آفتاب گاه. (آنندراج). بلندی زمین. ج، مشارف. (ناظم الاطباء) ، مصحف مشربه. ظرفی است مسین با دهانۀ فراخ و گوشه و دسته که زنان برای آب ریختن به تن به حمام برند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
آفتاب گاه. (آنندراج). بلندی زمین. ج، مشارف. (ناظم الاطباء) ، مصحف مشربه. ظرفی است مسین با دهانۀ فراخ و گوشه و دسته که زنان برای آب ریختن به تن به حمام برند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مشرفه در فارسی مونث مشرف و نواختنامه نامه ای که از بزرگی به سوی زیر دست نوشته شود مونث مشرف، نامه مکتوب مراسله: مشرفه شریف و ملاطفه لطیف که مشحون بصنوف و داد و موشح بالوف اتحاد بود رسید
مشرفه در فارسی مونث مشرف و نواختنامه نامه ای که از بزرگی به سوی زیر دست نوشته شود مونث مشرف، نامه مکتوب مراسله: مشرفه شریف و ملاطفه لطیف که مشحون بصنوف و داد و موشح بالوف اتحاد بود رسید
تفتیش و دیده وری. نظارت و جاسوسی. عمل اشراف: و دیگر روز فروگرفتن وی (اریارق) سلطان پیروز وزیری خادم را و بوسعید مشرف را که امروزبرجای است و به رباط کندی میباشد و هنوز مشرفی نداده بودند... به سرای اریارق فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 228). در آن روزگار با دبیری و مشاهره که داشت مشرفی غلامان سرایی برسم وی بود سخت پوشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 273). امیر مثال داد تا جملۀ مملکت را چهار مرد اختیار کنند مشرفی را. (تاریخ بیهقی). رایش که مشرفی قضا کرد عاقبت ملک ابد گرفت و به دیوان نو نشست. خاقانی. و رجوع به مشرف شود
تفتیش و دیده وری. نظارت و جاسوسی. عمل اشراف: و دیگر روز فروگرفتن وی (اریارق) سلطان پیروز وزیری خادم را و بوسعید مشرف را که امروزبرجای است و به رباط کندی میباشد و هنوز مشرفی نداده بودند... به سرای اریارق فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 228). در آن روزگار با دبیری و مشاهره که داشت مشرفی غلامان سرایی برسم وی بود سخت پوشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 273). امیر مثال داد تا جملۀ مملکت را چهار مرد اختیار کنند مشرفی را. (تاریخ بیهقی). رایش که مشرفی قضا کرد عاقبت ملک ابد گرفت و به دیوان نو نشست. خاقانی. و رجوع به مشرف شود
منسوب به مشارف الشام. (ناظم الاطباء). شمشیری است منسوب به مشارف الشام. (مهذب الاسماء). شمشیر شامی. سیف مشرفی. منسوب به مشارف شام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مشرفیه شود
منسوب به مشارف الشام. (ناظم الاطباء). شمشیری است منسوب به مشارف الشام. (مهذب الاسماء). شمشیر شامی. سیف مشرفی. منسوب به مشارف شام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مشرفیه شود
جای به آب درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). جای به آب درآمدن و آبشخور. (آنندراج). جای آب خوردن. (غیاث). ج، مشارع. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) : شهرکی ساخت بنیاد آن از سنگ و ارزیز و عمودهای آهن و اکنون مشرعۀ عدن، آن شهر است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 96). گفت باری آب ده از مکرعه گفت آخر نیست جویا مشرعه. مولوی
جای به آب درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). جای به آب درآمدن و آبشخور. (آنندراج). جای آب خوردن. (غیاث). ج، مَشارع. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) : شهرکی ساخت بنیاد آن از سنگ و ارزیز و عمودهای آهن و اکنون مشرعۀ عدن، آن شهر است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 96). گفت باری آب ده از مکرعه گفت آخر نیست جویا مشرعه. مولوی
تأنیث محرّف. رجوع به محرف شود، (در اصطلاح منطق) قضیۀ محرفه، هر قضیۀ شرطی که صیغتش به وضع دال بر مصاحبت یا عناد نبود اما مفهوم قضیه اقتضاء مصاحبتی یا عنادی کند. (اساس الاقتباس ص 126)
تأنیث مُحَرِّف. رجوع به محرف شود، (در اصطلاح منطق) قضیۀ محرفه، هر قضیۀ شرطی که صیغتش به وضع دال بر مصاحبت یا عناد نبود اما مفهوم قضیه اقتضاء مصاحبتی یا عنادی کند. (اساس الاقتباس ص 126)
