جدول جو
جدول جو

معنی مشحط - جستجوی لغت در جدول جو

مشحط
(نَ)
شحط شحطاً و شحطاً و شحوطاً و مشحطاً. رجوع به شحط شود
لغت نامه دهخدا
مشحط
(مِ حَ)
چوبکی که نزدیک درخت رز نهند تا بر زمین نیفتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشط
تصویر مشط
خرک، در موسیقی قطعۀ چوبی یا استخوانی کوچکی بر روی کاسۀ برخی سازهای زهی که سیم ها از روی آن رد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منحط
تصویر منحط
دارای انحطاط، پست شده، پایین آمده، پست، پایین
فرهنگ فارسی عمید
(مَ حَ)
خشکنای گلو. (منتهی الارب). حلق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَطط)
انحطاطیافته. انحطاطیابنده. پست شونده. پست شده. به زیر آمده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : از مرتبۀ خویش منحط شود و به مراتب بهایم رسد یا فروتر از آن آید. (اخلاق ناصری) ، دوش نیکو. (منتهی الارب) : منکب منحط، دوش بهترین دوشها. (ناظم الاطباء). منکب منحط، ای لطیف متناسب. (محیطالمحیط). المنحط من المناکب، المستقل الذی لیس بمرتفع و لامستقل، و هو احسنها. (معجم متن اللغه) ، فرودآمده در منزل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کم بهاشده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، شتری که به کشیدن مهار سوی نشیب رود و یا به شتاب رود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
سال قحط. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ)
اسب توانا که به رفتن مانده نگردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ)
گورخر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حمار وحشی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَحْ حَ)
پیه آگنده. (مهذب الاسماء). پیه دار. آگنده از پیه، نان با پیه پخته شده. (ناظم الاطباء). ساخته شده با پیه. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَحْ حِ)
پیه بسیارخورنده و پیه بسیاردارنده در خانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیه بسیاردارنده در خانه. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) ، صاحب شتران فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
پرکننده شهر به اسبان، کودک که آمادۀ گریستن شود، در نیام کننده شمشیر و نیز برهنه کننده از آن، از لغات اضداد است. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
نشتر. (منتهی الارب) (آنندراج). نیشتر حجام. ج، مشارط، مشاریط. (از اقرب الموارد) (از دهار). نیش حجام. ج، مشارط. (مهذب الاسماء). نیشتر. (ناظم الاطباء). نیش. نشتر. نیشتر. مبضع. مشراط. نیش حجام. مبزع. تیغ فصاد. تیغ. ج، مشارط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَنْ نَ)
بریانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شواء. (اقرب الموارد). بریانی که دو بار در تنور نهند تا پزد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ممشوط، یقال: شعر مشیط، ای ممشوط. و لمه مشیط، ای ممشوطه. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). و رجوع به مشیطه و ممشوط شود
لغت نامه دهخدا
(صَف ف)
مصدر میمی است از سحط. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به سحط شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
عام ماحط، سال کم باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَشْ شا)
که شانه زند. (از اقرب الموارد). و رجوع به مشط شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
امشاط. جمع واژۀ مشط (مثلثه). شانه ها. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مشط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَطط)
جورکننده بر کسی در حکم. (آنندراج). و رجوع به اشتطاط شود
لغت نامه دهخدا
(شَ حَ)
شمحاط. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به شمحاط شود
لغت نامه دهخدا
(اِنْ)
جنبیدن بچه در سلا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، در خون گردیدن. (تاج المصادر بیهقی). طپیدن کشته در خون. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَحْ حِ)
کشته ای که در خون خود بطپد. (آنندراج). کشته ای که در خون خود می طپد و می غلطد. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به تشحط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمحط
تصویر شمحط
بسیار دراز
فرهنگ لغت هوشیار
شانه زدن، چاپلوسی، شانه زبر شدن زبر شدن پوست شانه بافندگی، بند انگشت: در پا، استخوان شانه (مشط التکف)، خرک: در ساز های زهی، شن کش شانه شانه سر آلتی که با آن موها را مرتب کنند شانه، جمع امشاط مشاط، خرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محط
تصویر محط
ایستگاه، منزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشیط
تصویر مشیط
شانه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشرط
تصویر مشرط
نشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاط
تصویر مشاط
جمع مشط، شانه ها خرک ها جمع مشط شانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحط
تصویر منحط
پستیگرای، کاهنده انحطاط یابنده پست شونده، کم شونده، پست پایین: (فکر منحط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحط
تصویر منحط
((مُ حَ طّ))
انحطاط یابنده، پست شونده، پست، پایین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محط
تصویر محط
((مَ حَ طّ))
محل فرود آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محط
تصویر محط
((مَ حَ طّ))
محل فرود آمدن
محط رحال: بارانداز کاروان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشط
تصویر مشط
((مَ یا مِ یا مُ))
آلتی که با آن موها را مرتب کنند، شانه، جمع امشاط، مشاط، خرک (موسیقی)
فرهنگ فارسی معین
انحطاطیافته، پست، غاوی، فرومایه، فاسد، گمراه، منحرف
فرهنگ واژه مترادف متضاد