در بدیع تبدیل کلمه به واسطۀ مجاورت لفظی یا تقدیری، برای مثال دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته ست / نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم؟ (سعدی۲ - ۵۲۱) . که در آخر مصراع دوم به جای دل دادن، دل بسرشتن آورده مانند و مشابه شدن، با یکدیگر موافقت کردن
در بدیع تبدیل کلمه به واسطۀ مجاورت لفظی یا تقدیری، برای مِثال دنیا که در او مرد خدا گِل نسرشته ست / نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم؟ (سعدی۲ - ۵۲۱) . که در آخر مصراع دوم به جای دل دادن، دل بسرشتن آورده مانند و مشابه شدن، با یکدیگر موافقت کردن
پساپیش شدن و کج گردیدن شاخص. شاخس الشعاب الصدع، کج کرد کاسه دوز شکاف را پس التیام نپذیرفت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شاخس الدهر فاه، پساپیش شدند دندانهای او از پیری بعضی بلند و برخی معوج و بعض دیگر متکسر. (از اقرب الموارد)
پساپیش شدن و کج گردیدن شاخص. شاخس الشعاب الصدع، کج کرد کاسه دوز شکاف را پس التیام نپذیرفت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شاخس الدهر فاه، پساپیش شدند دندانهای او از پیری بعضی بلند و برخی معوج و بعض دیگر متکسر. (از اقرب الموارد)
مخالفت داشتن و برعکس بودن. (ناظم الاطباء) ، عکس کردن کلام. بر عکس کردن سخن. (از اقرب الموارد) ، موی پیشانی یکدیگر گرفتن. عکاس. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکاس شود
مخالفت داشتن و برعکس بودن. (ناظم الاطباء) ، عکس کردن کلام. بر عکس کردن سخن. (از اقرب الموارد) ، موی پیشانی یکدیگر گرفتن. عِکاس. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکاس شود
با کسی بچیزی بخیلی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تشویش کردن در بیع و کم کردن در ثمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). با کسی در چیزی مکاس کردن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی مکاس کردن. مکاس. (مصادر زوزنی). در معامله آزمندی کردن و بها را کم کردن. (از اقرب الموارد). چک و چانه زدن. کندوکاش کردن در بیع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
با کسی بچیزی بخیلی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تشویش کردن در بیع و کم کردن در ثمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). با کسی در چیزی مِکاس کردن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی مکاس کردن. مکاس. (مصادر زوزنی). در معامله آزمندی کردن و بها را کم کردن. (از اقرب الموارد). چک و چانه زدن. کندوکاش کردن در بیع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
با همدیگر موافقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سزیدن. برازیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ولکنما نهدی الی من نجله و ان لم یکن فی وسعنا مایشاکله. احمد بن یوسف متولی دیوان رسائل مأمون خلیفه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، با چیزی مانیدن. (تاج المصادر بیهقی). مانا و مشابه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فی فلان مشاکله من ابیه،ای شبه. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح کلام و حکمت) نزد متکلمین و حکما، اتحاد در شکل و مرادف تشاکل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 785). و رجوع به همین کتاب و مشاکلت شود
با همدیگر موافقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سزیدن. برازیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ولکنما نهدی الی من نجله و ان لم یکن فی وسعنا مایشاکله. احمد بن یوسف متولی دیوان رسائل مأمون خلیفه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، با چیزی مانیدن. (تاج المصادر بیهقی). مانا و مشابه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فی فلان مشاکله من ابیه،ای شبه. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح کلام و حکمت) نزد متکلمین و حکما، اتحاد در شکل و مرادف تشاکل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 785). و رجوع به همین کتاب و مشاکلت شود
