جدول جو
جدول جو

معنی مشرشر - جستجوی لغت در جدول جو

مشرشر(مُ شَ شِ)
شیر بیشه. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرشر
تصویر شرشر
صدای فروریختن پیاپی آب و مانند آن، به طور پیاپی و مستمر مثلاً شرشر عرق از صورتش می ریخت
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
مصدر منحوت عربی از شرشر فارسی. حکایت صوت فروریختن آب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شِ شِ)
رجوع به شرشر شود
لغت نامه دهخدا
(شُ شُ)
حکایت صوت ریختن آب از بلندی. آواز ریختن آب از ناودان و مانند آن. حکایت صوت ریختن بول و جز آن. آواز کمیز چون بریزد. (یادداشت مؤلف). صدای ریزش باران شدید و سیل آسا. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، قیدی برای بیان کیفیت باران و شدت ریزش آن: دیشب وقتی ما براه افتادیم شرشر باران می آمد. شاعری شعر ذیل را که بسیار معروف است:
نم نم باران به می خواران خوش است
رحمت حق بر گنهکاران خوش است.
بدین صورت تحریف کرده و تغییر داده است:
شرشر باران به می خواران خوش است
لعنت حق بر گنهکاران خوش است.
(فرهنگ عامیانۀ جمال زاده).
- آب شرشر، شرشره:
ای قلب سوزناک ! مگر خود جهنمی !
ای چشم اشکبار! مگر آب شرشری !
؟ (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده).
- شرشر باران آمدن، باران متصل پیاپی به تندی باریدن.
- شرشر خون از سر شکسته سرازیر شدن، بسیار خون آمدن از جای شکستگی.
- شرشر شاشیدن، شاشیدن بحالت ایستاده و بی انقطاع.
رجوع به شرشره شود
لغت نامه دهخدا
(شُ شُ)
دهی از دهستان حشمت آباد بخش درود شهرستان بروجرد. سکنۀ آن 179 تن و آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ / شِ شِ)
گیاهی است که بر زمین همچو رسن دراز روید. (منتهی الارب). گیاهی است که مانند ریسمانهایی دراز بر روی زمین می رویدو خاری ندارد که کسی را آزار دهد. (از اقرب الموارد) ، شواء شرشر، بریان خون یا روغن چکان. (منتهی الارب). بریان روغن چکان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَرْ رَ)
گوشت در آفتاب خشک کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشریر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شرشر
تصویر شرشر
آواز ریختن آب از ناودان و مانند آن، صدای آبشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرشر
تصویر شرشر
((شُ. شُ))
صدای ریزش مایع رقیق
فرهنگ فارسی معین
جار و جنجال سرو صدا کردن، طعام دادن در ایام سوگواری محرم.، صدای ریختن آب
فرهنگ گویش مازندرانی