در مشهد به کاسه گری منسوب بود. وبه خدمت بسیار عزیزان و مردان رسید، و منظور نظر کیمیا اثر ایشان گردیده و این بیت در شکایت از اوست: از چیست سرخ، پنجۀ مرجان و پای بط گر خون بجای آب روان نیست در بحار. (مجالس النفایس ص 215)
در مشهد به کاسه گری منسوب بود. وبه خدمت بسیار عزیزان و مردان رسید، و منظور نظر کیمیا اثر ایشان گردیده و این بیت در شکایت از اوست: از چیست سرخ، پنجۀ مرجان و پای بط گر خون بجای آب روان نیست در بحار. (مجالس النفایس ص 215)
شرقی. منسوب به مشرق. (از ناظم الاطباء) : هر شب قبای مشرقی صبح را فلک نور از کلاه مغربی او برد بوام. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 300). هرچه دهدمشرقی صبح بام مغربی شام ستاند بوام. نظامی (مخزن الاسرار چ وحید دستگردی ص 139)
شرقی. منسوب به مشرق. (از ناظم الاطباء) : هر شب قبای مشرقی صبح را فلک نور از کلاه مغربی او برد بوام. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 300). هرچه دهدمشرقی صبح بام مغربی شام ستاند بوام. نظامی (مخزن الاسرار چ وحید دستگردی ص 139)
بغدادی است و در خدمت مولانا لسانی بلکه مولانا را، بجای فرزند بود. بخدمت ارباب شعر رسیده و در قوافی وقوفی دارد. جواب مطلع کمال خجندی که: سرو دیوانه شده از هوس بالایش میرود آب که زنجیر نهد برپایش. گفته، این غزل از اوست: گر کند در نظرم جلوه قد رعنایش سر نهد مردمک دیده من برپایش سرو پیش قد او لاف زد از رعنایی باد آمد بچمن تا بکند از جایش سنبل آشفته شده در چمن از طرۀ او آتش افتاده به گل از رخ بزم آرایش. (تحفۀ سامی ص 138) آذر بیگدلی در آتشکده آرد: به کرباس فروشی اوقات میگذراند و بسیار نیک ذات و خجسته صفات بود. از اوست: قاصدم مژده به بیماری اغیار آورد جان فدایش که رساند خبری بهتر از این. و رجوع به آتشکدۀ آذر چ سنگی ص 260 شود
بغدادی است و در خدمت مولانا لسانی بلکه مولانا را، بجای فرزند بود. بخدمت ارباب شعر رسیده و در قوافی وقوفی دارد. جواب مطلع کمال خجندی که: سرو دیوانه شده از هوس بالایش میرود آب که زنجیر نهد برپایش. گفته، این غزل از اوست: گر کند در نظرم جلوه قد رعنایش سر نهد مردمک دیده من برپایش سرو پیش قد او لاف زد از رعنایی باد آمد بچمن تا بکند از جایش سنبل آشفته شده در چمن از طرۀ او آتش افتاده به گل از رخ بزم آرایش. (تحفۀ سامی ص 138) آذر بیگدلی در آتشکده آرد: به کرباس فروشی اوقات میگذراند و بسیار نیک ذات و خجسته صفات بود. از اوست: قاصدم مژده به بیماری اغیار آورد جان فدایش که رساند خبری بهتر از این. و رجوع به آتشکدۀ آذر چ سنگی ص 260 شود
آفتابگاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شکاف در که از آن شعاع آفتاب درآید. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دروازه ای است در آسمان برای توبه و آن مسدود است مگر بقدر روشنی که از شکاف در درآمده. (آنندراج). دروازه ای در آسمان برای توبه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آفتابگاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شکاف در که از آن شعاع آفتاب درآید. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دروازه ای است در آسمان برای توبه و آن مسدود است مگر بقدر روشنی که از شکاف در درآمده. (آنندراج). دروازه ای در آسمان برای توبه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
تفتیش و دیده وری. نظارت و جاسوسی. عمل اشراف: و دیگر روز فروگرفتن وی (اریارق) سلطان پیروز وزیری خادم را و بوسعید مشرف را که امروزبرجای است و به رباط کندی میباشد و هنوز مشرفی نداده بودند... به سرای اریارق فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 228). در آن روزگار با دبیری و مشاهره که داشت مشرفی غلامان سرایی برسم وی بود سخت پوشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 273). امیر مثال داد تا جملۀ مملکت را چهار مرد اختیار کنند مشرفی را. (تاریخ بیهقی). رایش که مشرفی قضا کرد عاقبت ملک ابد گرفت و به دیوان نو نشست. خاقانی. و رجوع به مشرف شود
