از ’ش ی م’، آتون، و آن پوستی است که بچه در وی باشد در رحم. ج، مشیم، مشایم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پوست رقیق که بر بچه وقت ولادت پیچیده می باشد. (غیاث). آن پوست که بچه در آن بود. (مهذب الاسماء). غشاء نوزاد انسان است که هنگام تولد با آن از بطن مادر خارج می شود. (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود، نام پردۀ ششم از هفت پرده های چشم. (غیاث) (آنندراج). رجوع به مشیمیه و مادۀ بعد شود
از ’ش ی م’، آتون، و آن پوستی است که بچه در وی باشد در رحم. ج، مشیم، مشایم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پوست رقیق که بر بچه وقت ولادت پیچیده می باشد. (غیاث). آن پوست که بچه در آن بود. (مهذب الاسماء). غشاء نوزاد انسان است که هنگام تولد با آن از بطن مادر خارج می شود. (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود، نام پردۀ ششم از هفت پرده های چشم. (غیاث) (آنندراج). رجوع به مشیمیه و مادۀ بعد شود
آتون و مشیمه. (ناظم الاطباء). آتون. بچه دان. یاره. پرده ای که بر روی جنین است متصل به پوست تن او و بر روی آن پوستی است که بچه در وی باشد. ج، مشیم، مشائم. (یادداشت مؤلف) : اندر مشیمۀ عدم از نطفۀ وجود هر دو مصورند ولی نامصورند. ناصرخسرو. وز آن پس در مشیمه چونکه افتاد فکندش اوستاد چرخ بنیاد. ناصرخسرو. بهر دوباره زادن جانت ز امهات زین واپسین مشیمۀ دیگر گذشتنی است. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 528). پردۀ فقرم مشیمه دست لطفم قابله خاک شروان مولد و دارالادب منشای من. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 323). جنین را سه غشاءاست یکی مشیمه است دوم غشایی است که آن را به تازی لفایفی گویند سیم غشای رقیق است و مماس اوست و اما مشیمه دو تا باشد و هر دو رقیق باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حکیم بارخدایی که صورت گل خندان درون غنچه ببندد چو در مشیمه جنین را. سعدی. - مشیمۀ دنیا، کنایه از آسمان است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). - ، کنایه از آفتاب هم هست. (برهان) (آنندراج). - مشیمۀ شب، شب که مانند زنی آبستن است. تشبیه شب به غشائی که کودکان هنگام تولد در آن قرار دارند و آفتاب به کودک: برشکافد صبا مشیمۀ شب طفل خونین به خاور اندازد. خاقانی. - مشیمۀ عالم، کنایه از آسمان است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). - ، در بیت زیر کنایه از این دنیا است: پیوند دین طلب که بهین دایۀ تو اوست آن دم که از مشیمۀ عالم شوی جدا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 3). - ، کنایه از آفتاب هم هست. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
آتون و مشیمه. (ناظم الاطباء). آتون. بچه دان. یاره. پرده ای که بر روی جنین است متصل به پوست تن او و بر روی آن پوستی است که بچه در وی باشد. ج، مَشیم، مَشائم. (یادداشت مؤلف) : اندر مشیمۀ عدم از نطفۀ وجود هر دو مصورند ولی نامصورند. ناصرخسرو. وز آن پس در مشیمه چونکه افتاد فکندش اوستاد چرخ بنیاد. ناصرخسرو. بهر دوباره زادن جانت ز امهات زین واپسین مشیمۀ دیگر گذشتنی است. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 528). پردۀ فقرم مشیمه دست لطفم قابله خاک شروان مولد و دارالادب منشای من. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 323). جنین را سه غشاءاست یکی مشیمه است دوم غشایی است که آن را به تازی لفایفی گویند سیم غشای رقیق است و مماس اوست و اما مشیمه دو تا باشد و هر دو رقیق باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حکیم بارخدایی که صورت گل خندان درون غنچه ببندد چو در مشیمه جنین را. سعدی. - مشیمۀ دنیا، کنایه از آسمان است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). - ، کنایه از آفتاب هم هست. (برهان) (آنندراج). - مشیمۀ شب، شب که مانند زنی آبستن است. تشبیه شب به غشائی که کودکان هنگام تولد در آن قرار دارند و آفتاب به کودک: برشکافد صبا مشیمۀ شب طفل خونین به خاور اندازد. خاقانی. - مشیمۀ عالم، کنایه از آسمان است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). - ، در بیت زیر کنایه از این دنیا است: پیوند دین طلب که بهین دایۀ تو اوست آن دم که از مشیمۀ عالم شوی جدا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 3). - ، کنایه از آفتاب هم هست. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
