بزغاله با چوب پتفوزبند. منه: المثل تفر من صوت الغراب و تفرس الأسد المشبم، یعنی می ترسی از آواز زاغ و می دری شیر دهان بسته را. در حق شخصی گویند که از امر حقیر بترسد و در کار خطیر اقدام نماید. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بزغاله با چوب پتفوزبند. منه: المثل تفر من صوت الغراب و تفرس الأسَد المشبم، یعنی می ترسی از آواز زاغ و می دری شیر دهان بسته را. در حق شخصی گویند که از امر حقیر بترسد و در کار خطیر اقدام نماید. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
و در عربی شبرم ضبط شده است. گیاهی است شیردار و آن بیشتر در صحرا و کنارهای جویها روید و رنگ ساق آن به سرخی مایل است. گویند اگر گاو آن را بخورد بمیرد و گوسفند رامضرت نرساند و آن را به شیرازی گاو نبطونک خوانند. (برهان). درختی است خاردار که وبا را دفع سازد. (منتهی الارب). درخت خاردار. (از اقرب الموارد). گیاهی خاردار و گیاهی دیگر که دانه ای دارد، مانند نخود و بیخ آن درشت پرشیر و مسهل است. (ناظم الاطباء). گیاهی است که دانه ای مانند نخود دارد بیخ آن درشت پرشیر و تمامۀ آن مسهل است و استعمال شیر آن خطرناک است. (منتهی الارب). گیاهی است که دانه ای چون عدس دارد و برگش شبیه به برگ ترخون است و این کلمه فارسی است. (از اقرب الموارد) : و آن گل نار بکردار کفی شبرم سرخ بسته اندر بن او لختی مشک ختنا. منوچهری
و در عربی شُبرُم ضبط شده است. گیاهی است شیردار و آن بیشتر در صحرا و کنارهای جویها روید و رنگ ساق آن به سرخی مایل است. گویند اگر گاو آن را بخورد بمیرد و گوسفند رامضرت نرساند و آن را به شیرازی گاو نبطونک خوانند. (برهان). درختی است خاردار که وبا را دفع سازد. (منتهی الارب). درخت خاردار. (از اقرب الموارد). گیاهی خاردار و گیاهی دیگر که دانه ای دارد، مانند نخود و بیخ آن درشت پرشیر و مسهل است. (ناظم الاطباء). گیاهی است که دانه ای مانند نخود دارد بیخ آن درشت پرشیر و تمامۀ آن مسهل است و استعمال شیر آن خطرناک است. (منتهی الارب). گیاهی است که دانه ای چون عدس دارد و برگش شبیه به برگ ترخون است و این کلمه فارسی است. (از اقرب الموارد) : و آن گل نار بکردار کفی شبرم سرخ بسته اندر بُن او لختی مشک ختنا. منوچهری
به ستوه آرنده. ملول کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسم فاعل ابرام بمعنی ملالت آوردن از مادۀ ’برم’ به دو فتحه بمعنی ملالت. (قاموس، از حاشیۀ بیهقی چ فیاض) : طمع دارم به فضل ایشان که مرا از مبرمان نشمرند که هیچ چیز نیست که بخواندن نیرزد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 11). این حدیث بر دار کردن حسنک به پایان آوردم و چندقصه و نکته بدان پیوستم سخت مطول و مبرم، در این تألیف. و خوانندگان مگر معذور دارند و عذر من بپذیرندو از من به گرانی فراستانند. (تاریخ بیهقی ایضاً 196) ، مرد لئیم و حریص، بی مزه گوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مأخوذ ازتازی، استوار و محکم. و رجوع به مادۀ قبل شود، سخت. (ناظم الاطباء). - مرض مبرم، بیماری سخت. (ناظم الاطباء). - قضای مبرم، سرنوشت تغییرناپذیر. (ناظم الاطباء). ، چینندۀ بر عضاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چیننده بار درخت پیلو. (ناظم الاطباء) ، برمه گر یا آنکه به جهت ساختن برمه از کوه سنگ کند. (منتهی الارب) (آنندراج). صانعالبرمه. (اقرب الموارد). سازندۀ دیگ سنگین و آنکه سنگ دیگ را از کوه می کند و می آورد. (ناظم الاطباء)
به ستوه آرنده. ملول کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسم فاعل ابرام بمعنی ملالت آوردن از مادۀ ’برم’ به دو فتحه بمعنی ملالت. (قاموس، از حاشیۀ بیهقی چ فیاض) : طمع دارم به فضل ایشان که مرا از مبرمان نشمرند که هیچ چیز نیست که بخواندن نیرزد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 11). این حدیث بر دار کردن حسنک به پایان آوردم و چندقصه و نکته بدان پیوستم سخت مطول و مبرم، در این تألیف. و خوانندگان مگر معذور دارند و عذر من بپذیرندو از من به گرانی فراستانند. (تاریخ بیهقی ایضاً 196) ، مرد لئیم و حریص، بی مزه گوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مأخوذ ازتازی، استوار و محکم. و رجوع به مادۀ قبل شود، سخت. (ناظم الاطباء). - مرض مبرم، بیماری سخت. (ناظم الاطباء). - قضای مبرم، سرنوشت تغییرناپذیر. (ناظم الاطباء). ، چینندۀ بر عضاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چیننده بار درخت پیلو. (ناظم الاطباء) ، برمه گر یا آنکه به جهت ساختن برمه از کوه سنگ کند. (منتهی الارب) (آنندراج). صانعالبرمه. (اقرب الموارد). سازندۀ دیگ سنگین و آنکه سنگ دیگ را از کوه می کند و می آورد. (ناظم الاطباء)
به ستوه آمده و ملول. (آنندراج). آزرده و به ستوه آینده و ملول. (ناظم الاطباء). دلگیر: دل از جان شیرین سیر آمده و جان از زندگانی مستلذ متبرم شده. (المعجم چ مدرس رضوی ص 8)
به ستوه آمده و ملول. (آنندراج). آزرده و به ستوه آینده و ملول. (ناظم الاطباء). دلگیر: دل از جان شیرین سیر آمده و جان از زندگانی مستلذ متبرم شده. (المعجم چ مدرس رضوی ص 8)
جامه ای که دوتاه بافته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، نوعی از جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوعی از قماش. نوعی از جامۀ استوار و محکم بافته. (یادداشت دهخدا) : و از این ناحیت (دیلمان) جامه های ابریشم خیزد یک رنگ و بارنگ چون مبرم و حریر و آنچه بدان ماند. (حدودالعالم چ دانشگاه ص 143). و از استراباد جامه های بسیار خیزد از ابریشم چون مبرم و زعفوری گوناگون. (حدود العالم). خیمه ها ساختم ز مبرم چین فرش کردم ز دیبه ششتر. مسعودسعد. ، {{صفت}} رسن دوتاه برهم بافته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رسن دوتاه بافته ضد سحل که یکتاب داده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، محکم واستوار. (آنندراج). متقن. رزین. متین. استوار. (یادداشت دهخدا). - قضای مبرم، قضائی که اجتناب از آن ممکن نباشد. (آنندراج) : هر چند در این دیار منحوس بسته ست مرا قضای مبرم. خاقانی. رجوع به همین ترکیب ذیل مادۀ بعد شود. - کلام مبرم، قرآن کریم: الهی و سیدی و مولائی تو گفته ای در کلام مبرم و کتاب محکم. (چهارمقاله). - مبرم کردن، استوار ساختن. محکم کردن. - مبرم گردانیدن، استوار گردانیدن. محکم کردن. استوار ساختن: سرادق عظمت و جلال و سراپردۀ دولت و اقبالش به اطناب تأیید و اوتاد محکم و مبرم گرداناد. (المعجم چ دانشگاه ص 9). - مبرم گشتن، استوار شدن. محکم گردیدن: میان هر دو سلطان وثائق مبرم گشت. (جهانگشای جوینی)
جامه ای که دوتاه بافته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، نوعی از جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوعی از قماش. نوعی از جامۀ استوار و محکم بافته. (یادداشت دهخدا) : و از این ناحیت (دیلمان) جامه های ابریشم خیزد یک رنگ و بارنگ چون مبرم و حریر و آنچه بدان ماند. (حدودالعالم چ دانشگاه ص 143). و از استراباد جامه های بسیار خیزد از ابریشم چون مبرم و زعفوری گوناگون. (حدود العالم). خیمه ها ساختم ز مبرم چین فرش کردم ز دیبه ششتر. مسعودسعد. ، {{صِفَت}} رسن دوتاه برهم بافته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رسن دوتاه بافته ضد سحل که یکتاب داده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، محکم واستوار. (آنندراج). متقن. رزین. متین. استوار. (یادداشت دهخدا). - قضای مبرم، قضائی که اجتناب از آن ممکن نباشد. (آنندراج) : هر چند در این دیار منحوس بسته ست مرا قضای مبرم. خاقانی. رجوع به همین ترکیب ذیل مادۀ بعد شود. - کلام مبرم، قرآن کریم: الهی و سیدی و مولائی تو گفته ای در کلام مبرم و کتاب محکم. (چهارمقاله). - مبرم کردن، استوار ساختن. محکم کردن. - مبرم گردانیدن، استوار گردانیدن. محکم کردن. استوار ساختن: سرادق عظمت و جلال و سراپردۀ دولت و اقبالش به اطناب تأیید و اوتاد محکم و مبرم گرداناد. (المعجم چ دانشگاه ص 9). - مبرم گشتن، استوار شدن. محکم گردیدن: میان هر دو سلطان وثائق مبرم گشت. (جهانگشای جوینی)
مشبره. تقسیمات و گره هایی که در روی نیم گز نشان می کنند و آن را به نصف و ربع و ثمن تقسیم می نمایندو بدانها چیزی را می پیمایند. (ناظم الاطباء) ، جوی پستی که از هر طرف در وی آب آید. ج، مشابر. (ناظم الاطباء). بهر دو معنی رجوع به مشابر شود
مَشبره. تقسیمات و گره هایی که در روی نیم گز نشان می کنند و آن را به نصف و ربع و ثمن تقسیم می نمایندو بدانها چیزی را می پیمایند. (ناظم الاطباء) ، جوی پستی که از هر طرف در وی آب آید. ج، مشابر. (ناظم الاطباء). بهر دو معنی رجوع به مشابر شود