مشابهه. (تاج المصادر بیهقی). مشابه و مانند کسی گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مقاربه. (تاج المصادر بیهقی). قرین کسی شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). نزدیک کسی شدن و قرین وی گردیدن. (از ناظم الاطباء)
مشابهه. (تاج المصادر بیهقی). مشابه و مانند کسی گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مقاربه. (تاج المصادر بیهقی). قرین کسی شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). نزدیک کسی شدن و قرین وی گردیدن. (از ناظم الاطباء)
آغاز سخن کردن با کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سپاسگزار نمودن خود را پیش کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
آغاز سخن کردن با کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سپاسگزار نمودن خود را پیش کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
محاکمه در فارسی داد رسی، داد خواهی با کسی نزد حاکم برای رفع خصومت رفتن بدادگاه رفتن و اقامه دعوی کردن، عمل حاکم یا قاضی در طی یک مرافعه دادرسی جمع محاکمات. توضیح محاکمه دادرسی و رسیدگی دادگاه است بدعوی و ادله طرفین بمنظور اتخاذ تصمیم قضائی درباره مورد نزاع. شروع دادرسی از زمانیست که تشریفات اداری پرونده در دفتر دادگاه تکمیل شده باشد، دادرسی یا محاکمه طبق قوانین آیین دادرسی دو قسم است: دادرسی اختصاری و دادرسی عادی. دادرسی در دادگاههای بخش اختصاری و دادرسی در دادگاههای شهرستان عادی است بجز در مواردی که قانون استثنا کرده
محاکمه در فارسی داد رسی، داد خواهی با کسی نزد حاکم برای رفع خصومت رفتن بدادگاه رفتن و اقامه دعوی کردن، عمل حاکم یا قاضی در طی یک مرافعه دادرسی جمع محاکمات. توضیح محاکمه دادرسی و رسیدگی دادگاه است بدعوی و ادله طرفین بمنظور اتخاذ تصمیم قضائی درباره مورد نزاع. شروع دادرسی از زمانیست که تشریفات اداری پرونده در دفتر دادگاه تکمیل شده باشد، دادرسی یا محاکمه طبق قوانین آیین دادرسی دو قسم است: دادرسی اختصاری و دادرسی عادی. دادرسی در دادگاههای بخش اختصاری و دادرسی در دادگاههای شهرستان عادی است بجز در مواردی که قانون استثنا کرده
مشاکله و مشاکلت در فارسی: مانایی همچهرگی مشابه شدن مانندگردیدن، موافقت کردن باهم، مشابهت مانندگی: و مشاکلت تام در حرکات و حروف که در اجزاء لفظ باشد باعتباری دیگر مشاکلت ناقص بود در الفاظ، موافقت، اتحاد در شکل تشاکل (کشاف اصطلاحات)، از محسنات معنوی است و آن عبارتست از ذکر شی بلفظی غیر از لفظ مقرر برای آن بسبب مجاورت آن لفظ تحقیقا یا تقدیرا یعنی شی مذکور در جوار این غیر واقع شود محققا یا مقدرالله (مثال) : کند گر بر تو ظلم از کین بد اندیش تو هم آن ظلم کن بروی میندیش. (کشاف اصطلاحات) (ظلم در مصراع دوم بمعنی جزا و پاداش عمل بد است که بمناسبت جوار باظلم اول بدین لفظ تعبیر شده)
مشاکله و مشاکلت در فارسی: مانایی همچهرگی مشابه شدن مانندگردیدن، موافقت کردن باهم، مشابهت مانندگی: و مشاکلت تام در حرکات و حروف که در اجزاء لفظ باشد باعتباری دیگر مشاکلت ناقص بود در الفاظ، موافقت، اتحاد در شکل تشاکل (کشاف اصطلاحات)، از محسنات معنوی است و آن عبارتست از ذکر شی بلفظی غیر از لفظ مقرر برای آن بسبب مجاورت آن لفظ تحقیقا یا تقدیرا یعنی شی مذکور در جوار این غیر واقع شود محققا یا مقدرالله (مثال) : کند گر بر تو ظلم از کین بد اندیش تو هم آن ظلم کن بروی میندیش. (کشاف اصطلاحات) (ظلم در مصراع دوم بمعنی جزا و پاداش عمل بد است که بمناسبت جوار باظلم اول بدین لفظ تعبیر شده)