چیزی فاانبوییدن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را بوئیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، نزدیک شدن به یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی). نزدیک شدن. تقول: شاممت الرجل،اذا قاربته و دنوت منه و کذا شاممت العدو، ای قاربت منه حتی یترا، ای الفریقان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نظر کردن. یقال: شامم فلاناً، ای انظر ما عنده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
چیزی فاانبوییدن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را بوئیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، نزدیک شدن به یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی). نزدیک شدن. تقول: شاممت الرجل،اذا قاربته و دنوت منه و کذا شاممت العدو، ای قاربت منه حتی یترا، ای الفریقان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نظر کردن. یقال: شامم فلاناً، ای انظر ما عنده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
مشتات. مشتا. (منتهی الارب). خانه زمستانی. (مهذب الاسماء). سرماجای. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشتی ̍. (اقرب الموارد) : تا سخن به بحث نواحی خراسان رسید و از مربع و مصیف و مشتاه آن پرسید. (جهانگشای جوینی). و پادشاه در ’لم سر’ که مشتاه آن حدود بود مقام فرمود. (جهانگشای جوینی). و چون سلطان به شهر رسید خرابیها را مرمت فرمود و زمستان را عزیمت مشتاه مازندران به تقدیم رسانید. (جهانگشای جوینی). و قاآن بفرمود تا میان بلاد ختای و موضع مشتاه از چوب و گل دیوار کشیدند. (جهانگشای جوینی). و از آنجا روان گشتی، چنانکه آخر فصل خریف که ابتدای فصل زمستان ایشان است به مشتاه رسیدی. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مشتا شود
مشتات. مشتا. (منتهی الارب). خانه زمستانی. (مهذب الاسماء). سرماجای. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مَشتی ̍. (اقرب الموارد) : تا سخن به بحث نواحی خراسان رسید و از مربع و مصیف و مشتاه آن پرسید. (جهانگشای جوینی). و پادشاه در ’لم سر’ که مشتاه آن حدود بود مقام فرمود. (جهانگشای جوینی). و چون سلطان به شهر رسید خرابیها را مرمت فرمود و زمستان را عزیمت مشتاه مازندران به تقدیم رسانید. (جهانگشای جوینی). و قاآن بفرمود تا میان بلاد ختای و موضع مشتاه از چوب و گل دیوار کشیدند. (جهانگشای جوینی). و از آنجا روان گشتی، چنانکه آخر فصل خریف که ابتدای فصل زمستان ایشان است به مشتاه رسیدی. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مشتا شود
مشکل و نامعلوم. درهم. مبهم. مشکوک. پوشیده. در اشتباه. نامعلوم. (از ناظم الاطباء). مشکل. ملتبس. کار پوشیده. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : آنگاه گفت که حق آن است که شبهت را بردارد از مشتبه. (جامع الحکمتین ص 114). حجت خسرو به خصم تیغ بگوید از آنک حق که نه با حجت است مشتبه و عاطل است. عماد شهریاری. ، (اصطلاح درایه) حدیثی است که مراجعه کننده در سند آن اشتباه کرده و یکی از روات را دیگری تصور کند مثل اینکه محمد بن احمد را مثلاً احمد بن محمد خیال کرده و یا ابوبصیر یحیی را ابوبصیر لیث پندارد. و این غیر از متشابه است، شبیه به هم. متشابه: و جنات من أعناب و الزیتون و الرمان مشتبهاً و غیرمتشابه. (قرآن 99/6)
