- مشای
- (کشتی سازی) چوبهایی که تیرهای سطحه کشتی بر آنها نصب شده
معنی مشای - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پس آینده، به درگه رونده بدرهه کن بدرهه گر کسی که از دنبال دیگری رود، کسی که بدنبال مسافر رود بدرقه کننده، جمع مشایعین
پیران، جمع شیخ است
کسی که از دنبال بیاید، کسی که به بدرقۀ مسافر برود، بدرقه کننده
شیخ ها، دانشمندان دینی، عالمان دین
در موسیقی مرشدها
پیرها، سالخورده ها، روسا طایفه، بزرگان، جمع واژۀ شیخ
در موسیقی مرشدها
پیرها، سالخورده ها، روسا طایفه، بزرگان، جمع واژۀ شیخ
خوش کننده، خوش آینده
محل قوۀ شامه، بینی
نوعی پارچۀ لطیف و نازک ابریشمی، برای مثال زمین برسان خون آلود دیبا / هوا برسان نیل اندود مشتی (دقیقی - ۱۰۶)
بخش ناکرده، غیرمفروز، مقابل مفروز، در علم حقوق ویژگی ملکی که مشترک بین دو یا چند نفر باشد و قسمت هر یک مفروز و محدود نشده باشد
ویژگی استخوان بدون مغز، استخوان نرم
مشق دهنده، تعلیم دهنده، شاگرد، کارگر
برانگیزانندۀ شهوت، برانگیزندۀ هوای نفس
طرف شور و مشورت، اشاره شده، آنچه به آن اشاره شده
مشقّت ها، سختی ها، رنج ها، محنت ها، جمع واژۀ مشقّت
پیاده، آنکه با پای خود به راهی می رود و سوار بر مرکب نیست
گشای
در ترکیبات بمعنی گشاینده آید: بندگشا بخت گشا پا گشا چهره گشا عقده گشا کار گشاکشور گشا
مشهدی اهل مشهد، خراج و دست و دل باز و خوش سر و وضع، داش لوطی جوانمرد. نوعی پارچه حریر لطیف و نازک: زمین برسان خون آلوده دیبا هوا برسان مشک اندوده مشتی. (دقیقی) آن مقدار از هر چیز که در دست بگنجد چون پنجه را بهم آورند یک مشت: جلو آینه مشتی گندم پاشیده رویش سوزنی ترمه می اندازند، گروهی اندک: و از کافه ساکنان دو ولایت بهشت آسا جز مشتی اطفال وعورت و بعضی از صناع و محترفه... یا مشتی زیاد. گروه مخالف و مردود و حقیر. یا مشتی شرار. ستاره های آسمان، هفت سیاره
منسوب به مشا پیروان حکمت مشا
قوه شامه و بینی
در تازی نیامده آموزش، رنجبری، کافگری مشق دادن تعلیم، مشق کاری، تعلیم مشق خط، زحمتکشی: و مدتها در آن محروسه آبکشی و حمالی و مشاقی کردند، کیمیاگری
کاری کننده، خط آموز، استاد خط
بخش ناکرده، قسمت نشده، مشترک
جمع مشط، شانه ها خرک ها جمع مشط شانه ها
زمین نرم، نفس، دم
اشارت کرده شده، راهنمائی شده
لوطی، مخفف مشهدی
سیاه، تیره
مروسیک ورزیک منسوب به مشق. یاطیاره (هواپیمای) مشقی. هواپیمایی که برای تمرین هوانوردان بکار رود. یا گلوله مشقی. گلوله ای خفیف که در تمرین عملیات نظامی بکار رود و مهلک نیست
ورن انگیز (ورن شهوه)، خورد انگیز، خواست انگیز بخواهش آورنده برانگیزاننده شهوت، غذایا داروی تولید کننده میل بغذا، دارویی که موجب ازدیاد قوه باه شود
بریان کباب پز ابراز بریانی بریان شده
رونده، سخن چین