جدول جو
جدول جو

معنی مشخلبه - جستجوی لغت در جدول جو

مشخلبه
(مَ خَ لَ بَ)
مهرۀ سپید که به لؤلؤ ماند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). یا مورش گربه. (مهذب الاسماء). شاید همان است که امروز کس گربه گویند و آن سپید و برنگ مروارید است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، زیوری است که از لیف خرماو مهره سازند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گاهی دختری راهم که این زیور دارد گویند. کلمه عراقی است و بر این بنا چیزی نیامده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المعرب جوالیقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
چیزی از کسی طلب کردن، خواستن، حق خود را خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغالبه
تصویر مغالبه
بر یکدیگر چیره شدن، غلبه یافتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ لِ بَ/ بِ)
مؤنث مجتلب. رجوع به مجتلب شود.
- دایرۀ مجتلبه، یکی از دایره های عروضی و سه بحر رجز و هزج و رمل از آن جدا می شود. (بدیع و قافیه و عروض تألیف همائی). مدعیان علم عروض... هزج راسه بحر نهاده اند، بحر سالم و بحر مکفوف و بحر اخرب، و رجز را دو بحرنهاده اند بحر سالم و بحر مطوی. و رمل را دو بحر کرده اند سالم و مخبون، و سوالم هر سه بحر را در دایره ای نهاده اند و نام آن ’دایرۀ مؤتلفه’کرده و مزاحفات آن را در دایره ای دیگر نهاده و نام آن دایرۀ مجتلبه کرده و الحق این استادیی سخت جاهلانه است... (المعجم چ دانشگاه ص 83). خواجه نصیر طوسی در معیار الاشعار در ذکر دایرۀ سوم پس از بیان آنکه بحور رمل و هزج و رجز در عربی مسدس است و در فارسی مثمن، می گوید: این دایره را دایرۀ مجتلبه خوانند، و مثمن را مجتلبۀ زایده... و باشد که همین بحرها به حذف ساکن سبب دوم بکار دارند تا هزج بر اینگونه شود ’مفاعیل 4 بار’ و رجز بر اینگونه: ’مفتعلن 4 بار’ ورمل بر اینگونه: ’فعلاتن 4 بار’ و این بحرها را هزج مکفوف و رجز مطوی و رمل مخبون خوانند و دایره ای بر قیاس گذشته بنهند و آن را دایرۀ ’مجتلبۀ زائدۀ مزاحفه’ خوانند و بعضی به لغتی دیگر. (از وزن شعر فارسی تألیف دکتر خانلری ص 136 و 137). و رجوع به همین مأخذ و معیار الاشعار چ سنگی صص 35-41 و المعجم فی معاییر اشعار العجم شود
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ حَ)
با کسی دوستی خالص داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
یاری دادن کسی را در شیر دوشیدن. (منتهی الارب). معاونه. (تاج المصادر بیهقی)، حلب (ح / ح ل ) . احتلاب. حلاب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ لَ بی ی)
منسوب به ’مخشلب’ و آن ’خرز’ است. (از انساب سمعانی) (لباب الانساب). و رجوع به مادۀ قبل و مخشلب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
فریفتن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فریفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَ لِ بَ)
ارض مثعلبه، زمین روباه ناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ بَ / لِ بِ)
مطالبه. خواستن چیزی یا حق خود را از کسی. طلب نمودن چیزی از کسی. خواستن چیزی از کسی:
آدم ز حرص گندم نان ناشده چه دید
با آدمی مطالبۀ نان همان کند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 860).