مشکل و نامعلوم. درهم. مبهم. مشکوک. پوشیده. در اشتباه. نامعلوم. (از ناظم الاطباء). مشکل. ملتبس. کار پوشیده. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : آنگاه گفت که حق آن است که شبهت را بردارد از مشتبه. (جامع الحکمتین ص 114). حجت خسرو به خصم تیغ بگوید از آنک حق که نه با حجت است مشتبه و عاطل است. عماد شهریاری. ، (اصطلاح درایه) حدیثی است که مراجعه کننده در سند آن اشتباه کرده و یکی از روات را دیگری تصور کند مثل اینکه محمد بن احمد را مثلاً احمد بن محمد خیال کرده و یا ابوبصیر یحیی را ابوبصیر لیث پندارد. و این غیر از متشابه است، شبیه به هم. متشابه: و جنات من أعناب و الزیتون و الرمان مشتبهاً و غیرمتشابه. (قرآن 99/6)
مشتقه. مؤنث مشتق. (فرهنگ فارسی معین). ج، مشتقات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - اسماء مشتقه، اسمهایی که از مصدر گرفته شده باشد: و اول را اسماء مشتقه خوانند، مانند: ناصر و نصیر و منصور. (اساس الاقتباس ص 9). و رجوع به مشتقات شود
مشتقه. مؤنث مشتق. (فرهنگ فارسی معین). ج، مشتقات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - اسماء مشتقه، اسمهایی که از مصدر گرفته شده باشد: و اول را اسماء مشتقه خوانند، مانند: ناصر و نصیر و منصور. (اساس الاقتباس ص 9). و رجوع به مشتقات شود
آن که در بر می گیرد و احاطه می کند و می گنجاند. دربرگیرنده. احاطه کننده. (ناظم الاطباء). گرداگرد فراگیرنده و بر بالای چیزی محیطشونده. (غیاث) (آنندراج). در بردارنده. حاوی. شامل:... فرمان دهد تا بابی در این کتاب به نام من بنده مشتمل بر صفت حال من بپردازند. (کلیله و دمنه). و به دقایق حیله، گرد آن می گشتند که مجموعۀ سازند مشتمل بر... (کلیله و دمنه). که این کتاب بر اظهار بعضی از آن مشتمل است. (کلیله و دمنه). و این مجموعه را لباب الالباب نام نهاد واصول او مشتمل است بر دوازده باب. (لباب الالباب). - مشتمل بودن، در بر داشتن. محتوی بودن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، آن که جامه در خود می پیچد. (ناظم الاطباء)
آن که در بر می گیرد و احاطه می کند و می گنجاند. دربرگیرنده. احاطه کننده. (ناظم الاطباء). گرداگرد فراگیرنده و بر بالای چیزی محیطشونده. (غیاث) (آنندراج). در بردارنده. حاوی. شامل:... فرمان دهد تا بابی در این کتاب به نام من بنده مشتمل بر صفت حال من بپردازند. (کلیله و دمنه). و به دقایق حیله، گرد آن می گشتند که مجموعۀ سازند مشتمل بر... (کلیله و دمنه). که این کتاب بر اظهار بعضی از آن مشتمل است. (کلیله و دمنه). و این مجموعه را لباب الالباب نام نهاد واصول او مشتمل است بر دوازده باب. (لباب الالباب). - مشتمل بودن، در بر داشتن. محتوی بودن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، آن که جامه در خود می پیچد. (ناظم الاطباء)
مشتقه در فارسی مونث مشتق بنگرید به مشتق مونث مشتق. یا اسما مشتقه اسمهایی که از منشایی گرفته شده باشند: و اول را اسما مشتقه خوانند مانند: ناصر ونصیرو منصور
مشتقه در فارسی مونث مشتق بنگرید به مشتق مونث مشتق. یا اسما مشتقه اسمهایی که از منشایی گرفته شده باشند: و اول را اسما مشتقه خوانند مانند: ناصر ونصیرو منصور
مشیمه در فارسی یارک یوگان پرده زهدان بچه دان آون پرده ای که بچه تا هنگامی که در شکم مادر است در آن قرار دارد. این پرده بهنگام تولد کودک باوی بیرون آید بچه دان، جمع مشائم (مشایم)، یا مشیمه دنیا. آسمان، آفتاب. یا مشیمه شب. شب که مانند زنی آبستن است: برشکافد صبا مشیمه شب طفل خونین بخاور اندازد. (خاقانی)
مشیمه در فارسی یارک یوگان پرده زهدان بچه دان آون پرده ای که بچه تا هنگامی که در شکم مادر است در آن قرار دارد. این پرده بهنگام تولد کودک باوی بیرون آید بچه دان، جمع مشائم (مشایم)، یا مشیمه دنیا. آسمان، آفتاب. یا مشیمه شب. شب که مانند زنی آبستن است: برشکافد صبا مشیمه شب طفل خونین بخاور اندازد. (خاقانی)