جدول جو
جدول جو

معنی مشاوران - جستجوی لغت در جدول جو

مشاوران
رایزنان، هم سگالان
تصویری از مشاوران
تصویر مشاوران
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاوران
تصویر شاوران
(پسرانه)
نام پدر زنگه پهلوان ایرانی در دوره کیکاووس پادشاه کیانی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
(صَ یَ)
دانستن و دریافتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشعور. (از ناظم الاطباء). و رجوع به شعر و مادۀ قبل و بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
جمع واژۀ مشاهره: مشاهرات و میاومات ایشان رایج می رسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 423). و رجوع به مشاهره شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ وَ)
جمع واژۀ کشاورز، برزیگران. زراعت کنندگان. یکی از طبقات چهارگانه ملت ایران بنابر کتب مذهبی زردشتی و مقصود اشراف و ملاکین اند و گرنه خود زارعان جزو بزرگان بوده اند. (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن). قسم سوم از چهار قسم طوایف ایران. نسودی (صحیح پسودی یا بسودی). فردوسی درباره این طبقه از طبقات چهارگانه گوید:
نسودی سه دیگر گره را شناس
کجا نیست بر کس از ایشان هراس
بکارند و ورزند و خود بدروند
بگاه خورش سرزنش نشنوند.
رجوع به نسودی در برهان شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
دهی از دهستان بیرم بخش گلوبندی شهرستان لار. دارای 29 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ)
جمع واژۀ مشاجره. رجوع به مشاجره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یِ)
تثنیۀ مشایع. یقال هما مشایعان، آن دو نفر شریک اند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ یِ)
مشایعت کنندگان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
جمع واژۀ مشاعره. (فرهنگ فارسی معین) : مشاعرات او با استاد ابوبکر خوارزمی مشهور و در یتیمهالدهر مستوفی ذکر آورده. (لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 30). و رجوع به مشاعره معنی اوّل شود
لغت نامه دهخدا
(مَشْ شائو)
پیروان حکمت مشاء. رجوع به مشاء و مشائین و مشائون و حکمت اشراق شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از بخش کنگاورشهرستان کرمانشاهان، دارای 400 تن سکنه. آب آن از نهر آب فش و محصول عمده اش غله، حبوبات، چغندر قند، پنبه و قلمستان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ)
جمع واژۀ محاوره. (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محاوره شود. مکالمه و گفتگو و گفت و شنود. (ناظم الاطباء) ، هم کلامی ها. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
نام یکی از دهستان های بخش سرخس شهرستان مشهد و محدود است از طرف شمال به دهستان چهچهه، از جنوب به دهستان نوروزآباد، از غرب به کوه آلاداغ، از شرق به دهستان کندکلی. موقعیت آن دهستان کوهستانی و کلیه قراء در دامنۀ شرقی کوه قره داغ واقع و اغلب آنها از چشمه سار مشروب میشوند. محصول عمده اش غلات و باغات، شغل مردمش زراعت است. این دهستان از 15 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1445 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نام قریۀ بزرگی است به میان مشهد و سرخس و طایفۀ ساکن آنجا هفتصد خانوار و جلایراند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
تثنیۀ مساوی (در حالت رفعی). مساویین. رجوع به مساوی شود، در اصطلاح منطق، دو کلی بوند که از لحاظ مصداق یکی باشند و هر یک بر مصادیق دیگری به طور کلی صادق باشد. (از فرهنگ علوم عقلی)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
دهی از دهستان رودخانه است که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ / شِ)
دهی است از دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل. این دهکده در 35هزارگزی شمال گرمی در مسیر شوسۀ گرمی به بیله سوار قرار دارد. کشاورزان ناحیتی کوهستانی و گرمسیر و دارای 104تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام ناحیتی در جنوب شرقی جوین افغانستان
