جدول جو
جدول جو

معنی مشرکی - جستجوی لغت در جدول جو

مشرکی
(مُ رِ)
کافر. (منتهی الارب). کافر. مشرک. ملحد. بت پرست. و رجوع به مشرک شود، نعل شراک قرارداده شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشرک
تصویر مشرک
کسی که برای خدا شریک بگیرد، کسی که به خدایان متعدد عقیده داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارکی
تصویر مارکی
عنوان اشرافی مردانه در بعضی کشورهای اروپا بین دوک و کنت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکی
تصویر مشکی
تهیه شده در مشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکی
تصویر مشکی
سیاه، به رنگ مشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتکی
تصویر مشتکی
شکایت کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رِ کَ)
مؤنث مشرک. ج، مشرکات: و لامه مؤمنه خیر من مشرکهو لو اعجبتکم. (قرآن 221/2). و رجوع به مشرک شود
لغت نامه دهخدا
(گَ ئی یِ)
دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان ممسنی شهرستان کازرون واقع در 9 هزارگزی خاور فهلیان با 151 تن سکنه. آب آن از رود خانه فهلیان و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ملامیرک خان از شاعران قرن دهم و یازدهم ایران و در اصل از بلخ بوده، ولی با مهاجرت به اصفهان مورد توجه شاه عباس قرار گرفته است. در اواخر عمر به وسواسی دچار شده بود که هر روز در حوض می رفت و غسل می کرد و در سال 1016 هجری قمری در هوای سرد زمستانی برای غسل داخل آب حوض شد و از شدت سرما درگذشت ! بیت زیر از اوست:
ز دیده قطرۀخون از جگر برآورده
بدیدن تو دل از دیده سربرآورده.
(از قاموس الاعلام ترکی).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 36هزارگزی شمال خاوری سنندج با 790 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
از مردم زادگان تکلو و بلکه از خویشاوندان امیرالامرایان آن طایفه است. چون خیلی بی قید و لاابالی است از ملازمت و اطاعت سرپیچی میکند، گاهی سپاهی میشود و گاهی فنایی. طبع شعر نیز دارد و شجاعت و اکرام نیز بر خویشتن نسبت میدهد. این ابیات از اوست:
ای فلک ای بی ترحم بی کسی را تا بکی
میگدازی ز آتش حسرت مروت را چه شد
مشربی گیرم که آه بی اثر کاری نساخت
حیرتی دارم که تأثیر محبت را چه شد.
(مجمع الخواص ص 125)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
منسوب به مشارف الشام. (ناظم الاطباء). شمشیری است منسوب به مشارف الشام. (مهذب الاسماء). شمشیر شامی. سیف مشرفی. منسوب به مشارف شام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مشرفیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
تفتیش و دیده وری. نظارت و جاسوسی. عمل اشراف: و دیگر روز فروگرفتن وی (اریارق) سلطان پیروز وزیری خادم را و بوسعید مشرف را که امروزبرجای است و به رباط کندی میباشد و هنوز مشرفی نداده بودند... به سرای اریارق فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 228). در آن روزگار با دبیری و مشاهره که داشت مشرفی غلامان سرایی برسم وی بود سخت پوشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 273). امیر مثال داد تا جملۀ مملکت را چهار مرد اختیار کنند مشرفی را. (تاریخ بیهقی).
رایش که مشرفی قضا کرد عاقبت
ملک ابد گرفت و به دیوان نو نشست.
خاقانی.
و رجوع به مشرف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
در مشهد به کاسه گری منسوب بود. وبه خدمت بسیار عزیزان و مردان رسید، و منظور نظر کیمیا اثر ایشان گردیده و این بیت در شکایت از اوست:
از چیست سرخ، پنجۀ مرجان و پای بط
گر خون بجای آب روان نیست در بحار.
(مجالس النفایس ص 215)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
شرقی. منسوب به مشرق. (از ناظم الاطباء) :
هر شب قبای مشرقی صبح را فلک
نور از کلاه مغربی او برد بوام.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 300).
هرچه دهدمشرقی صبح بام
مغربی شام ستاند بوام.
نظامی (مخزن الاسرار چ وحید دستگردی ص 139)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ کی ی)
منسوب است به مدرک. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَبْ بَ)
همچون مشبک. دارای حالت و چگونگی مشبک:
در حلم با زمین مطبق برابر است
وز قدر و جاه بر ز سپهر مشبکی.
سوزنی.
و رجوع به مشبک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
جمع واژۀ مشرک. مردمان بت پرست و مشرک. (ناظم الاطباء) : مایود الذین کفروا من اهل الکتاب و لا المشرکین أن ینزل علیکم من خیر من ربکم. (قرآن 105/2). لیعذب اﷲ المنافقین و المنافقات و المشرکین و المشرکات و یتوب اﷲ علی المؤمنین و المؤمنات. (قرآن 73/33)
لغت نامه دهخدا
(شُرْ رَ کی ی)
شرّکی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شرکی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
گله کننده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). گله مند. شاکی. متشکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رنج دیده و شکایت کننده از رنج و آزار. (ناظم الاطباء) :
از روزگار، خلق شکایت کند به تو
وز تو به روزگار کسی نیست مشتکی.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 293).
، آن که شکوه سازد پوست را برای دوغ زدن در آن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به اشتکاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کا)
هر چیزی که از آن شکایت کنند و گله نمایند، گمان برده شده، متهم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشرقی
تصویر مشرقی
خور آیی خور آیانی منسوب به مشرق خاوری
فرهنگ لغت هوشیار
کافر، کسی که خدا را متعدد می پندارد هنباز گیر چند خدایی آنکه برای خدا شریک قایل شود انباز گیر: ... این گروه که همی دعوی توحید کنند مشرکند بحق. . ، جمع مشرکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکی
تصویر مشکی
سیاه، تیره
فرهنگ لغت هوشیار
گرزیده (گرزش شکایت) نال انگیز گله انگیز گرزنده نالنده گله مند کسی که ازو شکایت کنند شکایت کننده گله کننده: عجزه ومساکین و مردم گیلان از سلوک ناهنجار واطوار ناهموار مومی الیه (کذا)، . . متضرر و مشتکی بودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارکی
تصویر مارکی
عنوان نجبای اروپا بین دوک و کنت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشرک، هنباز گیران چند خداییان جمع مشرک در حالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتکی
تصویر مشتکی
((مُ تَ کا))
کسی که از او شکایت شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشتکی
تصویر مشتکی
((مُ تَ))
شکایت کننده، گله کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مارکی
تصویر مارکی
عنوان نجبای اروپا، بین دوک و کنت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشکی
تصویر مشکی
((مِ))
تیره رنگ، سیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشرک
تصویر مشرک
((مُ رِ))
کسی که برای خدا شریک قایل باشد
فرهنگ فارسی معین
شرقی، مشرق زمینی، خاوری، خاورمیانه ای، آسیایی
متضاد: غربی، باختری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
میرکی
فرهنگ گویش مازندرانی
شرقی
دیکشنری اردو به فارسی