جدول جو
جدول جو

معنی مشایخ - جستجوی لغت در جدول جو

مشایخ
شیخ ها، دانشمندان دینی، عالمان دین
در موسیقی مرشدها
پیرها، سالخورده ها، روسا طایفه، بزرگان، جمع واژۀ شیخ
تصویری از مشایخ
تصویر مشایخ
فرهنگ فارسی عمید
مشایخ
(مَ)
دهی از دهستان دشمن زیاری است که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 988 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
مشایخ
(مَ یِ)
پیران. این جمع شیخ است خلاف القیاس... و نیز... مشایخ جمع مشیخه است و مشیخه جمع شیخ، پس از این ثابت شد که مشایخ جمعالجمع شیخ است عجب که در عرف، مشایخ را بر شخص واحد اطلاق کنند و برای جمع الف و نون زائد کرده و مشایخان گویند. (از غیاث) (از آنندراج). جمع واژۀ مشیخه و جج شیخ. (ناظم الاطباء). مردمان پیر و مردمان صاحب رای صائب و دانشمند و مرشدو پیر در عقاید. ج، مشایخان. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شیخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و این جمع مشیخه است و مشیخه جمع شیخ است و گویند اسم جمع است. (از اقرب الموارد). جج شیخ. (المنجد) : مشایخ هر دو دولت در تشبیک اسباب عصمت... به وساطت و سفارت بایستادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 320).
مریدان بقوت ز طفلان کمند
مشایخ چو دیوار مستحکمند.
سعدی.
پیش یکی از مشایخ گله کردم. (گلستان). گفت علم من قرآن است و حدیث و گفتار مشایخ. (گلستان). یکی (را) از مشایخ شام پرسیدند که حقیقت تصوف چیست ؟ (گلستان سعدی چ یوسفی ص 96). ارواح طیبۀ مشایخ طریقت و کبراء حقیقت قدس اﷲ ارواحهم. (انیس الطالبین ص 33)
لغت نامه دهخدا
مشایخ
پیران، جمع شیخ است
تصویری از مشایخ
تصویر مشایخ
فرهنگ لغت هوشیار
مشایخ
((مَ یِ))
جمع شیخ و مشیخه
تصویری از مشایخ
تصویر مشایخ
فرهنگ فارسی معین
مشایخ
شیخ ها، مشیخه ها، شیوخ، علماء، دانشمندان، بزرگان، پیران، مرشدان، پیران طریقت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشایع
تصویر مشایع
کسی که از دنبال بیاید، کسی که به بدرقۀ مسافر برود، بدرقه کننده
فرهنگ فارسی عمید
(عِلْ لَ تِ مَ یِ)
خارشی که در مقعد بروز کند. (ناظم الاطباء). بیماریی است که از یبوست سوداوی در مقعد بعضی پیران خارشی پیدا میشود. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، بیماری ابنه. (ناظم الاطباء). داءالمشایخ. علت پشت
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
مشیم. جمع واژۀ مشیمه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به مشیمه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ یِ مَ یِ)
دهی است جزو دهستان خورش رستم از بخش شاهرود شهرستان هروآباد. واقع در 200گزی خاوری هشجین و 25500 گزی راه شوسۀ هروآباد به میانه. منطقۀ آن کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 400 تن سنی اند که بزبان ترکی و کردی تکلم میکنند. آب این ده از دو رشته چشمه و محصول آن غلات و حبوب و سردرختی و شغل اهالی آن زراعت و گله داری و صنایع دستی ایشان گلیم و جاجیم بافی است و راه آن مالرو میباشد. این ده دارای یک بنای قدیمی به اسم بقعۀ شیخ محمد قرشی است که زیارتگاه عموم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ یِ)
دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور. دارای 600 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ یِ)
دهی است از دهستان مهرانرود، بخش بستان آباد شهرستان تبریز، واقع در دو هزارگزی جنوب شهرستان تبریز و دو هزارگزی راه تبریز به میانه. محلی جلگه و آب و هوای آن سردسیری و ییلاقی است. جمعیت آن 1228 تن است. آب آن از چشمه و قنات، محصول آن غلات و حبوبات و شغل مردم آن زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(ئُلْ مَ یِ)
ابنه. داءالثمانین
لغت نامه دهخدا
(خُ بُ زُلْ مَ یِ)
بخور مریم. (از اختیارات بدیعی). ولف. رجوع به ’بخورمریم’ و ’ولف’ و تذکرۀ ضریر انطاکی ص 140 شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام مقامی است. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. دارای 30 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ یِ)
لاحق و پس آینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
جمع واژۀ مشان. (اقرب الموارد). و رجوع به مشان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
رجوع به مشایخ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خواجه و پیر نمودن خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشای
تصویر مشای
(کشتی سازی) چوبهایی که تیرهای سطحه کشتی بر آنها نصب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبز المشایخ
تصویر خبز المشایخ
بخور مریم را گویند که گل نگرنسار نیز نامیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دا ائمشایخ
تصویر دا ائمشایخ
کونخارش غرچگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دا المشایخ
تصویر دا المشایخ
ابنه دا الشیوخ دا الثمانین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عله المشایخ
تصویر عله المشایخ
ابنه
فرهنگ لغت هوشیار
پس آینده، به درگه رونده بدرهه کن بدرهه گر کسی که از دنبال دیگری رود، کسی که بدنبال مسافر رود بدرقه کننده، جمع مشایعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشایع
تصویر مشایع
((مُ یِ))
بدرقه کننده، جمع مشایعان
فرهنگ فارسی معین