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام قریه ای ازقرای نسف است به ماوراءالنهر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ)
جمع واژۀ مشاوره: و درهمه اصناف خطابت مفید اما تعلق ممکن و غیرممکن به مشاورات و کاین و غیرکاین به مشاجرات و تعظیم و تحقیر او به منافرات بیشتر بود. (اساس الاقتباس ص 569)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام شهری و ولایتی است از شروان. (برهان قاطع). نام شهری بوده است نزدیک به گنجه و در هند او را شابران نیزگفته اند. گویند چاه بیژن در آن حدود بوده. (آنندراج از انجمن آرا). شابران. (شرفنامۀ منیری). شاوران وشابران شهری است نزدیک گنجه و دربند. (فرهنگ رشیدی) : شاوران، قصبۀ شیروان است، جایی است بدریا نزدیک وبا نعمت بسیار و سنگ محک بهمه جهان از آنجا برند. (حدود العالم چ ستوده ص 164). رجوع به شابران شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام پدر زنگه است از پهلوانان داستانی ایران باستان (هر چند که ممکن است ’ان’ کلمه علامت نسبت بنوت باشد). رجوع به زنگۀ شاروان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شابوران. شابورن. شابورگان. شاپورگان. شابورق. شابورقان. شاپوراک. شابرقان. آهن سخت. فولاد نر. فولاد ذکر. حدیدالصلب، چه فولاد دو نوع است کانی، که آن را شاوران گویند و عملی که از نرم آهن با بعضی ادویۀ حریفه (؟) سازند. (از یادداشت مؤلف بنقل از الجماهر فی معرفه الجواهر تألیف بیرونی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشاهرات
تصویر مشاهرات
جمع مشاهره (مشاهرت)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مجاور، همسایگان نشینندگان زنهار گیران جمع مجاور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : ظلم و تعدی او نسبت بمجاورین و تجار و مترددین ایرانی و سوال و جواب مقدمات بصره بچاپاری فرستاده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاورات
تصویر محاورات
جمع محاورت (محاوره)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشاعره، ویچستاران جمع مشاعره: و مشاعرات او با استاد ابوبکر خوارزمی مشهور و در یتیمه الدهر مستوفی ذکر آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاورات
تصویر مشاورات
جمع مشاوره، اوسکارش ها رایزنی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاطگان
تصویر مشاطگان
رمن بندی فارسی آرایشگران چهرآرایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاجرات
تصویر مشاجرات
جمع مشاجره، پتکاری ها همستیزی ها جمع مشاجره
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشهور، نامیان خنیدگان ناموران نامبر داران، جمع مشهور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : مشهورین بدین نام سه تن باشند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشهوره، شناختگان جمع مشهوره (مشهور) : مشهورها، قضایایی باشند که همه مردم بدان اعتراف کرده باشند از راه عادات ومتضمن بودن مصالح آنها و غیره. یا مشهورات بظاهر. آن مقدمات باشند که باول شنیدن چنین و هم افتد که ایشان مشهورند و چون بحقیقت بنگری مشهور نباشند. یا مشهورات حقیقی. آن مقدمات باشند که حقیقه مشهورند نه بظاهر: مشهورات حقیقی مطلق چنانک عدل حسن است و ظلم قبیح و این حکم بحسب مصالح جمهور یا بسبب عادات فاضله و اخلاق جمیله که در نفوس راسخ باشد یا بسبب قوتی از قوتهاء نفس ناطقه غیر عقلی مانند رقت یا حمیت یا حیا یا غیر آن مقبول بود بنزدیک همه کس. یا مشهورات محدود. مقدماتی بود که بنزدیک قومی مشهور باشد چنانک تصدیق بان که تسلسل محال است بنزدیک متکلمان و هر اهل علمی و صناعتی را مانند آن مشهورات باشد که نزدیک غیر ایشان باشد که مقبول نبود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معاشر، معاشران گره از زلف یار باز کنید (حافظ) هماویزان همنشینان
فرهنگ لغت هوشیار
با مشورت، مشورتی
دیکشنری اردو به فارسی