برای همدیگر مفاخرت کردن به شرف. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). فخر کردن با یکدیگر به شرف. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مطلع شدن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر چیزی مطلع شدن. (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، قریب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). نزدیک شدن. (ناظم الاطباء). قریب گشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
برای همدیگر مفاخرت کردن به شرف. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). فخر کردن با یکدیگر به شرف. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مطلع شدن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر چیزی مطلع شدن. (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، قریب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). نزدیک شدن. (ناظم الاطباء). قریب گشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
معرفت در فارسی: شناخت، دانش، در یافت از معرفه شناخته: زبانزد دستوری اسمی است که نزد مخاطب معلوم و معهود باشد مثلا اگر کسی بمخاطب خود بگوید: عاقبت خانه را فروختم و دکانها را خریدم. مقصود این است: خانه ای را که شما اطلاع دارید فروختم و دکانهایی را که میشناسید خریدم. توضیح معرفه بصورتهای ذیل در فارسی بکار میرود: صورت اسم جنس با قرینه: مردی در بیابان دچار گرگی شد، مرد با گرگ جنگیده و سرانجام گرگ را کشت، گاه اسم را با آن و این معرفه سازند: گفت: برو و این زن را بیاور. او بشد و زن را پیش طالوت آورد. گفت: توبه او آنست که بدان شارستان جباران شود، در زبان تخاطب با الحاق ه (آ در شمال ایران و ا در مرکز) یا - معرفه سازند: اسبه را خریدم. خانهه را فروختم مردی امروز آمد. (این یاء یاء و حدت و نکره نیست)
معرفت در فارسی: شناخت، دانش، در یافت از معرفه شناخته: زبانزد دستوری اسمی است که نزد مخاطب معلوم و معهود باشد مثلا اگر کسی بمخاطب خود بگوید: عاقبت خانه را فروختم و دکانها را خریدم. مقصود این است: خانه ای را که شما اطلاع دارید فروختم و دکانهایی را که میشناسید خریدم. توضیح معرفه بصورتهای ذیل در فارسی بکار میرود: صورت اسم جنس با قرینه: مردی در بیابان دچار گرگی شد، مرد با گرگ جنگیده و سرانجام گرگ را کشت، گاه اسم را با آن و این معرفه سازند: گفت: برو و این زن را بیاور. او بشد و زن را پیش طالوت آورد. گفت: توبه او آنست که بدان شارستان جباران شود، در زبان تخاطب با الحاق ه (آ در شمال ایران و ا در مرکز) یا - معرفه سازند: اسبه را خریدم. خانهه را فروختم مردی امروز آمد. (این یاء یاء و حدت و نکره نیست)
زمین نرم، آبخورد آبشخور، پرواره، پیشدالان مشربه در فارسی آبخوری غولین سبوی دهان فراخ باز برغ نکژده (مشربه سفالین) زمین نرمی که در آن همیشه گیاه باشد، غرفه ای که در آن آشامیدنی صرف کنند پرواره، پیش دالان، یک مشت آب، آبخور برجوی و یا عام است، جمع مشارب. آنچه بدان آب نوشند، ظرف دراز دهن گشاد دسته دار که در آن آب ریزند. توضیح باین معنی در تداول بفتح میم تلفظ شود و صحیح نیست
زمین نرم، آبخورد آبشخور، پرواره، پیشدالان مشربه در فارسی آبخوری غولین سبوی دهان فراخ باز برغ نکژده (مشربه سفالین) زمین نرمی که در آن همیشه گیاه باشد، غرفه ای که در آن آشامیدنی صرف کنند پرواره، پیش دالان، یک مشت آب، آبخور برجوی و یا عام است، جمع مشارب. آنچه بدان آب نوشند، ظرف دراز دهن گشاد دسته دار که در آن آب ریزند. توضیح باین معنی در تداول بفتح میم تلفظ شود و صحیح نیست
آب خور، جای آب خوردن، زمین نرمی که در آن همیشه گیاه باشد، غرفه ای که در آن آشامیدنی صرف کنند، پیش دالان، یک مشت آب، آبخور پر جوی و یا عام است، جمع مشارب
آب خور، جای آب خوردن، زمین نرمی که در آن همیشه گیاه باشد، غرفه ای که در آن آشامیدنی صرف کنند، پیش دالان، یک مشت آب، آبخور پر جوی و یا عام است، جمع مشارب