جدول جو
جدول جو

معنی مشعان - جستجوی لغت در جدول جو

مشعان(مُ عان ن)
رجل مشعان الرأس، مرد ژولیده موی سر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشکان
تصویر مشکان
(پسرانه)
مشک (ماده ای معطر در سنسکریت) + ان (نشانه جمع فارسی)، نام ناحیه ای درهمدان، نام پدر ابونصر صاحب دیوان رسالت محمد غزنوی و استاد ابوالفضل بیهقی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مذعان
تصویر مذعان
آنکه زود رام شود، مطیع، رام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معان
تصویر معان
منزل، جایگاه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بَ)
منزلی است مر حاجیان شام را. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آخر بلاد شام به سوی حجاز نزدیک عقبۀ صوان. (ابن بطوطه، یادداشت به خطمرحوم دهخدا). شهری است در طرف بادیهالشام روبروی حجاز از نواحی بلقاء و اکنون ویران است، از این مکان حاجیان شام، به صحرا فرود آیند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
اعانت کرده شده و یاری شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
جهان و تأیید باد، ترا مشیر و مشار
سپهر و اقبال باد، ترا معین و معان.
مسعودسعد.
و رجوع به اعانه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’ش ی ن’، عیب. ج، مشائن. (منتهی الارب). و رجوع به مشائن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
نوعی از خوشترین خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). بهترین و گواراترین رطب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معرب از موشان. از اطیب انواع رطب. و رجوع به ام جرذان و موشان شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از امثال مردم عراق: ’بعله الورشان تأکل الرطب المشان’. و در صحاح: ’تأکل رطب المشان’ بالاضافه قال، و لاتقل ’تأکل الرطب المشان’ اعجمی است. (از اقرب الموارد). بعله الورشان یأکل رطب المشان. (معجم البلدان ذیل مشان). این مثل را درباره کسی گویند که چیزی اظهار کند و مرادش چیز دیگری باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار نیزه زننده بر دشمن یا عام است و طعن کننده. ج، مطاعین. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). نیزه دار. (دهار). نیزه زننده. ج، مطاعین. (مهذب الاسماء). نیزه زن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عُ دُوو)
سریع و سبک رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ)
روانی و گداختگی. (ناظم الاطباء). روانی. آبناکی. (یادداشت مؤلف).
- میعان داشتن، روان شدن. جاری گشتن
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نام دهستان حومه بخش نی ریز شهرستان فسا. این دهستان در شمال و خاور بخش واقع گردیده و محدود است از طرف شمال به ارتفاعات غوری و مشگان. از جنوب به سرکوه داراب. از خاور به شوره زار میدان گل (بین سیرجان و نی ریز). از باختر به بخش اسطهبانات. این دهستان از 6 آبادی و مزرعه تشکیل یافته و20000 تن سکنه دارد. و قراء مهم آن عبارتند از: هرگان، مشگان، قطرویه، غوری، ده چاه و جاهک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و رجوع به مادۀ قبل شود
قصبۀ مرکزی دهستان حومه مشگان از بخش نی ریز شهرستان فساست که 1800 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی از دهستان قنقری بالاست که در بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده واقع است و 257 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نام پدر ابونصر صاحب دیوان رسالت محمود غزنوی و استاد ابوالفضل بیهقی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به تتمۀ صوان الحکمه ص 179 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان است که 1050 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). از طسوج قاسان. (تاریخ قم ص 114). از دیه های قاسان. (تاریخ قم ص 138)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شعر مشعون، موی پراکنده و ژولیده، مجنون و مشعون از اتباع است. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
خنور چرم که در وی نبیذ کنند. ج، مشاعیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مشعل. (اقرب الموارد) (محیط المحیط). و رجوع به مشعل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه مذعان، شتر مادۀ رام. (منتهی الارب) ، منقاد. مطیع. (فرهنگ فارسی معین). مذعن. (متن اللغه) : و جماعتی را به ایناس چگونه منقاد و مذعان کرد. (جهانگشای جوینی). اوامر و نواهی او را به طوع و رغبت منقاد و مذعان شدند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ مرعه یا مرعه. (منتهی الارب). مرعان. (اقرب الموارد). رجوع به مرعه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ مرعه یا مرعه. (اقرب الموارد). مرعان. (منتهی الارب). رجوع به مرعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کازرون است و 423 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤمنی بود از آل فرعون. (منتهی الارب). از خدام فرعون که موسی را اخبار نمود به قصد قصاص فرعون. (ازحبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 31). یک تن از سه تن آل فرعون که پنهانی به موسی ایمان آوردند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام قریه ای است از قرای یمن. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(نُ خُدْ بِ)
موی پیشانی دشمن خود را گرفتن. یقال: اشعن عدوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جایگاه. (دهار). جای باش. (منتهی الارب). جای باش و منزل. (ناظم الاطباء). محل. مکان. جای. جایگاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
قومی همه ’جامعان’ معنی
دلشان همه جا ’معان’ معنی.
(مقدمۀ لباب الالباب چ نفیسی ص 8)
لغت نامه دهخدا
جایباش جایگاه جایگاه جای باش منزل: قومی همه جا معان معنی دلشان همه جا معان معنی. (مقدمه لباب الالباب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذعان
تصویر مذعان
منقاد مطیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معان
تصویر معان
((مَ))
جایگاه، جای باش، منزل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذعان
تصویر مذعان
((مِ))
منقاد، مطیع
فرهنگ فارسی معین
گداختگی، گداز، مذاب، روانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد