جدول جو
جدول جو

معنی مشجرات - جستجوی لغت در جدول جو

مشجرات
(مُ شَجْ جَ)
جمع واژۀ مشجّره. نسبت نامه ها وشجره نامه ها: و در بلاد خراسان همه سادات که مشجرات دارند کتب انساب متفقند که آن جماعت علوی نیستند. (کتاب النقض ص 337). و رجوع به مشجره شود
لغت نامه دهخدا
مشجرات
جمع مشجره، تبار سروان جمع مشجره (مشجر)، کتبی که در آنها ضبط نسب سادات را بر سبیل تشجیر درج میکردند نسب نامه ها
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشارفت
تصویر مشارفت
به یکدیگر فخر کردن به شرف و بزرگی، مطلع شدن بر چیزی، سمت اشراف و مفتشی داشتن بر کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشارکت
تصویر مشارکت
باهم شریک شدن، شرکت کردن با هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشارات
تصویر اشارات
اشاره، نشان دادن چیزی یا کسی با حرکت چشم یا انگشت، با تکان دادن چشم و ابرو یا دست مطلبی را به کسی فهماندن یا به کاری فرمان دادن، سخن مختصر و با ایجاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجارات
تصویر مجارات
با هم رفتن، هم قدم شدن، با یکدیگر برابری کردن، با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاجرات
تصویر زاجرات
ملائکۀ موکل بر ابر و باد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَ)
جمع واژۀ مشاجره. رجوع به مشاجره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بیع و شری. خرید و فروش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مشاراه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجربات
تصویر مجربات
جمع مجربه (مجرب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجارات
تصویر مجارات
با هم رفتن، با هم برابری کردن، با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدارات
تصویر مدارات
نرمی، لطف، مماشات، مدارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محررات
تصویر محررات
تزده ها نورده ها پیمان نامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثمرات
تصویر مثمرات
جمع مثمره، جمع مثمره
فرهنگ لغت هوشیار
زنان پرده نشین، خانمهای با حجاب و پرده نشین و پاکدامن و با شرم و حیا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محقره، ریزگان جمع محقره: طغرل بک... پیغام... بخلیفه فرستاد که... بهر وقت بمحقرات و جزویات دیوان عزیز را تصدیق و ابرام نباید نمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجحات
تصویر مرجحات
جمع مرجحه، برتری دادگان جمع مرجحه، جمع مرجحه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مدبره، کاردانان چاره یابان روان های سپهری و زمینی در فرزان روشن گشت جمع مدبره (مدبر) : تدبیر کنندگان، نفوس فلکیه وانسیه. یا مدبرات انواع. ارباب انواع. یا مدبرات سفلیه. نفوس ناطقه. یا مدبرات علویه. نفوس ناطقه فلکیه، عقول مجرده عرضیه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مزار، مستیگاهان گور ها و مسیتنامه نوشته ای که پیرامون مسیتگاهان و گور ها فراهم آید جمع مزار: زیارتگاهها: واضعاف آن بر عمارت مساجد و معابد و اربطه و مدارس و قناطر ومصانع و مزارات متبرک و بقاع خیر صرف کرده است، قبرها آرامگاهها، کتابی که از زیارتگاهها و قبرها بحث کند: مزارات تبریز مزارات شیراز
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مزوره، ریویدگان ساختگی ها بیماربا ها جمع مزوره (مزور) : ومصنوعات خاص طبیعت کلی بر مثال مزورات است از مصنوعات نفس کلی... (جامع الحکمتین) جمع مزوره
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مجرده، اماتکان سیامکان جمع مجرده (مجرد) توضیح عقول و نفوس را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارات
تصویر مبارات
برابری و نبرد کردن با کسی در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرعات
تصویر متجرعات
جمع متجرعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبسرات
تصویر مبسرات
مبسرات به گونه رمن بادهای باران انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مبشره، مژده دادگان مژده یافتگان، جمع مبشره، مژده دهندگان، بادهای باران انگیز جمع مبشره، جمع مبشره: مژده دهنده ها، معجزات رسول ص پیش از نبوت مقابل معجزات بینات: مبشرات آنست (معجزاتی است) که پیش از ظهور خورشید رسالت او (پیامبر ص) ظاهر شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبصرات
تصویر مبصرات
جمع مبصره، جمع مبصره، جمع مبصره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماجریات
تصویر ماجریات
سرگذشتهای زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفجرات
تصویر تفجرات
جمع تفجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشکرات
تصویر تشکرات
سپاس ها جمع تشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحجرات
تصویر تحجرات
جمع تحجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشارات
تصویر اشارات
جمع اشاره، علامتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاجرات
تصویر مشاجرات
جمع مشاجره، پتکاری ها همستیزی ها جمع مشاجره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشترکات
تصویر مشترکات
جمع مشترکه، چندوارگان چندمانکان جمع مشترکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشارکت
تصویر مشارکت
همکاری، همان بازی، میان وندی
فرهنگ واژه فارسی سره
اختلاف ها، بگومگوها، جدال ها، دعواها، کشمکش ها، نزاع ها، مشاجره ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد