جدول جو
جدول جو

معنی مشبد - جستجوی لغت در جدول جو

مشبد(مِ بِ)
گونه ای است از بید که در جنگهای شمال یافت میشود. و آن را در زیارت و مینودشت بدین نام و در آمل ’مشی فک’ میخوانند. (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 194)
لغت نامه دهخدا
مشبد
به گونه های مختلفی از درخت بید اطلاق میشود که دارای شکوفه های معطرند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشید
تصویر مشید
(پسرانه)
استوار، بلند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهبد
تصویر مهبد
(پسرانه)
مهبود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشبک
تصویر مشبک
شبکه دار مانند پنجره، سوراخ سوراخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتد
تصویر مشتد
شدید، سخت قوی و استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشعبد
تصویر مشعبد
شعبده باز، کنایه از حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موبد
تصویر موبد
دایمی، ابدی، همیشگی، جاودانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معبد
تصویر معبد
محل عبادت، عبادتگاه، پرستشگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشید
تصویر مشید
برافراشته، بلند، محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشبع
تصویر مشبع
اشباع شده، سیر شده، کامل، به طور کامل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشبه
تصویر مشبه
آنکه یا آنچه به چیزی تشبیه شود مانند شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشید
تصویر مشید
گچ کاری شده، آنچه با گچ یا آهک اندود شده، استوار و بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشهد
تصویر مشهد
محل حاضر شدن مردم، محضر، محل حضور، محل شهادت، شهادت گاه، مزار و آرامگاه یکی از ائمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشهد
تصویر مشهد
جای حاضر آمدن مردمان، محضر مردم، پیشگاه، مقابل، محل شهادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشید
تصویر مشید
محکم و استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معبد
تصویر معبد
پرستشگاه، جای عبادت، نماز خانه
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز درهم آمده و درهم آمیخته شده، سوراخ سوراخ، غلبه کن، با شبکه، چشمه چشمه تنیده روزنداری توری دارای شبکه (مانند پنجره) سوراخ سوراخ: خورشید از رویش خجل گردون مشبک همچو دل... (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موبد
تصویر موبد
رئیس دینی زرتشتیان
فرهنگ لغت هوشیار
سیر گشته فرجامیده سیر سیر شده، پر شده لبریز مشت (گویش اراکی) سیر کننده، پر کننده سیر کرده شده، فتحه و کسره و ضمه آن قدر پر خوانده شده که از فتحه الف و از کسره یاء و از ضمه واو حاصل گردد، سیر و پر مفصل: و در علم خط اسراری چند که تا این غایت کس اظهار آن نکرده است فصلی مشبع بگویم نظما و نثرا، سیر و پر بطور تفصیل مفصل: موش گفت: این فصل اگرچ مشبع گفتی اما مرا سیری نمیکند. سیرکننده، پرکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشدد
تصویر مشدد
قوت داده شده، توانا کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشبه
تصویر مشبه
مثل و مانند
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به مشعبذ تر دست تیتالگر از آوردن واژه نیرنگ و نیرنگساز برابر با محتال و حیله و شعبده و مشعبد در واژه یاب از آن روی خود داری شده که نیرنگ در پارسی پهلوی برابر با آزبا (دعا) است و افسون. مشعبذ: فرسوده دان مزاج جهان را بناخوشی آلوده دان دهان مشعبد بگندنا. (خاقانی) یا مشعبدان حقه سبز. ماه و آفتاب، هفت سیاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتد
تصویر مشتد
پر توان، استوار سخت قوی و استوار شدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزبد
تصویر مزبد
کف کرده دریای کف کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مابد
تصویر مابد
جا و مکان، خانه و مسکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشید
تصویر مشید
((مَ))
برافراشته، بلند، استوار، محکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشهد
تصویر مشهد
((مَ هَ))
شهادت گاه، محل شهادت، محل حضور، جای حاضر شدن مردم، جمع مشاهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشعبد
تصویر مشعبد
((مُ شَ بِ))
شعبده باز، حقه باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معبد
تصویر معبد
((مَ بَ))
جای عبادت، پرستش گاه، جمع معابد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معبد
تصویر معبد
((مُ عَ بَّ))
گرامی داشته، مکرم، راه کوفته و هموار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشدد
تصویر مشدد
((مُ شَ دَّ))
سخت و محکم شده، حرفی که دارای تشدید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشبه
تصویر مشبه
((مُ شَ بَّ هْ))
مانند شده، تشبیه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشبک
تصویر مشبک
((مُ شَ بَّ))
شبکه دار، سوراخ سوراخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معبد
تصویر معبد
زیگورات
فرهنگ واژه فارسی سره