جوینی)
ناقه مذعان، شتر مادۀ رام. (منتهی الارب) ، منقاد. مطیع. (فرهنگ فارسی معین). مذعن. (متن اللغه) : و جماعتی را به ایناس چگونه منقاد و مذعان کرد. (جهانگشای جوینی). اوامر و نواهی او را به طوع و رغبت منقاد و مذعان شدند. (جهانگشای جوینی)
مؤمنی بود از آل فرعون. (منتهی الارب). از خدام فرعون که موسی را اخبار نمود به قصد قصاص فرعون. (ازحبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 31). یک تن از سه تن آل فرعون که پنهانی به موسی ایمان آوردند. (یادداشت مؤلف)
مؤمنی بود از آل فرعون. (منتهی الارب). از خدام فرعون که موسی را اخبار نمود به قصد قصاص فرعون. (ازحبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 31). یک تن از سه تن آل فرعون که پنهانی به موسی ایمان آوردند. (یادداشت مؤلف)
جایگاه. (دهار). جای باش. (منتهی الارب). جای باش و منزل. (ناظم الاطباء). محل. مکان. جای. جایگاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قومی همه ’جامعان’ معنی دلشان همه جا ’معان’ معنی. (مقدمۀ لباب الالباب چ نفیسی ص 8)
جایگاه. (دهار). جای باش. (منتهی الارب). جای باش و منزل. (ناظم الاطباء). محل. مکان. جای. جایگاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قومی همه ’جامعان’ معنی دلشان همه جا ’معان’ معنی. (مقدمۀ لباب الالباب چ نفیسی ص 8)