تفتیش و دیده وری. نظارت و جاسوسی. عمل اشراف: و دیگر روز فروگرفتن وی (اریارق) سلطان پیروز وزیری خادم را و بوسعید مشرف را که امروزبرجای است و به رباط کندی میباشد و هنوز مشرفی نداده بودند... به سرای اریارق فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 228). در آن روزگار با دبیری و مشاهره که داشت مشرفی غلامان سرایی برسم وی بود سخت پوشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 273). امیر مثال داد تا جملۀ مملکت را چهار مرد اختیار کنند مشرفی را. (تاریخ بیهقی). رایش که مشرفی قضا کرد عاقبت ملک ابد گرفت و به دیوان نو نشست. خاقانی. و رجوع به مشرف شود
کار مشاق. عمل مشاق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خطآموزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عمل خوشنویس. (یادداشت ایضاً) ، عمل آموختن رفتن و تیراندازی و سواری و جز اینها در نظام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، صنعت زرسازی. کیمیاگری. عمل کیمیاگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، تحمل کار دشوار. رنج بردن. سختی کشیدن: و مدتها در آن محروسه آبکشی و حمالی و مشاقی کردند. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 3)
کار مشاق. عمل مشاق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خطآموزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عمل خوشنویس. (یادداشت ایضاً) ، عمل آموختن رفتن و تیراندازی و سواری و جز اینها در نظام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، صنعت زرسازی. کیمیاگری. عمل کیمیاگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، تحمل کار دشوار. رنج بردن. سختی کشیدن: و مدتها در آن محروسه آبکشی و حمالی و مشاقی کردند. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 3)
مسعود بن علی بن مسعود اشرقی. فقیه و قاضی یمن بود. وی در حدود 590 هجری قمری در روزگار اتابک سنقر مملوک سیف الاسلام درگذشت. او راست: الامثال فی شرح امثال اللمع تألیف ابواسحاق شیرازی. و کتاب الشهاب و شروطالقضاء و غیره. رجوع به معجم البلدان ج 1 ص 256 شود، جمع واژۀ شظیظ، بمعنی جوال بسته و غیره. (از اقرب الموارد). رجوع به شظ و شظیظ شود، گویند: طاروا اشظاظاً، یعنی پراکنده و متفرق شدند. (از اقرب الموارد) احمد بن محمد اشرقی منسوب به ذواشرق. شاعری بود که ملک معز اسماعیل بن سیف الاسلام طغتدکین بن ایوب را در قصیده ای مدح کرد. مصراع اول مطلع آن این است: بنی العباس هاتوا ناظرونا. رجوع به معجم البلدان ج 1 ص 256 شود
مسعود بن علی بن مسعود اشرقی. فقیه و قاضی یمن بود. وی در حدود 590 هجری قمری در روزگار اتابک سنقر مملوک سیف الاسلام درگذشت. او راست: الامثال فی شرح امثال اللمع تألیف ابواسحاق شیرازی. و کتاب الشهاب و شروطالقضاء و غیره. رجوع به معجم البلدان ج 1 ص 256 شود، جَمعِ واژۀ شظیظ، بمعنی جوال بسته و غیره. (از اقرب الموارد). رجوع به شظ و شظیظ شود، گویند: طاروا اشظاظاً، یعنی پراکنده و متفرق شدند. (از اقرب الموارد) احمد بن محمد اشرقی منسوب به ذواشرق. شاعری بود که ملک معز اسماعیل بن سیف الاسلام طغتدکین بن ایوب را در قصیده ای مدح کرد. مصراع اول مطلع آن این است: بنی العباس هاتوا ناظرونا. رجوع به معجم البلدان ج 1 ص 256 شود
منسوب به مشارف الشام. (ناظم الاطباء). شمشیری است منسوب به مشارف الشام. (مهذب الاسماء). شمشیر شامی. سیف مشرفی. منسوب به مشارف شام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مشرفیه شود
منسوب به مشارف الشام. (ناظم الاطباء). شمشیری است منسوب به مشارف الشام. (مهذب الاسماء). شمشیر شامی. سیف مشرفی. منسوب به مشارف شام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مشرفیه شود
مهربانی و نصیحتگری: بر ملک و خانه تو ملک مشفقی نمود گر مشفقی نمود مر او را فلک، رواست. فرخی. این سخن گفت و چون از این پرداخت مشفقی کردو مهربانی ساخت. نظامی
مهربانی و نصیحتگری: بر ملک و خانه تو ملک مشفقی نمود گر مشفقی نمود مر او را فلک، رواست. فرخی. این سخن گفت و چون از این پرداخت مشفقی کردو مهربانی ساخت. نظامی