- مطالبه کردن، طلب کردن و خواستن چیزی یا حقی را از کسی: بقالی را درمی چند بر صوفیان گردآمده بود در واسط و هر روز مطالبه کردی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
غلبه کردن کسی را. غلاب. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر چیرگی جستن و غلبه کردن بر کسی. غلاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغالبت شود، نزد صرفیان آن است که بعد از مفاعله، فعل ثلاثی مجردی بیاید تا غلبۀ یکی از طرفین مشارکت را در اصل فعل بیان دارد و آن بر وزن فعلته افعله (به فتح عین در ماضی و ضم آن در مضارع) ساخته شود مانند: اکرمنی فکرمته اکرمه، و باب مغالبه قیاسی نیست چنانکه گفته نمی شود: بارعنی فبرعته ابرعه. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ حَ)
دور کردن. یقال: شاعبه، اذا باعده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، مردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَک ک)
خواستن حق خود را از کسی و بازجست کردن. (آنندراج) (از منتهی الارب). طلب نمودن و باز جستن. (غیاث). چیزی از کسی درخواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
با همدیگر بدی و خصومت نمودن و تنگی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بدی و خصومت کردن با یکدیگر و تنگ گرفتن بر یکدیگر مانند تنگ گرفتن سگان هنگام برانگیخته شدن به سوی یکدیگر و آشکار ساختن عداوت و دشمنی. (از اقرب الموارد) : الشهوه الکلبیه هی زیاده الشهوه واشتدادها و الحرص علی المأکولات و المکالبه علیها کما فی طبع الکلاب. (بحر الجواهر) ، خار خوردن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ بَ)
بطنی از اعراب که از اولاد مهلب شاعرند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). قومی از اولادمهلب بن ابی صفره، که به پهلوانی و دلاوری و بخشندگی نامورند. (از اقرب الموارد). و رجوع به آل مهلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ لَ / لِ بَ)
عین مطحلبه، چشمۀ چغزلاوه ناک. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ رِ / رَ بَ)
شجره منخربه، درخت پوسیدۀ سوراخ سوراخ شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چوب کرم خورده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
با کسی شراب خوردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
آتش افروخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : نار مشبوبه، آتش افروخته. (ناظم الاطباء) ، زنی که از سرانداز و موی حسن وی افزوده شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
همدیگر خصومت کردن و تباهی انگیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیط المحیط). با یکدیگر شغب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). با یکدیگر جنگ کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). برانگیختن فتنه و شر و خصومت کردن. (ناظم الاطباء) ، مقدماتی است متشابه به مشهورات. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ لَ بَ)
مهره ای که از صدف سازند. (از الجماهر بیرونی). و رجوع به مخشلب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ لَ)
قطعه ای از شیشۀ شکسته و گویند خزف است. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). مخشلب. (محیط المحیط) (المعرب جوالیقی ص 315). و رجوع به مخشلب و مشخلبه معنی اول و المعرب جوالیقی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ خَ لَ)
مصفاه. یمانیه است. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). مشخل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مشخل و مصفاه شود
لغت نامه دهخدا
مغالبه در فارسی: پیشدستی در چیرگی بر یکدیگر چیره شدن غلبه کردن} اما رکاکت معنوی مسئله مغالبه یعنی مسابقه در غلبه است - میان اندیشه دیو گاو پای و روزگار) (فرزان. یغما: 2: 10 ص 60)، غلبه چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
خواستن و طلب نمودن چیزی را از کسی، حق خود را خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشروبه
تصویر مشروبه
مشروبه در فارسی مونث مشروب نوشابه مونث مشروب، جمع مشروبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالبه
تصویر مخالبه
فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مجتلب. یا دایره مجتلبه. یکی از دایره های عروضی. سه بحر رجز و هزج و رمل از آن جدا می شود توضیح سوالم هر سه بحر (هزج رجز رمل) را در دایره ای نهاده اند و نام آن دایره موتلفه کرده و مزاحفات آنرا در دایره ای دیگر نهاده و نام آن دایره مجتلبه کرده و الحق این استاذیی سخت جاهلانه است و تصرفی نیک فاسدانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلصه
تصویر متخلصه
متخلصه در فارسی مونث متخلص: نامیده مونث متخلص جمع متخلصات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلفه
تصویر متخلفه
متخلفه در فارسی مونث متخلف: ناسزا گر مونث متخلف جمع متخلفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلقه
تصویر متخلقه
مونث متخلق جمع متخلقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغالبه
تصویر مغالبه
((مُ لَ بَ یا لِ بِ))
بر یکدیگر چیره شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
((مُ لَ بَ یا بِ))
خواستن، طلب کردن، جمع مطالبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
هم خواهی، دادخواست، درخواست
فرهنگ واژه فارسی سره
خصومت، عداوت، دشمنی، ستیزه جویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد