جدول جو
جدول جو

معنی مشتفشار - جستجوی لغت در جدول جو

مشتفشار
(مُ تَ)
مشت افشار باشد که طلای دست افشار باشد. (برهان). مشت افشار. (جهانگیری) (آنندراج). طلای دست افشار. (ناظم الاطباء) : و اما ما ذکر فی اللؤلؤ من الرطوبه... و لیس یعنی بها نقیض الیبوسه حتی یتعجب منها کما تذکر الفرس فی الذهب المشتفشار. (الجماهر بیرونی یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مشت افشار شود، فشرده و آب گرفته با مشت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مشت افشار شود، شراب جهودی، یعنی شراب پیش رس. (برهان) (از ناظم الاطباء) : ابعث الی بعسل من عسل خلار من النحل الابکارمن المشتفشار الذی لم تمسه نار. (از کتاب حجاج به بعض عمال خود به فارس، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مشتفشار
آنچه ک بمشت افشرده باشند. یا زر مشت افشار. طلایی که در خزینه خسرو پرویز بود. گویند مانندموم نرم می شد و هر وصورت که می خواستند از آن می ساختند. توضیح بیرونی در الجماهر آورده: و اغلب الظن فی الذهب المستفشار (المستفشار) انه للینه و انه کان فی ایام الفرس محظورا علی العامه من جهه السیاسه و کان للملوک خاصه و پس از چند سطر نویسد: و قال حمزه ان سیبه کان من کره من ذهب محلول تقلبها الملوک و لعابها کما تقلب الان اکراللخالخ و کان اذا قبض علیها انسال الذهب من بین اصابعه کانه عصره فانعصر. والمشتفشار هوالشراب المعصوربالارجل للعوام. در مجمل التواریخ و القصص آمده: و زرمشت افشار که برآن مهر نهادی و برسان موم بود. کریستنسن در تاریخ ایران در زمان ساسانیان بنقل از غرر اخبار ملوک الفرس آورده: از عجایب دستگاه پرویز... قطعه زری بوزن 200 مثقال (مشت افشار) بود که چون موم نرم بود و میتوانستند آنرا باشکال مختلف در آورند: زرمشت افشار بودی بوسه او را بها سبلت آورد و سرا پر زرمشت افشار شد، (سوزنی) و دست افشار را هم بهمین معنی آورده اند، عطردان کوچک زرین که بزرگان در دست گیرند، شراب پیش رس شراب جهودی مسطار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستشار
تصویر مستشار
رایزن، کسی که با او مشورت می کنند، طرف مشورت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشت افشار
تصویر مشت افشار
آنچه در مشت فشرده شود
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
لب شتر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مشفر شود
لغت نامه دهخدا
به لغت عجمیۀ اندلس زراوند است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فارر)
فراری وگریزنده از یکدیگر. (ناظم الاطباء). از همدیگر گریزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’ش و ر’، انگبین چیننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی ازاستشاره. مشورت کرده شده یعنی آنکه با او مشورت کنند و از او صلاح پرسند. (غیاث) (آنندراج). کنکاش خواسته شده. کسی که از او طلب مشورت کنند. (ناظم الاطباء). مصلحت گذار. رای زن. رجوع به استشاره شود:
گفت پیغمبر بکن ای رای زن
مشورت کالمستشار مؤتمن.
مولوی (مثنوی).
مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش
ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن.
حافظ.
- امثال:
المستشار مؤتمن (حدیث). باآنکه رای زنند خیانت نورزد. رای زننده استوار باشد. (امثال و حکم دهخدا).
، در اصطلاح عدلیه و دادگستری، هریک از اعضای اصلی دادگاههایی که بیش از یک تن آنها را اداره می کند. توضیح اینکه دادگاههایی که اعضای اصلی آن بیش از یک تن است از قبیل دادگاههای استان و دیوان عالی کشور و دیوان کیفر، اعضای دادگاه از یک رئیس و چند مستشار تشکیل می شوند که هر کدام بالتساوی حق یک رأی دارند و رأی اکثریت اعضا قابل اجرا است، هر یک از اعضای شعب دیوان محاسبات، کارآزموده و مطلع و ذوفنی که راهنمون شود در امری یا شغلی یا مسأله ای (چنانکه سالها پیش مستشاران بلژیکی که به اصلاح و آموزش مسائل گمرکی ایران آمدند و مستشاران سوئدی که به اصلاح و آموزش مسائل پلیسی گمارده شدند و مستشاران امریکائی که به امور مالی پرداختند)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
مرغابی بزرگی است تیره رنگ و میان سر او سفید می باشد و به ترکی قشقلدان گویند. (از برهان قاطع). مصحف خشنسار
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
دست افشار. فشرده شده با دست. رجوع به دست افشار در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
افشرده شده با مشت. آنچه که با مشت افشرده شده باشد، طلای دست افشار باشد و آن در خزینۀ خسروپرویز بود. گویند مانند موم نرم شدی و هر صورتی که از آن خواستندی ساختندی. (برهان) (از ناظم الاطباء). پارچۀ زری مانند موم نرم که پرویز داشت و هر صورتی که می خواست از آن می ساخت. (فرهنگ رشیدی). زر مشت افشار. (از انجمن آرا) (جهانگیری) :
با درفش کاویان و طاقدیس
زرّ مشت افشار و شاهانه کمر.
رودکی.
چو کوه کن که یکان شد به نام دولت او
نخست میتین برزد به زرّ مشت افشار.
فرخی (از انجمن آرا).
زر مشت افشار که بر آن مهر نهادی بر سان موم بود. (مجمل التواریخ و القصص).
زرّ مشت افشار بودی بوسۀ او را بها
سبلت آورد و سزای تیز مشت افشار شد.
سوزنی.
، شرابی که نو ساخته باشند از انگوری که پیش از انواع انگورها رسیده باشد و آن پرزور می باشد و به لغت شام مسطار و مصطار گویند. (فرهنگ رشیدی). شرابی را گویند که از انگور پیش رس رسانیده باشند و آن را به اصطلاح شراب خواران شراب جهودی گویند و به لغت اهل شام مسطار خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستشار
تصویر مستشار
کنکاش خواسته شده، طلب مشورت کننده، مصلحت گذاری، رای زن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه ک بمشت افشرده باشند. یا زر مشت افشار. طلایی که در خزینه خسرو پرویز بود. گویند مانندموم نرم می شد و هر وصورت که می خواستند از آن می ساختند. توضیح بیرونی در الجماهر آورده: و اغلب الظن فی الذهب المستفشار (المستفشار) انه للینه و انه کان فی ایام الفرس محظورا علی العامه من جهه السیاسه و کان للملوک خاصه و پس از چند سطر نویسد: و قال حمزه ان سیبه کان من کره من ذهب محلول تقلبها الملوک و لعابها کما تقلب الان اکراللخالخ و کان اذا قبض علیها انسال الذهب من بین اصابعه کانه عصره فانعصر. والمشتفشار هوالشراب المعصوربالارجل للعوام. در مجمل التواریخ و القصص آمده: و زرمشت افشار که برآن مهر نهادی و برسان موم بود. کریستنسن در تاریخ ایران در زمان ساسانیان بنقل از غرر اخبار ملوک الفرس آورده: از عجایب دستگاه پرویز... قطعه زری بوزن 200 مثقال (مشت افشار) بود که چون موم نرم بود و میتوانستند آنرا باشکال مختلف در آورند: زرمشت افشار بودی بوسه او را بها سبلت آورد و سرا پر زرمشت افشار شد، (سوزنی) و دست افشار را هم بهمین معنی آورده اند، عطردان کوچک زرین که بزرگان در دست گیرند، شراب پیش رس شراب جهودی مسطار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستفشار
تصویر دستفشار
فشرده شده با دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشار
تصویر مستشار
((مُ تَ))
طرف مشورت، رایزن، متخصصی که از کشورهای خارج برای اصلاح وزارتخانه یا اداره ای استخدام کنند، سفارت رای زن سفارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشت افشار
تصویر مشت افشار
((مُ. اَ))
زر خالص و بدون آلیاژ که نرم بوده، با فشار دست شکلش عوض می شود
فرهنگ فارسی معین
رایزن، مشاور، مشیر، کارشناس (خارجی)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حواله به دیگری دادن، بار کامل و در حد نهایت ظرفیت
فرهنگ گویش مازندرانی