افزون شونده. (آنندراج) (غیاث). بالا رفته. (ناظم الاطباء). صعود کننده. بالا رونده: و بخار نطفه از اوعیۀ منی به مصعد دماغ مترقی شد. (سندبادنامه ص 177). همواره در مدارج علو و معارج سمو متصاعد و مترقی باد. (سندبادنامه ص 216). و رجوع به ترقی شود
افزون شونده. (آنندراج) (غیاث). بالا رفته. (ناظم الاطباء). صعود کننده. بالا رونده: و بخار نطفه از اوعیۀ منی به مصعد دماغ مترقی شد. (سندبادنامه ص 177). همواره در مدارج علو و معارج سمو متصاعد و مترقی باد. (سندبادنامه ص 216). و رجوع به ترقی شود
از مردم زادگان تکلو و بلکه از خویشاوندان امیرالامرایان آن طایفه است. چون خیلی بی قید و لاابالی است از ملازمت و اطاعت سرپیچی میکند، گاهی سپاهی میشود و گاهی فنایی. طبع شعر نیز دارد و شجاعت و اکرام نیز بر خویشتن نسبت میدهد. این ابیات از اوست: ای فلک ای بی ترحم بی کسی را تا بکی میگدازی ز آتش حسرت مروت را چه شد مشربی گیرم که آه بی اثر کاری نساخت حیرتی دارم که تأثیر محبت را چه شد. (مجمع الخواص ص 125)
از مردم زادگان تکلو و بلکه از خویشاوندان امیرالامرایان آن طایفه است. چون خیلی بی قید و لاابالی است از ملازمت و اطاعت سرپیچی میکند، گاهی سپاهی میشود و گاهی فنایی. طبع شعر نیز دارد و شجاعت و اکرام نیز بر خویشتن نسبت میدهد. این ابیات از اوست: ای فلک ای بی ترحم بی کسی را تا بکی میگدازی ز آتش حسرت مروت را چه شد مشربی گیرم که آه بی اثر کاری نساخت حیرتی دارم که تأثیر محبت را چه شد. (مجمع الخواص ص 125)
عبارت از مشرق و مغرب، بدان که مشرق و مغرب را دو مشرق گفتن بنابر تغلیب است. و تغلیب آن را گویند که یک شی ٔ غالب را از دو شی ٔ که با هم مقابل باشند غلبه داده اطلاق آن بر دیگری نموده و همان اسم شی ٔ غالب راتثنیه نامند. چنانکه مشرق و مغرب را مشرقین گویند به لحاظ شرافت طلوع از مشرق و شمس و قمر را قمرین گویند به لحاظ آن که شمس در محاوره عرب مؤنث سماعی است. یا آن که مشرقین به جهت آن گویند که مشرق دو هستندیکی مشرق صیفی که مطلع اطول الایام باشد. دیگر مشرق شتوی که مطلع اقصرالایام باشد. پس بعد میان مشرق شتوی و صیفی به لحاظ درجات کرۀ ارض سه هزار و یکصد و سی وهفت کروه ’پاو’ بالا میشود. واﷲ اعلم بالصواب. (غیاث) (آنندراج) : تو را گویم ای سید مشرقین که مردم مرانند و تو نامران. منوچهری (دیوان ص 68). و رجوع به مشرقان شود
عبارت از مشرق و مغرب، بدان که مشرق و مغرب را دو مشرق گفتن بنابر تغلیب است. و تغلیب آن را گویند که یک شی ٔ غالب را از دو شی ٔ که با هم مقابل باشند غلبه داده اطلاق آن بر دیگری نموده و همان اسم شی ٔ غالب راتثنیه نامند. چنانکه مشرق و مغرب را مشرقین گویند به لحاظ شرافت طلوع از مشرق و شمس و قمر را قمرین گویند به لحاظ آن که شمس در محاوره عرب مؤنث سماعی است. یا آن که مشرقین به جهت آن گویند که مشرق دو هستندیکی مشرق صیفی که مطلع اطول الایام باشد. دیگر مشرق شتوی که مطلع اقصرالایام باشد. پس بعد میان مشرق شتوی و صیفی به لحاظ درجات کرۀ ارض سه هزار و یکصد و سی وهفت کروه ’پاو’ بالا میشود. واﷲ اعلم بالصواب. (غیاث) (آنندراج) : تو را گویم ای سید مشرقین که مردم مرانند و تو نامران. منوچهری (دیوان ص 68). و رجوع به مشرقان شود
مروسیک ورزیک منسوب به مشق. یاطیاره (هواپیمای) مشقی. هواپیمایی که برای تمرین هوانوردان بکار رود. یا گلوله مشقی. گلوله ای خفیف که در تمرین عملیات نظامی بکار رود و مهلک نیست
مروسیک ورزیک منسوب به مشق. یاطیاره (هواپیمای) مشقی. هواپیمایی که برای تمرین هوانوردان بکار رود. یا گلوله مشقی. گلوله ای خفیف که در تمرین عملیات نظامی بکار رود و مهلک نیست
جمع مشرق، دو خور آی دو خور آیان تثنیه مشرق در حالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند) : دو مشرق: و خورشید مشرق خرد را از مشرقین دل و دماغ ایشان... . طالع گردانید، مشرق و مغرب خاور و باختر
جمع مشرق، دو خور آی دو خور آیان تثنیه مشرق در حالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند) : دو مشرق: و خورشید مشرق خرد را از مشرقین دل و دماغ ایشان... . طالع گردانید، مشرق و مغرب خاور و باختر